eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
83 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
این کتاب شامل 40 داستان واقعی از زندگی جوانان است . مجموعه داستان‌های کوتاه که در آن‌ها به برخی از مسائل ارزشی و اخلاقی اشاره شده است. نویسنده ی کتابِ "جوانی در 180 ثانیه" برای نگارش این اثر از برخی تجربه‌های دوران اقامت طولانی خویش در خارج از کشور نیز بهره برده و سعی کرده نیم‌نگاهی به فرهنگ و آداب و رسوم اقلیم‌های دیگر داشته باشد. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب این کتاب شامل 40 داستان واقعی از زندگی جوانان است . مجموعه داستان‌های کوتاه که در آن‌ه
📌 (۱) پروفسور سری درون پرونده برد و صفحات آن را ورق زد و بدون آنکه نیم نگاهی به چشم های گود افتاده آن مریض بیچاره کند، سری تکان داد و گفت: حالا که تو را کشته اند، آمده ای آلمان پیش من؟ یه مشت بی سواد[...!] بعد هم مدارک پزشکی او را روی شیشه میز لوکس و چشم نواز خویش سُر داد و گفت: متأسفم! جوانک نحیف که سرطان، چون اختاپوسی بر تار و پود وجود او چنگ انداخته بود، انتظار چنین برخوردی از پزشک هموطن خود نداشت. مدارک را برداشت و گفت: من شش ماه پیش وقت گرفته، کلی خرج کرده ام و با این وضع اسف بار رنج سفر را بر خود هموار کرده ام؛ اما حالا می بینم پیش کسی آمده ام که پروفسور شده، اما متأسفانه الفبای ارتباط با مریض خود را نمی داند. از این حرف چنان شوکه شد که بی اختیار از جا جست. آقا حرف دهنت را بفهم... فکر کرده ای سرِ جالیز آمده ای؟ مرد این پا و آن پا کرد. با یک آدم تحصیل کرده چه بگوید؟ بی سواد نیست که حرف نفهمد! اولا سلام کردم؛ جواب نگفتی. ثانیا نیم ساعت است با این حالِ زار سرپا ایستاده ام؛ تعارف نکردی بنشینم. ثالثا به همکاران خود اهانت کردی و آنها را بی سواد خواندی. رابعا پرونده را به دستم ندادی. سُر دادی روی میز. و سرانجام از زندگی ناامیدم کردی. حیف که پروفسور شده ای، اما... 📌 برشی از کتاب (۲) کسی در منصب ریاست جمهوری، کنار میزی نه چندان شیک، سجاده ای گسترده بود و نماز می خواند. یکی دو نفر هم به او اقتدا کرده بودند. وقتی سر به سجده می گذاشت، حس نمی کرد که رئیس جمهور یک سرزمین پهناور است. خود را بنده کوچک خدا می شمرد. میز، او را بزرگ و معتبر نکرده بود. او به میزش اعتبار بخشیده بود. وقتی هم که آن بمب قوی منفجر شد، و او به شهادت رسید، آن میز نیز سوخت و ذغال شد. میز از این وفادارتر دیده اید؟ *** راستی میزها چه گوناگونند و آدم ها چه عجیب و متفاوت! با این همه تفاوت و تنوع؛ شما فکر می کنید میزها عجیب ترند یا آدم ها؟ ➖➖➖➖ •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
9.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°| أَیْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَالرِّضا... |•° 🌱کجاست صاحب دل های گرد و خاکی مان.؟!
این رمان تخیلی خوانندگانش را به 300 سال بعد می‌برد؛ به زمانه‌ای که بیش‌تر مردم ـ به علت ماشینی شدن بیش از حد زندگی ـ از بین رفته‌اند. شهری‌های قدرتمند، جنگلی‌های ساده را استثمار می‌کنند. پسرکی نوجوان به این وضع اعتراض می‌کند و به جزیره‌ای دور تبعید می‌شود. او و دوستش تصمیم می‌گیرند فرار کنند و به جنگل بگریزند. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب این رمان تخیلی خوانندگانش را به 300 سال بعد می‌برد؛ به زمانه‌ای که بیش‌تر مردم ـ به ع
📌 خورشید غروب کرده بود، اما هنوز هوا روشن بود. هیچ کس در آن اطراف دیده نمی شد ولی صدای موسیقی از سمت خانه نگهبان ها به گوش می رسید. ما کمی بی میل و کمی کنجکاو دنبال سانیو از تپه سرازیر شدیم. از کنار خرابه های شهر قدیمی گذشتیم و به سمت ساحل رفتیم. به محلی رسیدیم که آن روز در آن کار می کردیم.آب دریا داشت بالا می آمد و حتی بعضی از گودال هایی را که آن روز کنده بودیم،پر کرده بود. سانیو ما را به فاصله ی چند متری دورترین گودالی برد که کنده بودیم و بعد با انگشت هایش شروع به کندن شن ها کرد. سطحی صاف و آبی رنگ نمایان شد و او از جایش بلند شد. _ بیایید بیل ها را بیاوریم. برای آن شب بیل ها را کمی بالاتر از سطح جزر و مد دریا توی شن ها فرو کرده بودیم. کلی گفت:" یک لحظه صبر کن." _ چرا؟ _ من بدون دلیل دوباره شروع به کندن نمی کنم. گفتی فکری به سرت زده است.خب بگو چه فکری. سانیو گفت:" فکر می کنم زیر شن ها یک قایق باشد." _ خب؟ _ با آن می توانیم از جزیره فرار کنیم. به او خیره شدیم. گفتم:"به کجا فرار کنیم؟ نزدیک ترین شهر شربورگ است که حداقل چهل و پنج کیلومتر با این جا فاصله دارد. موفق نمی شویم. تمام ساحل های نزدیک هم جزو سرزمین های پرت هستند." کلی گفت:" تازه قایق هم سال ها و شاید قرن هاست این جا دفن شده است. باید پوسیده باشد." _ پلاستیکی است. پلاستیک که نمی پوسد. سانیو به سمت بیل ها راه افتاد. ما با اعتراض دنبالش راه افتادیم. گفتم:" مسخره است. حتی اگر قایق به درد هم بخورد و معجزه ی دیگری اتفاق بیفتد و به شربورگ برسیم، چه فایده ای دارد؟ ما را دوباره به همین جا بر می گردانند." کلی هم مثل من به شدت اعتراض کرد اما سانیو توجهی به ما نداشت. قبلا متوجه شده بودم وقتی تصمیمی می گیرد تغییر دادن عقیده اش اگر غیر ممکن نباشد، خیلی خیلی سخت است. ➖➖➖➖ •┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
در هر حال کتــاب💕
📢 ما یه مسابقه هم داریم که مخصوص دوستان نطنزی هست.🌸🍃 از کتاب «حاج قاسم» ✅عکس نوشته، ✅دلنوشته، ✅عکس
برنده مسابقه «وارثین حاج قاسم» ✨خانم زهرا فرخ شاد یک عدد قاب فرش حرم مطهر امام رضا(ع) و کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم» زندگینامه خودنوشت سردار قاسم سلیمانی تقدیمشون خواهد شد. مبارکشون باشه🌸🍃 🆔 @ketabekhoobam
راست و درست زندگی کردن، قاعده های خوشبختی را در زندگی کسی دیدن، چند روزی، چند ساعتی، لحظاتی، با یک عزیز بی همتا گذراندن، در خانه ی او تکیه به دیوارش دادن و چشم دنبالش داشتن، فکر و ذهن را میزبان صحبت هایش کردن، دل را در کنارش بزرگ کردن، تا بی نهایت، یک آرزوست. این کتاب لذت این آرزو را اندکی به جان می نشاند؛ اندازه ی قطره ای مهمان خانه ی مادر عالم شدن "حضرت فاطمه (س)"، خوش آمد دارد. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب راست و درست زندگی کردن، قاعده های خوشبختی را در زندگی کسی دیدن، چند روزی، چند ساعتی، ل
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈• فضای مدینه را پر از وحشت و ترس کرده بودند. اهل خانه و رفت و آمدها رصد می شدند. همه سکوت کرده بودند. حتی آدم هایی که خودشان را از بزرگان صحابه پیامبر(ص) می دانستند. مقابل دستور خدا ساکت شده بودند. محبتشان به پیامبر(ص) تا همین جا بود و بیشتر پیش نرفتند. عقب نشینی شان چشمگیر بود. فاطمه(س) اما نیمه شب همراه امیرمؤمنان شد. درِ خانه ی تک تکِ بزرگان رفتند. نه یک نفر، نه دو نفر؛ چهل نفر... نه یک شب، نه دو شب، شب های متوالی تا چهل شب... در که می زدند، صاحب خانه می پرسید کیستی؟ فاطمه(س) جواب می داد: _ دختر پیامبر خدایم، فاطمه. درِ خانه را به روی فاطمه(س) باز می کردند اما اگر علی(ع) می گفت... فاطمه ی زهرا می پرسید: _ مگر در غدیر تو بیعت نکردی؟ مگر سخنان رسول خدا را نشنیدی؟ مگر سخنان رسول خدا سخنان خدا نبود؟ پس... آن ها اما به جای ابراز شرمندگی از کوتاهی و خیانت در امانت رسول خدا، به جای آمدن پای رکاب ولیِّ خدا می پرسیدند: _ کس دیگری هم می آید؟ یا می گفتند: _ دیگر بیعت کرده ایم! فقط سلمان می آمد با مقداد. ابوذر می آمد با زبیر و عمار... علی(ع) که تنهای تنها شد، یاران که خواب راحت را طلب کردند، دختر رسول خدا که دید هیچ حرفی و هیچ همت و هیچ مردی در میان نیست‌... آن ها، همان هایی که حکومت را گرفته بودند پرروتر شدند، رفتند سمت دهکده ی فدک... کارگران فاطمه(س) را اخراج کردند و فدک را اشغال کردند. فاطمه(س) رفت دنبال حقش. به ابوبکر فرمود: _ من سند فدک را دارم. گفت: _ پیامبران از خودشان ارث نمی گذارند. فرمود: _ پس آیه ی قرآن چیست که خدا می فرماید: داوود از خودش ارث به جا گذاشت؟ گفت: _ شاهد بیاور. فرمود: _ علی و ام ایمن شاهدند. گفت: _ علی شوهرت است، شهادتش قبول نیست. ام ایمن هم زن است. شهادت زن حساب نیست. من بلد نیستم روضه بخوانم... علی(ع)، ولیِّ منتخب خدا بود و فاطمه(س) سرور زنان اهل بهشت... علی(ع)، «لافتی...» در شأنش آمده بود، فاطمه(س) علتِ خلقت حساب شده بود... روضه خواندنی نیست، فهمیدنی است... آسمان و زمین گریه می کنند بر فاطمه(س) و حسین(ع). 🏴💔 بخشی از کتاب @ketabekhoobam
در دلم جایی برای هیچکس، غیر از تُو نیست... گاه یک دنیا فقط، با یک نفر پر می شود!
9.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_علی؟ _جانم؟ _اصلا خیال کن که زهـــرا نداشتی..
کشتی پهلوگرفته، پرفروش ترین اثر سید مهدی شجاعی، ضمن مروری بر نقاط عطف حیات حضرت فاطمه ی زهرا (س)، روایت مصائب زندگی ایشان از زبان اطرافیانشان و نیز شخص خودشان است. در واقع می توان گفت این کتاب مرثیه ای است منثور از زبان و دل صاحبان عزای فاطمی. کتاب از 14 فصل تشکیل یافته و راوی اول شخص در هر کدام از فصول، یکی از وابستگان حضرت فاطمه (س) هستند. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب کشتی پهلوگرفته، پرفروش ترین اثر سید مهدی شجاعی، ضمن مروری بر نقاط عطف حیات حضرت فاطمه
📌 مادر! مرا از عاشورا مترسان. مرا به کربلا دلداري مده. عاشورا اینجاست! کربلا اینجاست! اگر کسی جرات کرد در تب و تاب مرگ پیامبر، خانه‌ي دخترش را آتش بزند، فرزندان او جرات می‌کنند، خیمه‌هاي ذراري پیغمبر را آتش بزنند. من بچه نیستم مادر! شمشیرهایی که در کربلا به روي برادرم کشیده می‌شود، ساخته‌ي کارگاه سقیفه است. نطفه‌ي اردوگاه ابن‌سعد در مشیمه‌ي سقیفه منعقد می‌شود. اگر علی اینجا تنها نماند که حسین در کربلا تنها نمی‌ماند. حسین در کربلا می‌خواهد با دلیل و آیه اثبات کند که فرزند پیامبر است. پیامبري که تو در خانه‌ي او و در حریم او مورد تعدي قرار گرفتی. تعدي به حریم فرزند پیامبر سنگین‌تر است یا نوه‌ي پیامبر؟ مادر! در کربلا هیچ زنی میان در و دیوار قرار نمی‌گیرد. خودت گفته‌اي. ما حداکثر تازیانه می‌خوریم، اما میخ آهنین بدنهایمان را سوراخ نمی‌کند. مادر! وقتی تو را از پشت در بیرون کشیدند، من میخ‌هاي خونین را دیدم. نگو گریه نکن مادر! باید مُرد در این مصیبت، باید هزار بار جان داد و خاکستر شد. ما سخت جانی کرده‌ایم که تاکنون زنده مانده‌ایم. نگو که روزي سخت تر از عاشورا نیست. در عاشورا کودك شش ماهه به شهادت می‌رسد، اما تو کودك نیامده‌ات- محسن‌ات- به شهادت رسید. من دیدم که خودت را در آغوش فضه انداختی و شنیدم که به او گفتی: مرا بگیر فضه که محسن‌ام را کشتند. پیش از این اگر کسی صدایش را در خانه پیامبر بالا می‌برد، وحی نازل می‌شد که «پایین بیاورید صدایتان را» اگر کسی پیامبر را به نام صدا می‌کرد وحی می‌آمد که «نام پیامبر را با احترام بیاورید.» هنوز آب تغسیل پیامبر خشک نشده، خانه‌اش را آتش زدند. آن آتش که عصر عاشورا به خیمه‌ها می‌گیرد. مبداش اینجاست. دختر اگر درد مادرش را نفهمد که دختر نیست. ➖➖➖➖ •┈┈••✾•🏴💔🏴•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046