🎓 #ڪــ🎒ــــلاس درس مهدویت
💠 شناخت امام مهدی"عج" از دوران #تولد تا #حکومت جهانی:
⬅️ #قسمت_هفتاد_و_یکم
🌍زمینه های ظهور
🔰علائم ظهور:
2⃣ #خروج_یمانی👇
✍..قیام سرداری از سرزمین یمن یکی دیگر از علائم است که اندکی پیش از ظهور رخ خواهد داد.وی که مردی صالح و مؤمن است علیه بدیها و انحرافات قیام میکند و با تمام توان با بدیها و تباهیها مبارزه میکند. البتّه جزئیات حرکت و اقدامات او برای ما چندان روشن نیست.
🔹امام محمدباقر(ع)در این باره فرمود:
«... در میان بیرق ها[یی که قبل از قیام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بلند میشود] پرچمی هدایت کننده تر از پرچم یمانی وجود ندارد که آن پرچم هدایت است چون به سوی صاحب شما (امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف) دعوت میکند. [1]
3⃣ #صیحه_آسمانی 👇
📌یکی دیگر از علائمی که پیش از ظهور اتفاق میافتد صیحه آسمانی است.این ندای آسمانی که بر اساس بعضی از روایات ندای جبرئیل علیه السلام است در ماه رمضان شنیده میشود [2]و از آنجا که قیام مصلح کل، انقلابی جهانی است و همگان منتظر وقوع آن هستند، یکی از راههای آگاهی مردم جهان از این رویداد همین ندای آسمانی خواهد بود.
🔹امام باقر علیه السلام فرمود:
👈«قیام قائم علیه السلام تحقق نمی یابد مگر اینکه ندا دهنده ای از آسمان ندایی دهد که اهل مشرق و مغرب آن را بشنوند». [3]
⬆️ این صیحه همچنانکه مایه شادمانی مؤمنان است هشداری برای بدکاران است تا از کردار زشت خود دست کشیده و به حلقه یاوران مصلح جهانی بپیوندند.
❇️ درباره محتوای این ندای آسمانی روایات مختلفی رسیده است از جمله امام صادق علیه السلام فرمود:
«ندا دهنده ای از آسمان به نام قائم علیه السلام و نام پدرش آواز میدهد». [4]
🔗ادامه_دارد..
✍..پی نوشت ها:
📂[1]. الغیبة نعمانی، باب۱۴، ح ۱۳، ص ۲۶۴ ؛
📂[2]. الغیبة نعمانی، باب۱۴، ص ۲۶۲ ؛
📂[3]. الغیبة نعمانی، باب ۱۸، ح ۱۴، ص ۲۶۵.
📂[4]. الغیبة نعمانی، باب ۱۰، ح ۲۹، ص ۱۸۷
📚کتاب نگین آفرینش/جلد(1)..!
#شناخت_امام_مهدی"عج"
#کلاس_درس_مهدویت
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
کتابخانهمدافعانحریمولایت
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هشتم 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزی
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نهم
💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینهام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگهای بدنم از هم پاره شد.
در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریههای کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس میکردم که نفسم هم بالا نمیآمد.
💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت میکردند، اما طوری که ما زنها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی #مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.»
💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟»
همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمیدونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمیآمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه میرسم #تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.»
💠 اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را بهخوبی حس کرده و دستش به صورتم نمیرسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!»
خاطرش بهقدری عزیز بود که از وحشت حمله #داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس #تهدید وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت.
💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند.
اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً میمانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به #آمرلی بیاورد.
💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر بهجای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیکه داعش هر لحظه به تلعفر نزدیکتر میشد و حیدر از دستان من دورتر!
عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت میکرد و از پاسخهای عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد.
💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«میترسم دیگه نتونه برگرده!»
وقتی قلب عمو اینطور میترسید، دل #عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم.
💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش میکرد، پرسه میزد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمیگردی؟»
نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر میشنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!»
💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی #عاشقانه تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمیدونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟»
و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیباییام را شکست که با بیقراری #شکایت کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! میترسم تا میای من زنده نباشم!»
💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بیخبر از تپشهای قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من #اسیر داعشیها بشم خودمو میکُشم حیدر!»
بهنظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و تنها نبض نفسهایش را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!»
💠 قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمیآمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد.
در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا میکردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمیآمد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#سخنی_از_امام
🖋️ چطور شما اگر در جایی نشسته باشید و بغل دستتان اتاقی باشد و در آنجا رویدادی بگذرد و یا خبر تازهای باشد، طاقت نمیآورید بنشینید
و برمیخیزید ببینید در آن اتاق چه میگذرد!
به هر حال اطراف ما را خبرهای تازه، پر کرده است.
آنقدر معلومات و آنقدر معارف در همهی زمینهها وجود دارد.
پس، چطور حاضر نیستیم سرک بکشیم و نگاهی بیندازیم و ببینیم چهخبر است؟!
🖋️ اگر بخواهیم بدانیم که در دنیای معارف چه میگذرد، راهش این است که #کتاب بخوانیم.
هرکس کتاب بخواند، به بخشی از معارف موجود عالم دست خواهد یافت و
از خبرهایی که در دنیا هست از خبرهایی که بوده است
و حتی از آنچه که در همهی زمینهها خواهد بود مطلع خواهد شد.
#رهبرجان ❤️📚
٧٢/٢/٢١
📚 @ketabkhanehmodafean
کتاب صوتی #داستانهای_شگفت
اثرآیتالله #شهیددستغیب
بصورت گزیده"شامل 17داستانصوتی"
باصدای #محمد_رضا_سرشار
#داستانهای_شگفت
#شهید_دستغیب
📗#معرفی_کتاب
کتاب" داستانهای شگفت" شامل بیش از 140 داستان اخلاقی و اعتقادی از شهید محراب آیت الله سید عبدالحسین دستغیب می باشد.
شهید دستغیب در این کتاب داستانهایی از عنایات معصومین علیه السلام و کرامات ایشان به افراد نیازمند از شفا دادن و دستگیری در بیابان و داستان های عبرت آموز دیگری آورده است.
آیت الله دستغیب در مقدمه می فرمایند:
چون هریک از این داستان ها موجب تقویت ایمان به غیب و رغبت قلوب به عالم اعلی و توجه به حضرت آفریدگار است آنها را ثبت کردم تا فرزندانم و سایر خوانندگان بهره مند شوند
و خصوصا در شداید و مشکلات دچار یاس نشوند.
دل به پروردگار قوی دارند و بدانند که دعا و توسل را آثاری است حتمی چنانچه سعی در تحصیل مراتب تقوا و یقین را مقامات و درجاتی است که از حد ادراک بشری افزون است.
🎧📗
@ketabkhanehmodafean