💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#مبارزه_با_دشمنان_خـدا
#قسمت_سیـزدهـم
✍توی صحن، دو رکعت نماز شکر خوندم و وارد شدم هر قدم که نزدیک تر می شدم حس عجیبی که درونم شکل گرفته بود؛ بیشتر می شد تا لحظه ای که انگشت هام با شبکه های ضریح گره خورد به ضریح چسبیده بودم انگار تمام دنیا توی بغل من بود دیگه حس غریبی نبود شور و شوق و اشتیاق با عشقی که داشت توی وجودم ریشه می کرد؛ گره خورده بود
در حالی که اشک بی اختیار از چشم هام سرازیر می شد و در آغوش ضریح، محو شده بودم؛ بی اختیار کلماتی که درونم می جوشید رو تکرار می کردم اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان علیا ولی الله و اشهد ان اولاده حجج الله
ناگهان کنار ضریح غوغایی شد همه در حالی که بلند صلوات می فرستادن به سمتم میومدن و با محبت منو در آغوش می گرفتن صورتم رو می بوسیدن و گریه می کردن
خادم ها به زحمت منو از بین جمعیت بیرون کشیدن و بردن اونها هم با محبت سر و صورتم رو می بوسیدن و بهم تبریک می گفتن یکی شون با وجد خاصی ازم پرسید: پسرم اسمت چیه؟ سرم رو با افتخار بالا گرفتم و گفتم: خدا، هویت منه من عبدالله، سرباز 17ساله فاطمه زهرام ...
وقتی این جمله رو گفتم یکی از خادم ها که سن و سالی ازش گذشته بود در حالی که می لرزید و اشک می ریخت، انگشترش رو از دستش در آورد و دست من کرد و گفت: عقیق یمن، متبرک به حرم و ضریح امام حسین و حضرت ابالفضله انگشتر پسر شهیدمه دو سال از تو بزرگ تر بود که شهید شد اونم همیشه همین طور محکم، می گفت: افتخار زندگی من اینه که سرباز سپاه اسلام و سرباز پسر فاطمه زهرام ...
خورشید تقریبا طلوع کرده بود که با ادای احترام از حرم خارج شدم توی راه تمام مدت به انگشتر نگاه می کردم و به خودم می گفتم: این یه نشانه است هدیه از طرف یه شهید و یه مجاهد فی سبیل الله یعنی اهل بیت، تو رو بخشیدن و پذیرفتن تو دیر نرسیدی حالا که به موقع اومدی، باید جانانه بجنگی و مثل حر و صاحب این انگشتر، باید با لباس شهدا، به دیدار رسول خدا و اهل بیت بری
این مسیری بود که انتخاب کرده بودم برگشت به کشوری که بیشتر مردمش وهابی هستند زندگی در بین اونها و تبلیغ حقیقتی که با سختی تمام، اون رو پیدا کرده بودم ...
در آینده هر بار که پام رو از خونه بیرون بگذارم؛ می تونه آخرین بار من باشه و هر شب که به خواب میرم، آخرین شب زندگی من
من هیچ ترس و وحشتی نداشتم خودم رو به خدا سپرده بودم در اون لحظات فقط یک چیز اهمیت داشت چطور می تونستم به بهترین نحو، این وظیفه سخت رو انجام بدم چطور می تونستم برای امامم، بهترین سرباز باشم و این نقطه عطف و آغاز زندگی جدید من بود ...
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
#سر_سفره_افتتاح
✨ الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلىٰ حِلْمِهِ بَعْدَ عِلْمِهِ
اینکه از من، بر من داناتری
از من به من، نزدیکتری
از من به من، محیطتری ....
و ریز و درشتِ پنهانِ مرا میدانی و ...
برویم نمیآوری!
و چنان با من مدارا میکنی، و بر من مهر میپاشی؛
که گویی هیـــچ نمیدانی؛
اصلاً عجیب نیست !
♡ آخر تو خدایی و همهی خوبیها را یکجا داری!
مثل تمام صبوریها را...
📚
@ketabkhanehmodafean
Rooze-Az-Nazare-Quran.pdf
189.4K
📚عنوان : #روزه_از_نظر_قرآن_کریم
✍نویسنده : علامه طباطبایی
📖موضوع : ماه مبارک رمضان
📄تعداد صفحات : ۳۵ صفحه
📚
@ketabkhanehmodafean
4_5924835375410318346.pdf
514.1K
📚عنوان : #رمضان_ماه_فرصتها
✍نویسنده : مصطفی طاهری
📖موضوع : ماه مبارک رمضان
📄تعداد صفحات : ۱۰۲ صفحه
💠مجموعه توصیههای امام خامنهای در رابطه با ماه رمضان
📚
@ketabkhanehmodafean
Sharh_doay_sahar.pdf
765.2K
📚عنوان : #شرح_دعای_سحر
✍نویسنده : امام خمینی(ره)
📖موضوع : ماه رمصان
📄تعداد صفحات : ۸۳ صفحه
📚
@ketabkhanehmodafean
35.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نقدکتاب
قهوه،
سردش نمیچسبه!
قهوه سرد آقای نویسنده
🔸🔸🔸
گوینده: علی زکریایی
مدت زمان: ۱:۳۷
🎞#کلیپ_نقد
🎧#نقد_صوتی
📚#نقد_کتاب
#قهوه_سرد_آقای_نویسنده
📚
@ketabkhanehmodafean