در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب زیاد میشنوی که #مسیحیت الان چقدر دین خودش را خوب جلوه میدهد. این رمان زیبا و جذاب برا
📌 #برشی_از_کتاب (1)
تو پاک و بی گناهی اما مقدر شده بود که مجازات شوی. خداوند و مسیح از گناهان ما بگذرد.
نخست سارا را مجبور کردند که روی خاکریز مقابل صلیب به زانو بنشیند. آنگاه سرش را به صلیب تکیه دادند و دستانش را بر صلیب بستند و شروع به نواختن شلاق بر پشت و شانه های او نمودند. ناگهان یکی از ضربات شلاق به پشت گردنش خورد و ضربه ی دیگر از پشت دور قفسه سینه اش با شدت تمام پیچید و پوست پهلو و پشتش را کند و او را از خود ربود و بیهوشش کرد.
〰〰〰〰
📌 #برشی_از_کتاب (2)
بعد از چند ماه سارا را به دادگاه بردند.
قامت بلندش شکسته، چهره زیبایش رنگ پریده، گونه هایش زرد و چشمهایش به گودی نشسته بود. اسقف الیا با صدای بلند و آمرانه و محکم گفت: دوشیزه مریم بنی کریستوا بلند شوید و اعتراف کنید که گناهکار بوده اید و اکنون طلب عفو میکنید و به کلیسا برمیگردید.
با شنیدن جملات آخر اسقف انگار پتکی را به سر سارا کوبیدند. به زحمت از جایش بلند شد و نگاهش را در نگاه اسقف الیا دوخت و گفت: اسم من مریم بنی کریستوا نیست عالیجناب. نام من سارا بیگلر بیگی اقشار است. مادرم سارو دختر خانواده بنی کریستوا در تفلیس بود. من هرگز او را ندیدم. به من گفتند مادرم دو روز بعد از تولد من فوت کرده. هشت ساله بودم که پدربزرگ و مادربزرگم مرا به دیر سپردند بی آنکه بخواهم. گفتند که انتخاب شده ای. اما من معنی انتخاب شده را نمیدانستم و نمیخواستم به دیر بروم. من در دیر غریب و تنها مثل یک زندانی ماندم و بسیار ناراحتی و زجر کشیدم و از همان روز اول آرزوی آزادی داشتم. برای همین وقتی پدرم برای بردنم آمد، همراه او دیر را ترک کردم. اما کلیسای تفلیس و کسانی که میخواستند مرا برگردانند نگذاشتند در آرامش زندگی کنم. آمدند پدرم را کشتند، عمه ام را کشتند، خانه و روستایم را ویران کردند. سالهای سال تعقیبم کردند و از وقتی ازدواج کردم تهدیدم کردند که اگر به تفلیس و کلیسا برنگردم مرا و شوهرم را خواهند کشت و در آخر هم شوهرم را کشتند و خودم را دستگیر کردند و به کلیسا تحویل دادند و زندانی ام کردند و هر روز شکنجه ام کردند و شلاق زدند و نگذاشتند فرزند نوزادم را نزد خود داشته باشم.
من نمیدانم کلیسا از من چه میخواهد؟ تنها گناه من این است که خواسته ام آزاد میان مردم و مثل همه زندگی کنم.
به من تهمت ناپاکی و کفر زدند، آزارم دادند، چون میخواهم آزاد کنار خانواده ام و مثل هر فرد عادی زندگی کنم. من هیچ خطایی نکرده ام و همیشه پاک زیسته ام و سعی کرده ام بنده پاک و خوب خدا باشم.
#سامانچی_قیزی
#اسماعیل_یوردشاهیان
#کتاب_خوب_بخوانیم
@ketabekhoobam