eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
121 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
🟢 که به احترامش از کار می‌افتاد! 📖حاج احمد آقای مصلحی (از کاسب‌های قدیمی متدین و اهل تقوا و مواظبت بازار تهران): در گوشه‌ای از بازار سید اسماعیل، مغازه‌ای گرامافون داشت. به اندازه‌ای صدای آن را زیاد می‌کرد که صدایش تا جلوی مغازه ما می‌پیچید و گوششان هم به هیچ اعتراض و تذکری بدهکار نبود. در آن زمان گاهی برای رفتن به مسجد از جلوی مغازه ما رد می‌شد و من در آن زمان، نه یک بار و دوبار، بلکه چندین بار شاهد بودم زمانی که آقا شیخ مرتضی از اینجا رد می‌شد و صدای آن گرامافون نیز بلند بود، به‌یک‌باره آن دستگاه عیبی پیدا می‌کرد و صدایش خفه می‌شد! و آن‌ها هم در آن لحظات نمی‌توانستند آن را درست کنند و از اینکه دستگاهشان بی‌هیچ دلیل و علتی قطع می‌شد، گیج می‌شدند. گوش‌های آقا شیخ مرتضی به‌صورت غیراختیاری هم، و را بشنوند. 📘 🖋 💥 با ویراست جدید 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢 از همان نوجوانی! 📖از همان نوجوانی با مراوده و رفت و آمد داشت و ارادت و علاقه‌ای خاص. شب بود. از خانه بیرون رفت تا به مقصدی برود. در راه وقتی از جلوی خانه پدر زاهد عبور می‌کرد صداهایی به گوشش خورد. کنجکاوی او را به سمت خانه کشید. گمان برد شاید دزدی وارد خانه شده است. کنار در رفت و گوش سپرد. صدایی آشنا می‌آمد. صدای و مرتضی بیست‌ساله. آمده بود در دالان خانه، جایی که مناجاتش مزاحم اعضای خانواده نباشد.با سوز خاصی گریه می‌کرد. فاصله گرفت و راهی شد. در راه بازگشت به خانه، باز به سمت خانه کشیده شد. را همچنان در حال نماز خواندن و عبادت یافته بود. مردی که از همان جوانی، این چنین زنده_داری_ها و و تقوایی داشت تا آخر عمر هشتادنودساله‌اش هیچ‌گونه غرور و خودبینی و هوای نفسی نداشت... 📘 🖋 💥 با ویراست جدید 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢کرامتی شگفت‌انگیز و عجیب از (ره) 📖در یکی از سال‌ها آقا شیخ مرتضی زاهد در روز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) بر بالای منبر بود. آن روز آقایان در داخل اتاق‌ها حضور داشتند و جمعی از خانم‌ها در گوشه‌ای از حیاط نشسته بودند. در وسط‌های جلسه ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد. خانم‌هایی که در حیاط نشسته بودند، می‌خواستند خودشان را جمع‌وجور کنند، همهمه و سروصدایشان بلند شد. در همین لحظه آقا شیخ مرتضی سرش را کمی به‌سوی آسمان بالا گرفت و به‌آرامی گفت:« مگر نمی‌بینی؛ نبار!» آقا شیخ مرتضی دوباره به ادامه صحبت‌هایش مشغول شد. کم‌کم سر و صدای خانم‌ها فرو نشست و ما هم که داخل اتاق بودیم متوجه شدیم دیگر خبری از باران نیست. جلسه به پایان رسید و مردم در حال رفتن بودند. در موقع بیرون رفتن از خانه، همه خیال می‌کردند باران دوباره شروع به باریدن کرده است. ولی من ناگهان به‌صورت تصادفی به پدیده‌ای بسیار شگفت و اعجاب‌آوری واقف شدم. ابتدا شک کردم، ولی دوباره برگشتم و بادقت، داخل و خارج از خانه را نظاره کردم. باورکردنی نبود، ولی آنچه را می‌دیدم بسیار واضح و آشکار بود! در بیرون از خانه در همه‌جا باران می‌بارید و فقط در فضای آن خانه باران نمی‌بارید. و من تازه متوجه شدم بعد از آن دعای آقا شیخ مرتضی زاهد، در همه این مدت باران در حال باریدن بوده است و فقط در فضای آنجا باران نمی‌باریده است! 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4365 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢 (ره) و حکومت نظامی 📖حکومت نظامی اعلام شده بود و مردم بعد از ساعتى معیّن از شب، حق بیرون آمدن از خانه‌هایشان را نداشتند. در آن دوران یکی از جلسه‌های آقا شیخ مرتضی زاهد بى اندازه به طول می‌کشد و تا بعد از ساعت حکومت نظامی ادامه می‌یابد. آن شب آقا شیخ مرتضی با چند نفر از دوستان و رفقایش در حال بازگشت از جلسه بودند که در راه با تعدادی پاسبان روبه رو می شوند. دوستانش با ترس و دلهره به آقا شیخ مرتضی می‌گویند: «آقاچند پاسبان دارند به این سو می‌آیند؛ چه باید بکنیم؟» و آقا شیخ مرتضی زاهد جواب می‌دهد: «نگران نباشید و همگی بیایید در کنار من بایستید.» او به کنار دیوار می‌رود و همه همراهانش نیز در کنارش می‌ایستند. آقا شیخ مرتضی شروع به گفتن کلماتی می‌کند. پس از لحظاتی پاسبان‌ها به آن ها نزدیک می‌شوند و بدون اینکه آن ها را ببینند، درست از جلوى آن‌ها رد می‌شوند و می‌روند... 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4365 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran