eitaa logo
کتابخانه بچه های آسمان
637 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
119 ویدیو
21 فایل
کتابخانه تخصصی کودک بچه های آسمان «اولین کتابخانه تخصصی کودک مستقل در کشور» افتتاح: پاییز ۱۳۹۱ - مشهد مقدس مشهد، آموزگار۸۰، کوچه اول سمت راست ۰۵۱۳۵۰۹۳۴۳۸ ساعت کاری: شنبه تا چهارشنبه ساعت ۱۵ تا ۱۹ 🌸ان‌شاءالله 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله . که یادتون نرفته؟! . دیدین این فیلم زیبا رو؟! . رده ی سنی رو گفتیم ۹ سال به بالا؛ ولی خب با توجه به روحیات بچه ها، از هفت سال هم قابل تماشاست.🙂 . حالا چرا امشب گفتیم؟! فردا، روز قدسه! برای دیدن همین یک سکانس هم که شده، فیلم رو دوباره و چندباره ببینید... . بچه ها، به این و ، دارن! . این، خشونت نیست...این، آموزش و مقابله با خشونت به بچه هاست! این، آموزش است... . راستی شما بزرگواری که و را ترویج خشونت و برای بچه ها نامناسب می دانید، تا به حال کسی به کودک دلبندتون ظلم کرده؟! تا به حال شده کسی نازک تر از گل بگوید به فرزند عزیزتون؟! تا به حال شده، دور از جون همه ی بچه ها، کسی روی عزیزدلتون دست بلند کنه؟! . تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل... . @ketabkhanehkoodak
❤️❤️❤️
بسم الله قاصم الجبارین . نامتان، همیشه، سالهاست که برای ما هم ردیف نام بوده است... اصلا نام سپاه قدس که می آمد، تنها تصویر ذهنی ما، فتح بیت المقدس به علمداری شما بود... . رویایمان هنوز باقیست... و حالا بعد از رفتنِتان، عجیب فتح الفتوح شما را نزدیک می بینیم، بعون الله و نصرته... . دست علمداری شما، دامان قدس عزیز و سرزمین بزرگ را از لوث ا س ر ا ئ ی ل پاک خواهد کرد! شک نداریم قهرمان! . آرمان شما، آرمان ماست و تا پای جان، همراه فرزندانمان برایش خواهیم ایستاد و خواهیم جنگید... دعایمان کن سردار سپاه قدس! . @ketabkhanehkoodak
سلام و صدسلام. روز جمعه تون پر از نور و امید و شادی. برای هر اتفاق و مناسبتی، اگر می خوایم بچه ها رو وارد ماجرا کنیم، بهترین راه، استفاده از زبان قصه و داستانه. قصه بگیم و قصه بخونیم و بعد باهم گفتگو کنیم. درباره ی قصه حرف بزنیم، از بچه ها بخوایم خودشون رو جای شخصیتهای قصه بذارن و تصمیم بگیرن، اگر کتاب هست، درباره ی تصویر حرف بزنیم... درباره ی روز قدس، هم میشه داستان های مستقیم گفت هم غیرمستقیم. داستانی که دوروز قبل در کانال گذاشتیم، تقریبا مستقیم موضوع فلسطین عزیز رو از زبان یک سنگ بیان می کرد. یک داستان دیگه، کتاب «یکی بود» از خانم سوسن طاقدیس هست. این داستان به مقاومت مورچه های سیاه دربرابر مورچه های قرمز اشاره می‌کنه و اینکه در نهایت خدایی که صدای همه رو میشنوه، از راه هایی که فکرش رو نمیکنیم، پاسخ مقاومت مظلومان رو میده. این کتاب رو میتونید از اپلیکیشن طاقچه، دانلود کنید. یک داستان صوتی هم در ادامه تقدیم می کنیم که تولید مهدیه ی کودک طوبی هست. از گفتگو با بچه ها فراموش نکنین😊 @ketabkhanehkoodak
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
این هم یک کتاب قصه و رنگ آمیزی زیبا، با عنوان «بچه های ایران و فلسطین». برای بچه های گلتون پرینت بگیرید تا رنگ آمیزی کنند:
29.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله «ستاره ها» قسمت اول سن پیشنهادی مخاطب: ۵-۱۰ سال @ketabkhanehkoodak ⏬⏬⏬
«مامان!مامان! امشب بالاخره يك ستاره دنباله دار ديدم.» اين صداي سپهر بود كه با عجله از اتاقش بيرون آمد و به همه خبر داد كه ستاره ي دنباله دار ديده است. سپهر، آسمان شب را خيلي دوست داشت. ستاره ها، ستاره هاي دنباله داري كه هميشه در آسمان دنبالشان مي گشت و ماه زيبا. آرزوي سپهر اين بود كه بتواند نقاش بشود تا هميشه آسمان شب را نقاشي كند؛ يا ستاره شناس بشود تا هميشه با تلسكوپش به آسمان نگاه كند؛ يا اصلا برود فضا، وسط ستاره ها! مامان و خواهركوچكش با شنيدن صداي سپهر، هيجان زده شدند. اما سحر بلافاصله شروع به گريه كرد و به سپهر گفت: «من هم سوسو مي خوام.» سحر خيلي كوچك بود و به ستاره ها مي گفت سوسو. هرچه سپهر و مامان تلاش كردند، سحر آرام نشد. ناگهان سپهر فكري به ذهنش رسيد. به سحر گفت كه مي خواهد برايش يك آسمان پرستاره درست كند. سحر خنديد و آرام شد. سپهر با عجله به اتاقش رفت و همه ي كاغذرنگي ها را روي زمين ريخت. چند مدل ستاره بلد بود بسازد. اول، يك زمينه ي تيره انتخاب كرد و بعد با كاغذهاي رنگي شروع كرد به ساختن ستاره هاي رنگارنگ... سپهر، كاغذ رنگي هايش را هم خيلي دوست داشت و هميشه با آنها كاردستي درست مي كرد. طولي نكشيد كه آسمان شبِ سحر آماده شد. سحر از ديدن آن همه ستاره ي كاغذي خوشحال شد. آن شب، سپهر در رختخوابش به فكر تازه اي افتاد. تصميم گرفت براي ديوار اتاق خودش هم يك آسمان پر ستاره درست كند. با همين فكرها به خواب رفت و مثل هميشه خواب پرواز با ستاره ها را ديد. روز بعد، سپهر در مدرسه منتظر بود تا زودتر به خانه برگردد و كاردستي زيبايش را بسازد. مسير مدرسه تا خانه را دويد و بعد از خوردن غذا، به اتاقش رفت. دوباره كاغذهاي رنگارنگ روي زمين پخش شدند و سپهر به آسمان دوست داشتني شب فكر كرد. تند و تند ستاره ها را مي ساخت و روي مقواي بزرگش مي چسباند. آسمانش لحظه به لحظه زيباتر و درخشان تر مي شد. سپهر متعجب شده بود. ستاره ها واقعا درخشش داشتند. انگار ستاره ي واقعي بودند. تا شب، تابلوي آسمان تمام شد و فقط چند ستاره ي آبي مانده بود كه روي تابلو چسبانده شود. سپهر يادش نمي آمد درست كردنِ ستاره هاي آبي را از كجا ياد گرفته اما شكل ستاره ها برايش آشنا بود. كتاب هايش را زيرورو كرد اما چيزي پيدا نكرد. يكي از ستاره هاي آبي را پيش بابا برد و پرسيد: «بابا اين ستاره را ببينيد. اسم خاصي دارد؟» بابا كه داشت با تلفن صحبت مي كرد، لبخندي زد و گفت: « خيلي قشنگ ساخته اي پسرم.» مامان هم به سپهر آفرين گفت. سپهر با خودش فكر كرد حتما اشتباه مي كند. اين هم يك ستاره مثل بقيه ي ستاره هاي كاغذي است. فوري به اتاق برگشت و ستاره هاي آبي را هم روي آسمان شب چسباند. سپهر دقت نكرد كه ستاره هاي آبي درخششي ندارد! با اشتياق، آسمانش را روي ديوار زد و از همانجا شب بخير بلندي گفت و رو به آسمان شبش از خستگي خوابش برد. ادامه دارد... @ketabkhanehkoodak کپی مطلب، با ذکر منبع مجاز است.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺