➕ یک مزرعهی خشک و سوخته 🍁
میخواهند از خاک ما . .
جوانه های رشدمان🌱 زمینگیرشان کرده . .
جانمان را هدف گرفته اند🔪🔪🔪
دانشمند، جان یک کشور است♡
دستِ انجام دادن کار های نشدنی است!✋
پای بالا رفتن از پله های موفقیت است!👣
مغز متفکر است!💡قلب پر تپش است!❤️
محسن فخری زاده،
گره ها باز کرد از کار این مملکت!
از زندگی من و شما . . !☔️
لرزه انداخته بود در
دلِ دشمنان پیشرفٺ من و شما . . !🔬
چند بار نقشه کشیده بودند برای از میان برداشتنش؛
تا دیروز ناموفـق بودند 🕸 و از امـروز،
ناموفق تر..!🔒
دانشمند ما را شهید کردند
و ما را مطمئن تر...✨
➖ آمریکا🇺🇸 دشمن🕷 است!
- دشمنی که از روی
جنازه من و شما راه میرود . .
- دشمنی که میخواهد
زندگی من و شما را به آتش بکشد🔥
- دشمنی که آرزو دارد
سر به تن من و شما و سردار هایمان نباشد!💔
بار اولشان نبوده که بی دلیل،
دل ما را خون میکنند !!!
عادت شان است . .
هنوز یک سال نگذشته
از حمله به حاج قاسم و . .🥀
ما نه بی خیالیم و نه بی عرضه...🚫
دست و دهانمان هم بسته نیست!🤐
مشت گره کرده را میزنیم
بر صورت استکبار . .✊🏻
پرچمِ ظلم را ×پـاره× میکنیم . .🚀
🌏 | به همین زودی ها
📣📣 فریادمان عالم گیر میشود :
✊| مرگ بر آمریکا که
دانش و دانشمند هم سرش نمیشود‼️
و
✊ مرگ بر اسرائیل که
سازمان امنیتش، عامل نا امنی است‼️
و
✊ مرگ بر منافقان که
هم دست و هم کار و هم راه دشمنند‼️
#منطق_نوشت
#انتقام_سخت
#محسن_فخری_زاده
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
@montazerane_zohourایتاداستان زندگی حضرت محمد 1.mp3
زمان:
حجم:
11.56M
داستان زندگی
#حضرتمحمد(صلی الله علیه و آله )
اثر استاد #علیموسویگرمارودی
قسمت 1⃣
➖➖➖📚🎧➖➖➖
@ketabkhanehmodafean
@montazerane_zohourایتاداستان زندگی حضرت محمد 2.mp3
زمان:
حجم:
11.24M
داستان زندگی
#حضرتمحمد(صلی الله علیه و آله )
اثر استاد #علیموسویگرمارودی
قسمت 2⃣
➖➖➖📚🎧➖➖➖
@ketabkhanehmodafean
3.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤯 هی میگن: کتاب بخون!
🤦♂️ واسه چی بخونم آخه؟!؟!؟! ولم کنیییین!
دهه هفتادی ها، دهه هشتادیا!
این کلیپ کوتاه واسه شماست✌
#فرهنگ_کتابخوانی
#کتابخوانی
📚
@ketabkhanehmodafean
🏴کتابخانهمدافعانحریمولایت🏴
#قدّیس 📌فصل۱۰ 🔷کشیش کتاب مقدس را بست و عینکش را برداشت. کتاب را روی میز عسلی گذاشت. با دو انگشت
#قدّیس
🔶کشیش موهای او را نوازش کرد و گفت:" تو هم توی رگ هایت خون روسی است آنوشا؛ یک روزی باید بیایی و ساکن روسیه شوی."
آنوشا گفت:" من بدون بابا و مامان هیچ جا نمی روم. "
🍷🍷🍷
یولا با سینی شربت به آنها نزدیک شد. سینی را روی میز عسلی جلوی کشیش گذاشت ، خودش روی مبل کنار ایرینا نشست و گفت:" حسابی خسته شدیم! مخصوصا مادرجان که از نفس افتاد."
ایرینا دهانش را باز کرد که حرفی بزند، اما آنوشا گفت:" پس من چی مامان؟ من که از همه بیشتر خسته شدم!"
🔸کشیش رو به یولا گفت:" چرا خرید را خودت انجام می دهی؟ میگفتی راننده ی سرگئی می خرید."
یولا گفت:" البته بیشتر خریدها را سرگئی خودش انجام می دهد. این بار خودم به خرید رفتم تا مادرجان توی خانه حوصله اش سر نرود..کمی هم توی شهر گشتیم."
☺️
ایرینا شربتش را تا ته نوشید و گفت:" من توی فروشگاه خسته شدم. امشب هم با شما نمی آیم به کنسرت؛ حال و حوصله اش را ندارم."
یولا گفت:" ولی مادرجان! سرگئی برای کنسرت امشب بلیط گرفته..شما که نیایید لطفی ندارد."
🔶کشیش گفت:" یولاجان! این مادرشوهرت دیگر آن مادرشوهر سابق نیست؛ می بینی که پیر شده و باید فکری به حال پدرشوهرت بکنی."
😂😅
بعد با صدای بلند خندید و به ایرینا نگاه کرد که داشت با اخم نگاهش می کرد.
یولا گفت:" پدرجان شما که لابد می آیید به کنسرت؟"
🔸کشیش گفت:" نه دخترم! من امشب باید مطالعه کنم..حال و حوصله ی کنسرت و موسیقی را هم ندارم."
ایرینا گفت:" او را چه به کنسرت؟! آن قدر پیر شده که حال ندارد راه برود! 😁
خودم با شما می آیم."
یولا گفت:" حرف پدر؛ رگ غیرت شما را جنباند مادرجان!😅 حالا که شما می آیید ، دست از سر پدر می کشیم تا به کارهایش برسد."
👧
آنوشا بازوی کشیش را گرفت و گفت:" تو هم بیا بابابزرگ. "
🔸کشیش گفت:" نه عزیزم؛ من باید کتابهایم را بخوانم."
آنوشا گفت:" شما چقدر کتاب می خوانید بابابزرگ! خسته نمی شوید؟"
🔸کشیش گفت:" چرا عزیزم، خسته می شوم ، اما چاره ای ندارم؛ باید این کتاب ها را بخوانم تا آن چیزی که دنبالش می گردم پیدا کنم."
آنوشا پرسید:" بابابزرگ! توی کتاب ها دنبال چی می گردید؟"
🔶کشیش او را به خود فشرد و گفت:" خیلی چیزها آنوشاجان. بزرگ که بشوی تو هم باید گمشده هایت را توی کتاب ها پیدا کنی."
آنوشا گفت:" ولی من چیزی گم نکرده ام. همیشه مواظب هستم تا وسایلم گم نشود."
😄😄
ایرینا و یولا با صدای بلند خندیدند. اما کشیش سرش را پایین انداخت و به کتاب مقدس در روی میز عسلی خیره ماند."....
ادامه دارد
🎚۱۲۸
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
#کتاب_خوب
🌱🌱🌱🥀🥀🥀
امام چشم می چرخاند و خطاب به انبوه جمعیت حاضر در مدرسه رفاه می گوید:
" گویا خداوند همیشه گروهی را بر می گزیند تا حجت او باشند بر دیگران، تا آن ها را به رخ بکشد و دیگران را با آن ها تحقیر کند. برای خوکردگان به بزدلی و دنیا پرستی، دیدن بلند همتان دریادل عذاب شدیدی است."
✍وحید یامین پور
📚ارتداد
#ارتداد
📚
@ketabkhanehmodafean
🏴کتابخانهمدافعانحریمولایت🏴
#قدّیس 🔶کشیش موهای او را نوازش کرد و گفت:" تو هم توی رگ هایت خون روسی است آنوشا؛ یک روزی باید بیا
#قدّیس
⬜️◻️◽️▫️
خلوت و سکوت منزل و نشاطی که از خواب بعدازظهرش در خود احساس می کرد ، نوید یک شبِ پر مطالعه را می داد.
اوراق باقی مانده از کتاب قدیمی آن قدر زیاد نبود که نتواند مطالعه ی آن را به پایان برساند، اما راه هنوز باقی بود؛
راهی که کشیش احساس می کرد پایانی ندارد.
📚
کتاب های زیادی توی قفسه در نوبت مطالعه بودند. همه ی کتاب ها درباره ی علی بود و او احساس می کرد که چقدر دیر به جستجوی علی در لابلای کتاب ها پرداخته است.
کاش سالها پیش ، بهانه ای و انگیزه ای پیش می آمد تا با علی آشنا می شد.
همان سالها که در لبنان بود و نام علی را بارها شنیده بود...نامی که آن روزها هیچ توجه و حساسیتی را در او بوجود نمی آورد..
📜
اما این نسخه ی خطی و آن روءیای نیمه شب، دست به دست هم دادند تا او را در وانفسای عمر ، مانند یک پژوهشگر و محقق جوان به دنبال پاسخ سوالات و ابهامات پیرامون علی باشد.
👓
شیشه ی عینکش را تمیز کرد و آن را به چشم زد..اوراق پیش رویش ، زرد و کهنه بودند که بر روی آنها با عربی خوش خطی با فاصله ی مناسب در بین خطوط نوشته شده بود.
اما نوشتهها عنوان نداشت و از صفحه ی دوم شروع می شد..
🔶کشیش سعی کرد در بین اوراق ، صفحه ی اول را پیدا کند، ولی چنین صفحه ای نبود.
خوشبختانه نام نویسنده و تاریخ کتابت در پایان نوشتهها ذکر شده بود:
" الکاتب: مصطفی خراسانی سنه ۱۱۰۵هجری قمری"
🔸کشیش با یک حساب سرانگشتی سال هجری را به میلادی تبدیل کرد؛ این اوراق حدود ۴۰۰سال پیش نوشته شده بودند ،
آن هم در ایران که با یک جستجوی ساده در اینترنت توانسته بود بفهمد مصطفی خراسانی اهل شمال شرقی ایران بوده است.
هیچ بعید نبود که این کتاب از ایران به تاجیکستان رفته باشد..
دلش می خواست بداند این بار کاتب ایرانی درباره ی علی چه گفته است...
ادامه دارد....
🎚۱۲۹
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean