🍉 #برشی_از_کتاب #کتاب_هفته
مردی که سوار ماشین جیپ بود، از آن پایین پرید. مرد، #لباس_نظامی تنش نبود. رو به سرباز ارتشیای که بابابزرگ به او گل داده بود، ایستاد. گل را از لولۀ تفنگ بیرون کشید و روی زمین انداخت. پشت بلندگو فریاد زد: «یه مشت #آشوبگر... »
صدایش در #شعار مردم گم شد.
_ بگو #مرگ_بر_شاه... بگو مرگ بر شاه...
مرد به ماشینهای پشت سرش اشاره کرد. از پشت ماشینها، #مأموران مثل موروملخ، اسلحهبهدست پایین آمدند. تا کسی خواست کاری بکند، #صدای_شلیک و فریاد بلند شد. چند مرد و زن با سر و بدن خونی روی زمین افتادند. مردم هرجا که میشد، پناه گرفتند. درِ خانهها باز شد و کرکرۀ مغازها بالا رفت تا مردم را جای دهند. بابابزرگ و مشرمضان، به همراه چند زن و مرد برگشتند. اقدس خانم با دلنگرانی گفت: «کمک میخوان! »
📙 #پدربزرگ_و_راز_صندوقچه
🖋 #فاطمه_بختیاری
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/109798
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran