eitaa logo
کتابــ کدهــ تسنیمــ
1هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
231 ویدیو
49 فایل
خوش اومدین به اینجا 💐 کتابکده تسنیم با گلچینی از کتاب ها و محصولات ناب فرهنگی ،آموزشی برای شما خوبان ✨ فروش به صورت مجازی و ارسال وحضوری ⇦زیرزمین مطلب خان @Jo_zm_sh🆔 ۰۹۱۹۶۶۹۲۷۱۶📲 محصولات فرهنگی م :) @farhangi_tasnim
مشاهده در ایتا
دانلود
کتابــ کدهــ تسنیمــ
📚 #حنانه_شو... ☺️کتابی درباره احساس اشیا و موجودات بی جان به پیامبر (ص)👌👏❤️ گرمای محبت رسول خدا(صل
ا❁﷽❁ا 🍉 حنانه شو 📚دیگر وقت آن بود که من هم اقرار و اعتراف کنم؛ از ناتوانی خویش و بگویم و از قدرت خدای او؛ از غرور خودساخته خویش بگویم و از بزرگی خدای او؛ از کوچکی خویشتنم بگویم و از هیبت فرستاده او. ناگهان لب به سخن بازکردم و با صدایی رسا گفتم: «أشهد أن لا إله إلا الله... وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله». با لب گشودن من،‌همه با سرگردانی نگاهشان به سوی من چرخید و صدای حیرت و فریاد بلند شد. مردها به من اشاره می‌کردند و با ناباوری از شنیدن صدای من می‌گفتند. زن‌ها وحشت‌زده، کودکانشان را به آغوش گرفته و به اطراف پناه می‌بردند. پییامبر که هراس و وحشت جمعیت را دیده بود، از میان جمعیت به سوی من آمد. به من نگریست و با لبخندی که بر لب داشت، دستی بر صورتم کشید. اسود هراسان به سوی من آمد و در چشم‌هایم خیره شد. آن‌گاه رو به جوانان کرد و گفت: «ای مردمان ساده‌دل و زودباور! آیا می‌شود بتی به سخن بیاید؟» 📙 🖋 📚 @ketabkadeh_tasnim
کتابــ کدهــ تسنیمــ
📚 #حنانه_شو... ☺️کتابی درباره احساس اشیا و موجودات بی جان به پیامبر (ص)👌👏❤️ گرمای محبت رسول خدا(صل
🍉 حنانه شو ♡ 📚| دیگر وقت آن بود که من هم اقرار و اعتراف کنم؛ از ناتوانی خویش و بگویم و از قدرت خدای او؛ از غرور خودساخته خویش بگویم و از بزرگی خدای او؛ از کوچکی خویشتنم بگویم و از هیبت فرستاده او. ناگهان لب به سخن بازکردم و با صدایی رسا گفتم: «أشهد أن لا إله إلا الله... وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله». با لب گشودن من،‌همه با سرگردانی نگاهشان به سوی من چرخید و صدای حیرت و فریاد بلند شد. مردها به من اشاره می‌کردند و با ناباوری از شنیدن صدای من می‌گفتند. زن‌ها وحشت‌زده، کودکانشان را به آغوش گرفته و به اطراف پناه می‌بردند. پیامبر که هراس و وحشت جمعیت را دیده بود، از میان جمعیت به سوی من آمد. به من نگریست و با لبخندی که بر لب داشت، دستی بر صورتم کشید. اسود هراسان به سوی من آمد و در چشم‌هایم خیره شد. آن‌گاه رو به جوانان کرد و گفت: «ای مردمان ساده‌دل و زودباور! آیا می‌شود بتی به سخن بیاید؟» 📙 🖋 📚 @ketabkadeh_tasnim
🍉 حنانه شو ♡ 📚| دیگر وقت آن بود که من هم اقرار و اعتراف کنم؛ از ناتوانی خویش و بگویم و از قدرت خدای او؛ از غرور خودساخته خویش بگویم و از بزرگی خدای او؛ از کوچکی خویشتنم بگویم و از هیبت فرستاده او. ناگهان لب به سخن بازکردم و با صدایی رسا گفتم: «أشهد أن لا إله إلا الله... وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله». با لب گشودن من،‌همه با سرگردانی نگاهشان به سوی من چرخید و صدای حیرت و فریاد بلند شد. مردها به من اشاره می‌کردند و با ناباوری از شنیدن صدای من می‌گفتند. زن‌ها وحشت‌زده، کودکانشان را به آغوش گرفته و به اطراف پناه می‌بردند. پیامبر که هراس و وحشت جمعیت را دیده بود، از میان جمعیت به سوی من آمد. به من نگریست و با لبخندی که بر لب داشت، دستی بر صورتم کشید. اسود هراسان به سوی من آمد و در چشم‌هایم خیره شد. آن‌گاه رو به جوانان کرد و گفت: «ای مردمان ساده‌دل و زودباور! آیا می‌شود بتی به سخن بیاید؟» 📙 🖋 📚 @ketabkadeh_tasnim