📚6. #کنیز مسن لبخند زد و سر #دخترک_یتیم را که جلوی او پایین آمده بود تا ظرفها را زمین بگذارد، در آغوش گرفت، بوسید، لبخند زد و در خیالی دور غوطهور شد. او #کودکی، #جوانی و اینک #میانسالی خود را در همین خانه گذرانده بود. روزهای خوب، بد، تلخ و شیرین بسیاری را پشت سر گذارده بود. #تولد_ملکه را خود به چشم دیده بود و نیز مرگ مادر و کشته شدن پدرش در جنگ #فجار، جزو لاینفک خاطرات او از رنجهای #ملکه بودند و در عین حال صبوری و استقامت او را، که چون کوهی استوار مقابل مصائب میایستاد، دیده و شنیده بود.
این #دختر_زیبا در کمال #حیا و #وجاهت چنان کاروان تجاریای به راه انداخته بود که هیچکدام از مردان قدرتمند شهر نتوانسته بودند به آن وسعت در #تجارت پیش بروند. #ملکه بیشتر اهالی شهر را به کار گرفته بود و بدون اینکه خودش حتی یکبار با کاراونهایش همراه شود، چنان آن را مدیریت میکرد که کاروانهایش، هر بار با سودی بسیار به شهر بازمیگشتند. او اینهمه دارایی را نه به اتکای ارث و میراث، بلکه با استفاده از #فکر و #شعور خاصش در نحوۀ تجارت به دست آورده بود که در این زمینه، #نابغه_ای_بی_همتا بود. کار را به جایی رسانده بود که از #یمن، #حبشه و #چین و #ماچین دربارۀ او داستانسرایی میکردند. #بانویی_بی_نشان و دختری جوان که در #زیبایی و #وقار بینظیر و از نظر عقل و درایت، سرآمد همۀ زنان این شهر بود.
✅ ادامه این داستان جذاب رو در کتاب #بانوی_عاشق به قلم #اعظم_بروجردی بخونید.
🍉 #برشی_از_کتاب 6/6
📙 کتاب این هفته: #بانوی_عاشق
🖋 #اعظم_بروجردی
برای تهیه کتاب اینجا رو کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/127016
📘📘📘📘📘
♦️ #کتاب_هفته
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran