دست کوچکم را بگیر! 🤲🏻
🌺 در عصر پنجمینروز اسفندماه که صدای چیکچیکِ افتادن قطرههای باران بر برگ درختان حیاط و آواز گنجشکها گوشم را پُر کرده است، کتاب #سبزترین_نذر را به دست میگیرم. امشب شبِ ولادت #حضرت_مهدی(عج) است؛ امامی که احساس میکنم نزدیکترین شخص به من است و درعینحال، خودم را از او دور میبینم، مردی که او را داناترین شخص به حالواحوال خودم میدانم و درعینحال، خودم را نسبتبه احوالاتش بیخبر میبینم. من ایشان را خیلی دوست دارم. میخواهم همینطور ساده و کوتاه و بیشیلهپیله بگویم: مثل احساس #امیرمهدی و #محمد در داستان #سبزترین_نذر.
📚 تفاوت زیادی دارد که این کتاب را در همین ساعات و لحظهها بخوانی یا بگذاری برای چند ماه بعد. مثل این میماند که شیرینی تروتازه و خوشمزهای را همین الان از شیرینیفروشی بخری و نخوری یا مثل دارویی که دکتر برای روزهای بیماری تجویز کرده است و اگر بهموقع مصرف نکنی فایدهاش را از دست میدهد. البته #کتاب_خواندن همیشه فایده دارد؛ اما اثر شیرینی تازه و داروی بهموقع کجا و اثر خوردن آنها در وقتی دیگر کجا!
🥇در همین ساعات مهدویتر از هر لحظهای از سال، کتاب #سبزترین_نذر را وا کردم و به صفحه رنگی عنوان کتاب و نام #نویسنده و #تصویرگر رسیدم. #نوید_ظریف_کریمی این داستان را نوشته و #نیره_مُهری تصویرگریاش کرده است که من به آنها نمره خوبی هم برای انجام کارهایشان میدهم؛ چراکه هم #داستان را دوست دارم و هم تصویرگریاش را.
📖به صفحه چهار میرسم و ا#میرمهدی را میبینم که هم سنی کوچک است و هم جسمی. او با اجازه مادرش به سمت #مسجد_محله میرود که نزدیک خانهشان است و میخواهد اسمش را بهعنوان یکی از کمککنندگان در امور جشن #نیمه_شعبان بنویسد. همه در تکاپو هستند و اینور و آنور میروند. یکی میوه و شیرینی میبرد و یکی ریسه چراغهای رنگی را میبندد. در مسجد هم #نوجوانان مشغول کارهای دیگری هستند؛ از آمادهشدن #گروه_سرود و #تواشیح مسجد گرفته تا کسی که #مکبّر است و دارد کاری میکند که آرزوی امیرمهدی است. او دوست دارد اذان بگوید و #قرآن بخواند؛ اما همه میگوید او تازه دارد خواندن و نوشتن یاد میگیرد و باید به کلاس سوم دبستان برسد تا بتواند #اذان بگوید یا قرآن بخواند و در #کلاس_قرآن مسجد شرکت کند. امیرمهدی با همین فکروخیالها به پسر #مؤذن نگاه میکند و به دنبال مسئول ثبتنام جشن نیمهشعبان هم میگردد. آقای مشتاقی را پیدا میکند؛ اما جوابی میشنود که باب میلش نیست. او میگوید امیرمهدی کوچک است و برای انجام کارهای مسجد باید قدری بزرگتر شود. اصرار امیرمهدی فایدهای ندارد و دلشکسته از مسجد راهی خانه میشود. نزدیک خانهشان که میرسد «دید که پسرکی روی پل جلوی خانهای ایستاده است. جلوتر که رفت، متوجه شد پسرک روی صندلی چرخدار نشسته و چرخ صندلیاش، لای میلههای پل گیر کرده ااست. خودش را به پسرک رساند و به او سلام کرد.»
💯 دوستی امیرمهدی و محمد با همین سلام و کمکی بهموقع آغاز میشود. بهموقعبودن کارها بسیار مهم است. همه #بزرگان_دین توصیه کردهاند که کارهای درست را بهموقع انجام دهیم تا همانطور که گفتم اثر شیرینی تازه و داروی سروقت را داشته باشند. امیرمهدی هم بهموقع تصمیم درست میگیرد و به کمک محمد میرود. آشناییشان، آنها را به سمت کارهای بزرگتر میبَرَد: مثل انجام کاری که #حضرت_مهدی_(عج) را خوشحال کند و مشارکتی در #جشن_نیمه_شعبان هم باشد. آنها ساعتها فکر و برنامهریزی میکنند و با کمک خانوادهشان دست به کار میشوند تا به سبک خودشان، برای تولد آقا #جشن بگیرند. درنتیجه با پسانداز بچهها و کمک مالی و معنوی بزرگترها چند کیف و نوشتافزار #مدرسه و مقداری غذای گرم و تازه برای بچههای کار سرِ چهارراه تهیه میکنند؛ اما این همه ماجرا نیست. در چند صفحه آخر این کتاب ۲۸صفحهای، اتفاق مهمتری هم میافتد: #توکل و #توسل در بهموقعترین لحظه زندگی!
😍 کتاب #سبزترین_نذر مانند عنوانش #لطیف است و سبز و توجهبرانگیز و #تفکرساز. این کتاب به موارد #دینی_تربیتی مهمی توجه کرده است که باید در کنار لذتبردن از داستانگوییاش، به آنها هم بپردازیم. یکی از آنها حضور #کودکان در امور جشنها و مراسمهای بزرگ دینی است. نیمهشعبان یکی از بزرگترین و عزیزترین لحظههای زندگی هر مسلمانی است و کودکان ما هم باید با این عظمت و زیبایی بهخوبی آشنا شوند. شناخت آنها از #امام_زمان(عج) باید در فضای همین مناسبتها و جشنها آغاز شود؛ چون مسئلهای که با شادی و امیدواری و زیبایی همراه شده باشد، بیشتر در ذهن کودکان ماندگار میشود. نویسنده کتاب بهدرستی و زیرکانه، امیرمهدی را وارد ماجرای جشن نیمهشعبان کرد و به خانوادهها یاد میدهد که اهمیت و ظرفیت تربیت دینی کودکان در فضای جشن نیمهشعبان را جدی بگیرند.
⬇️⬇️⬇️