eitaa logo
کتابخانه بچه های آسمان
629 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
119 ویدیو
21 فایل
کتابخانه تخصصی کودک بچه های آسمان «اولین کتابخانه تخصصی کودک مستقل در کشور» افتتاح: پاییز ۱۳۹۱ - مشهد مقدس مشهد، آموزگار۸۰، کوچه اول سمت راست ۰۵۱۳۵۰۹۳۴۳۸ ساعت کاری: شنبه تا چهارشنبه ساعت ۱۵ تا ۱۹ 🌸ان‌شاءالله 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
یاحق داستان «بانوی مهربان» - قسمت اول یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود توی یک شهر دور به نام مکه، یه خانوم مهربونی زندگی می کرد. این خانوم، اسمش خدیجه بانو بود. همه ی مردم شهر بهش احترام میذاشتن. کار خدیجه بانو تجارت بود و برای همین خیلی خیلی پولدار بود. یعنی کارش این بود که کاروان های بزرگ راه مینداخت، با یک عالمه وسایل برای فروش. مثلا پارچه، مواد غذایی، پشم و نخ و چیزای مختلف... کاروان که چند تا فروشنده داشت و یک عالمه شتر، این وسایل رو به شهرهای مختلف میبردن و میفروختن و برمیگشتن. خدیجه بانو از پول های زیادی که به دست میاورد، برای کارهای خیلی خوب استفاده می کرد. به بچه های یتیم هدیه میداد و به فقیران کمک میکرد. برای همین توی شهر مکه خیلیا به خدیجه بانو میگفتن «مادر یتیمان»... خدیجه بانو خیلی مهربان و خوش اخلاق بود و بااینکه اون موقع، خیلی از مردم به خدای بزرگ ایمان نداشتن و کارهای اشتباه میکردن، اما خدیجه رو دوست داشتن و بهش احترام میذاشتن. بچه ها! اون روزها یک مرد مهربان هم در شهر مکه زندگی می کرد. اون مرد، خوش اخلاق، باادب، مهربان و باایمان بود. به همه ی مردم کمک میکرد و هیچوقت هیچکس رو اذیت نمی کرد. اون مرد، اسمش محمد بود. البته بخاطر اینکه خیلی مردخوبی بود و همه بهش اعتماد داشتن و کارهای مهمشون رو با کمک محمد انجام میدادن، بهش میگفتن «محمدِ امین». خدیجه بانو اسم محمدامین رو شنیده بود و چون همیشه برای کاروانش دنبال آدمهای خوب و باایمان و قوی میگشت، تصمیم گرفت یکبار محمدامین رو همراه کاروانش کنه. از اون طرف محمدامین دنبال کار بود و می‌خواست تجارت کنه، برای همین تصمیم گرفت تا با کاروان خدیجه بانو به سفر بره. بعد از روزهای زیاد، که کاروان به شهر برگشت، خدیجه بانو از مسئول کاروان در مورد خرید و فروش ها در شهرها سوال کرد. مسئول کاروان خدیجه، خیلی خوشحال بود و تعریف کرد که محمدامین چطور بااخلاق خوبش به همه تو کاروان کمک می‌کرده و تونسته وسایل کاروان رو بفروشه. خدیجه بانو خوشحال بود که چنین مردخوبی همراه کاروانش بوده. 🌸🌸🌸 خدیجه بانو، خانوم زیبا و خوش اخلاق و بزرگی بود. توی شهر همه بهش میگفتن «خانومِ قریش». قریش اسم گروهی مردم اون شهربود. برای همین خیلی از آدم های مهم شهر، دوست داشتن با خدیجه ازدواج کنند. خیلی از پولدارها و رئیس های کاروان های بزرگ تجاری، به خدیجه بانو پیشنهاد ازدواج دادن، اما هیچوقت قبول نکرد. میدونین چرا؟ چون خدیجه یک خانوم خوب و باایمان بود و دلش میخواست با کسی ازدواج کنه که خوب و خوش اخلاق و باایمان باشه! و توی شهر مکه فقط یک نفر بود که اینطوری بود! بهترین آدمی که تو ی شهر زندگی میکرد، محمدامین بود. محمدامین هم میخواست با کسی ازدواج کنه که خانوم باایمان و خوبی باشه و خدا هم دوستش داشته باشه. برای همین به خدیجه بانو پیشنهاد ازدواج داد و اونها باهم ازدواج کردند. @ketabkhanehkoodak
داستان «بانوی مهربان» - قسمت آخر پنج سال بعد از اینکه محمدامین از طرف خدا به پیامبری انتخاب شد، یکی از قشنگترین روزهای زندگی خدیجه بانو رسید.😍 اون روز، خدیجه و حضرت محمد خوشحال بودند. همه ی فرشته های خدا و همه ی مردم مسلمان هم خوشحال بودند. اون روز، روزی بود که خدای بزرگ یک دختر مهربان به اونها داد. روزی که حضرت فاطمه به دنیا اومد.😍 خدیجه بانو، عاشق فاطمه بود. و فاطمه ی کوچولو هم مادرعزیزش رو خیلی دوست داشت. پیامبرخدا، خیلی خوشحال بود که خدیجه بانو، مادرِ مهربان دخترشه... البته محمدامین و خدیجه فرزندان عزیز دیگه ای هم داشتند که همه ی اونها خوب و مهربان بودند. اما فاطمه، با همه فرق داشت. خوبتر، مهربونتر و خوش اخلاق تر از همه بود. خدیجه بانو، مهربون ترین مادر دنیا بود و فاطمه ی کوچک در کنار مادرش روزهای قشنگی داشت. فاطمه در آغوش مادر، می خندید، بازی میکرد، گریه میکرد و بزرگ میشد. روزهای سختِ زندگی پیامبر، هنوز ادامه داشت، اما کم کم مردمِ بیشتری حرفهای خوب پیامبرخدا رو گوش میدادن و مسلمان میشدند. و خدیجه بانو و فاطمه ی کوچکش هم همه جا و همیشه در کنار پیامبر بزرگ دین اسلام بودند. حضرت خدیجه، یکی از بهترین بندگان خدای بزرگ بود که به خاطر پیامبر مهربان اسلام، سختی های زیادی رو تحمل کرد. . پیامبر، خدیجه بانو رو خیلی خیلی دوست داشت و خدای بزرگ به او گفته بود که خدیجه یکی از زنان دنیاست که خدا خیلی دوستشون داره... پایان @ketabkhanehkoodak
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
هوالحکیم . سلام. قصه های گوگولی دوست دارین بچه ها؟ 😃😃 . این مجموعه کتاب،پر از قصه های بامزه و گوگولی برای شماست: . عنوان کتاب: قصه های گوگولی برای بچه های گوگولی- جلد پنجم نویسنده: ناشر: رده ی سنی: ۷-۹ سال رده ی کتاب در کتابخانه: - تخیلی . . این کتاب، پنج تا قصه ی بامزه ی تخیلی داره که میتونید درادامه، یکی از قصه ها رو بخونید . @ketabkhanehkoodak
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
سلام به خونواده های گل و باحال! . . منچ و ماروپله هنوز بازی میکنین یانه؟! منچ و ماروپله، دو تا بازی قدیمیه که همه ی مامانا و باباها و خیلی از بچه ها حتما بازی کردن. این بازی، شاید جزو بازی های فکری محسوب نشه، اما برای تمرین شمارش برای بچه ها و بعنوان یک دورهمی خانوادگی رقابتی برای بچه ها هیجان انگیزه. البته ما پیشنهاد میکنیم برای کاهش رقابت این بازی، قانون حذف مهره ی رقیب رو از بازی حذف کنین!😊 . خب حالا چرا اینا رو گفتیم؟! ⏬⏬⏬ @ketabkhanehkoodak
یک پیشنهاد هیجان انگیز داریم. با چسب کاغذی روی فرش یا موکت خونه، یک ماروپله یا منچ بزررررگ طراحی کنید و خانوادگی بازی کنید. . برای تاس، میتونید از همون تاس های کوچیکی که حتما تو خونه دارین، استفاده کنین یا برای هیجان بیشتر بچه ها، یک جعبه ی بزرگ مکعبی رو به تاس تبدیل کنید.🤩 . خب، حالا میتونید برای خونه های مختلف بازی، سوال هم طراحی کنید. تا هیجان بازی بیشتر بشه. همچنین برای ماروپله لازم نیست حتما صد خونه باشه، هر تعداد که فضا بهتون اجازه میده، طراحی کنید. برای مارهای بازی، از روبان استفاده کنید و نردبان ها رو هم با همون چسب کاغذی بسازید. . برای این روزهای کرونایی، که بچه ها حسابی کلافه و بی حوصله میشن، چنین بازیهای متنوعی لازمه! حتما تجربه ش کنید.🙂 . . @ketabkhanehkoodak
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺