💥۳۰ اردیبهشت روز جهانی #جمعیت بود.
یادمه زمانی که جغرافیای علوم انسانی تدریس میکردم به قسمت الگوهای جمعیت که میرسیدم، کشورهایی که پیر بودند و کمبود نیروی انسانی داشتن، چقدر بچه ها به حالت طنز باهاش برخورد میکردند. وقتی به الگوی جمعیت کشور خودمون میرسیدیم،میگفتم خندندین که وضعیت کشور خودمون داره به همین وضعیت میره و نمیدونستن روزی میرسه که چراغ بحران جمعیت روزی در ایران روشن میشه.
اون دانش آموزان الان در سنی هستن که ازدواج کردن و یا در شرف ازدواج هستن
ان شاءالله که یادشون بیاد که چقدر وظیفه مهمی دارن که چراغ این بحران رو کمک کنن تا خاموش بشه.
💥✅بزرگواران در جهت بر طرف شدن شبهات پیرامون فرزندآوری و مشکلات پیش روی خانواده ها و زوجهای جوان دو کتاب:
#کندوی_عنکبوت ولی ابرقویی به شیوه داستانی
و
#ایران_جوان_بمان عباسی ولدی به شیوه پرسش و پاسخ
به رفع شبهات و سوالات چرا فرزند آوری پرداختند
،که بهتون پیشنهاد میکنیم.
💥🔴با ۲۰ درصد #تخفیف در سایت آنی نو قابل سفارش دادن هست تا ۳ خرداد.
📖کتاب خاص📚
💥۳۰ اردیبهشت روز جهانی #جمعیت بود. یادمه زمانی که جغرافیای علوم انسانی تدریس میکردم به قسمت الگوهای
💥✅ برا اینکه قدمی برداریم در جهت کمک به رفع بحران جمعیت و سوالات جوانان و خانواده ها در فرزند آوری نیت کنیم، این دو کتاب رو ان شاءالله تبلیغ کنیم.🙏🙏
💥💥💥شمارش معکوس برای:
تخفیف ۲۰% و قرعه کشی با جایزه 5 میلیون ریالی
💥فقط دو روز مانده
سه شنبه ۳ خرداد پایان این فرصت طلایی
🌹🌹الحمدلله اینقدر خریداران کتابهامون راضی بودن از خریدشون، که چندباره از ما خرید داشتند و این افتخاری برای ما هست
ممنون از حضورتون❤️
سلااام.
🔴به مناسبت سالگرد حماسه آزاد سازی خرمشهر کتاب #حوض_خون رو بهتون معرفی میکنم.
روایت رخت شویی زنان اندیمشکی در دفاع مقدس.
💥💥با #تخفیف۲۰% به همراه #قرعه_کشی تا ساعت ۱۱ امشب ۳ خرداد
در:
onino.ir/book/
🔴#حوض_خون
۸ ماه بود از ناصر بی خبر بودم.دیوانه وار دوستش داشتم.
مدام دلشوره و سردرد داشتم.اصلا نمیفهمیدم بچه ها چه میخورند و چطور مدرسه میروند. شب ۱۸ بهمن ۶۳ بود. خواب دیدم توی حیاط خانه حوضی پر از گل درست کرده ایم. کبوتر سفیدی از لب حوض پرواز کرد و رفت آسمان.
صبح زود نماز خواندم و رفتم توی حیاط. هوا خیلی سرد بود ولی آنقدر توی حیاط دور زدم که بدنم خیس عرق شد. از شدت دلشوره نمی توانستم توی خانه بمانم. رفتم پیش خانم همسایه و گفتم : دیشب خواب دیدم. حتما ناصر شهید شده.
گفت : خیالاتی شدی
فایده نداشت، ارام نمیشدم.🥺
روز بعد برادرشوهرم آمد دم در و یکدفعه با گریه بهم گفت: دو روز پیش ناصر شهید شده.
جلوی در غش کردم و افتادم.
وقتی بهوش آمدم من را بردند غسالخانه تا بچه ام را ببینم.چشمایش را بسته بود. هر چه جلویش خودم را زدم و گریه زاری کردم بیدار نشد😭
چند روز عذا نخوردم و با کسی حرف نزدم. نمیتوانستم بی ناصر خانه بمانم.....
برا ناصرم دختری نشان کرده بودم.....
مدام راه میرفتم و صدا میزدم: ناصر ...دا به قربونت کجایی؟!
🌹🥀به یاد تمام شهدا و مادران شهدایی که با استقامت آنها ایران سرافراز است.🥀🌹
صلوات