eitaa logo
کتابیتا
29.5هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
7 ویدیو
2.4هزار فایل
🔰 کتابخانه عمومی ایتا 🔰 ♻️ شامل کتابها و نرم افزارهای دانشگاهی و حوزوی ♻️ 🚫 کپی فقط با ذکر منبع مجاز است 🚫 🌍 آیدی کانال : 🍀 @ketabita 🎁 تبلیغات ارزان در کانال : 🍀 https://eitaa.com/joinchat/4211146792C549d6d9685
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰🔰 ✂️برشی از کتاب عملیات فریب ✍ روایت شهید اسدالله قاضی از عملیات والفجر ۸ 📌یک سنگر داشتیم که چند متر جلوتر بود. خودمان درستش کرده بودیم، آن قدر محکم بود که لودر و بولدزر از این طرف می رفت رویش و از آن طرف می‌آمد پایین و سنگر آخ نمی گفت. جلوی در سنگر نایلون انداخته بودیم. یک پیچ می خورد و می آمد توی سنگر. من دویدم که خودم را برسانم به آن سنگر. یک تانکر آب هم جلویم بود. 📌اولین موشک که رسید، من فکر کردم الان می خورد وسط مغزم، از بس که نزدیک خورد. خوابیدم بغل تانکر، موشک خورد بغلم، گل و آب رفت هوا و ریخت روی سرم. توی دلم گفتم «مثل این که به من نخورده.» دیدم دومی دارد می‌آید. صدای سوتش داشت می آمد. بلند شدم و بدو رفتم سمت سنگر. 📌موشک دومی آمد، خودم را رسانده بودم لبه سنگر. دیدم موشک رسید به م. خودم را انداختم روی زمین. موشک دوم خورد بغل خاک ریزی که من بودم. دوباره تکه های گل و سنگ به سر و صورتم خورد. باز هم ترکش به من نخورد. موشک‌ها خیلی وحشتناک بودند. به زمین که می خوردند، سه، چهار متر چاله می کندند و سریع توی چاله آب جمع می شد. 📌من می‌دانستم اگر موشک ها بیایند، یکی، دو تا نیستند. بعضی وقت‌ها که هواپیما می‌آمد می‌رفتیم توی سنگر می‌خوابیدیم و موشک‌ها را می‌شمردیم؛ یکی، دوتا، سه تا، تا هفده موشک را می شمردیم. ما هواپیما را مثل موشک می دیدیم. بال هایش را نمی دیدیم، خودش را کج می کرد و می‌رفت که تیر به‌ش نخورد. 💢 به کتابخانه عمومی ایتا ( کتابیتا ) بپیوندید : 🆔 http://eitaa.com/joinchat/839057428Cbb18df1b3c