#بخشی از وصیت نامه سرداردلها
ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی همتا!
دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ وتوشه ای به امید ضیافت ِعفو وکرم تو می آیم. من توشه ای برنگرفته ام؛ چون فقیر را در نزد کریم چه حاجتی است به توشه وبرگ؟!
خداوندا! پاهایم سست است. رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنم عبور میکند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم می لرزد، وای بر من وصراط تو که از مو باریکتر است و از شمشیر برنده تر.
اما یک امیدی به من نوید می دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم.
من با این پاها در حرمت پا گذاردم ودور خانه ات چرخیده ام ودرحرم اولیائت دربین الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگر های طولانی، خمیده جمع کردم ودر دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم وخنداندم وگریستم وگریاندم؛ افتادم وبلند شدم.
امید دارم آن جهیدن ها وخزیدن ها وبه حرمت آن حریم ها، آن ها را ببخشی.
@ketabjanati