🌸 #حال_خوش_کتابخوانی
🌼 #کتاب_بهترین_دوست
🔹 حضور کتابخانه سیار پیک دانایی ۱۱ (#شهدای_طرقبه) در روستای #کنگ و استقبال خوب کودکان
📙 کتابخوان شدن کودکان در حقیقت ساختن آینده ایران است...👌
♦️ ۶ شهریور ۱۴۰۲
📗 ایران را کتابخوان کنیم 📘
#کتابخوانی_رمز_پیشرفت
#طرقبه_شاندیز_کتابخوان
✅ اداره کتابخانه های عمومی شهرستان طرقبه شاندیز
📚 @ketabkhaneha
#معرفی_کتاب
📗#پیاده_روی_اربعین📗
♦️تا همین ده سال پیش اگر فهرستی از آیین های شیعی ایرانیان تنظیم میشد، نامی از پیاده روی اربعین در آن نبود.
🔺امروزه اما این آیین در عرض تنها چند سال چنان رشد و توسعه ای داشته که به سختی می توان از آن صرف نظر کرد و ناگزیر باید در کنار عزاداری دهه محرم، مراسم شب های قدر، عزاداری فاطمیه و جشن نیمه شعبان، نام پیاده روی اربعین را به عنوان یکی از پنج آیین بزرگ و فراگیر مورد اهتمام شیعیان ایرانی ذکر کنیم.
🔷 در این کتاب نویسندگان که همه به نسل جامعه شناسان جوان ایرانیِ تعلق داشته بر مطالعات دین و تشیع تمرکز دارند کوشیده اند بر علایق شخصی و مذهبی خود حتی الامکان فایق آمده و از منظر جامعه شناختی به تحلیل این پدیده بپردازند.
🔶 همراهان عزیز می توانند این کتاب را از کتابخانه های سیار #شهدای_طرقبه و #شهدای_شاندیز تهیه نمایند.
📘📗📙📕
🚛🚛🚛🚛
#کتابخوانی_رمز_پیشرفت
#طرقبه_شاندیز_کتابخوان
✅ اداره کتابخانه های عمومی شهرستان طرقبه شاندیز
📚 @ketabkhaneha
👌 #معرفی_کتاب
📗#نورعلی📗
نورعلی کتابی است که دربارهٔ زندگی و روش سلوک سردار شهید، نورعلی شوشتری نوشته شده است. او تا پیش از اینکه وارد سپاه پاسداران شود، مشغول به کار رانندگی بود. به هرحال آنچه که نورعلی را ممتاز از دیگران میساخت، اخلاق خاص او بود. نگاه ویژهای که به درستکاری و نیکوکاری در زندگیاش داشت. علیرضا اشرفینسب در کتاب نورعلی، نیمنگاهی به زندگی و اوج بندگی سردار شهید نورعلی شوشتری انداخته است. نیمنگاهی که روش زندگی او را به ما مینمایاند.
🔶 همراهان عزیز می توانند این کتاب را از #کتابخانه_سیار #شهدای_طرقبه ، #امام_خمینی_طرقبه و #رودکی_شاندیز تهیه نمایند.
📘📗📙📕
🚛🚛🚛🚛
#کتابخوانی_رمز_پیشرفت
#طرقبه_شاندیز_کتابخوان
✅ اداره کتابخانه های عمومی شهرستان طرقبه شاندیز
📚 @ketabkhaneha
#معرفی_کتاب
📗#سرباز_قاسم_سلیمانی📗
برشی از کتاب:
حاج قاسم هیچ وقت زنگ نمیزد به سپاه که بیایید فرودگاه، دنبال من. خودش تنها میرفت یک ماشین میگرفت میرفت سر قبر حاج احمد؛ نیم ساعتی آنجا نمازی، گریهای،زیارتی و دوباره با همان ماشین بر میگشت فرودگاه. شمارهی آن ماشین را گرفته بود؛ هر وقت میآمد، زنگ میزد به او که این ساعت فرودگاه باش؛ می خواهیم برویم. این راننده به رانندههای دیگر میگوید:«که یک نفر هست که هر هفته و یا هر ماه میآید؛ من میبرمش سر قبر حاج احمد کرایه خوبی هم میدهد» میپرسند:«قیافه اش چطوری ست؟» او هم مشخصات حاج قاسم را میدهد. میگویند:«این حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس است.» میگوید:«نه بابا! فرمانده نیروی قدس را میآیند با ماشین میبرند و میآوردندش» به راننده میگویند:«این بار که آمد از او بپرس تو کی هستی» وقتی از حاج قاسم میپرسد:«شما کی هستی؟ بچهها میگویند شما فرمانده نیروی قدس هستید.» حاج قاسم میگوید:«بله من سلیمانی هستم»
🔶همراهان عزیز می توانند این کتاب نورسیده را از #کتابخانه_سیار #شهدای_طرقبه و #امام_خمینی_طرقبه و #رودکی_شاندیز تهیه نمایند.
📘📗📙📕
🚛🚛🚛🚛
#کتابخوانی_رمز_پیشرفت
#طرقبه_شاندیز_کتابخوان
✅ اداره کتابخانه های عمومی شهرستان طرقبه شاندیز
📚 @ketabkhaneha
#کتاب_نو_رسیده
#معرفی_کتاب
📚پاستیل های بنفش 📚
اثر: کاترین اَپِل گِیت
رده سنی: نوجوان
♦️ جکسون پسر بچه ده ساله ای است که خودش را منطقی می داند و اهل خیال بافی نیست. اما مشکلات قدیمی دوباره از راه می رسند و او را نگران می کنند. دلش می خواهد کاری برای حل مشکلات خانواده بکند اما راه به جایی ندارد. این نگرانی ها امانش را بریده اند. درست زمانی که مشکلات به اوج خود می رسند. ردی از جادو و خیال در زندگی اش پیدا می شود.
🔷 پاستیل های بنفش از جایی نامعلوم وارد زندگی او می شوند. پاستیل هایی که بوی جادو می دهند و البته خبر از رسیدن دوستی قدیمی می آورند. دوستی که جکسون نمی خواهد بودنش را باور کند.
اما آیا این دوست قدیمی می تواند خودش را به جکسون برساند و به او کمک کند؟
🔸 همشهریان عزیز میتوانند این کتاب نو رسیده را از کتابخانه های عمومی سیار پیک دانایی ١١ #شهدای_طرقبه،
امام خمینی (ره) طرقبه و رودکی شاندیز تهیه نمایند.
📚📚📚📚
🚛🚛🚛🚛
📕📕📕📕
📘📘📘📘
✅ اداره کتابخانه های عمومی شهرستان طرقبه شاندیز
@ketabkhaneha
#معرفی_کتاب
#کتاب_نورسیده
📚 بابا رجب 📚
اثر: نسرین رجب پور
رده سنی: بزرگسال
🔷 در حیاط تمام سعیام را کردم تا الهه و حمید نزدیک پنجره بمانند. هر دو را روی زانوهایم نشاندم تا بهتر توی دید رجب باشند. چند لحظهای گذشت، به حدی سرگرم بچهها شدم که رجب را از یاد بردم. موهای الهه بلند شده بود و مدام توی صورتش میریخت. هر چند کلمهای که حرف میزد، صورتش را تکان میداد تا موهایش کنار بروند. از این کارش خوشم میآمد. بی اختیار توی بغلم گرفتمش و صورتش را بوسیدم. سرم را که بالا گرفتم، رجب پردهی تور را کنار زده بود و با گریه نگاهمان میکرد. یاد حرف چند ماه پیشش افتادم که میگفت: «دلم میخواد یه شب خواب ببینم، لب و دهنم سالمه و دارم بچهها رو میبوسم». حواسم نبود با بوسیدن الهه چه حسرتی را در دل رجب زنده کردم. تا به خودم آمدم، بچهها رجب را دیده بودند و صدای جیغ و گریههایشان در حیاط پیچیده بود.
🔸 همشهریان عزیز میتوانند این کتاب نو رسیده را از کتابخانه های عمومی سیار پیک دانایی ١١ #شهدای_طرقبه،
امام خمینی (ره) طرقبه و رودکی شاندیز تهیه نمایند.
📚📚📚📚
🚛🚛🚛🚛
📕📕📕📕
📘📘📘📘
✅ اداره کتابخانه های عمومی شهرستان طرقبه شاندیز
@ketabkhaneha