0273Nesa 47.mp3
11.84M
#لالایی_خدا ۲۷۳
#سوره_نساء آيه ۴۷
#قصه
#ایلیا_و_حیفیا ۳
#کودک_و_نوجوان
🔶🔸 قسمت شانزدهم
🎧📙
@ketabkhanehmodafean
بسم الله الرحمن الرحیم
🎾دستشدِه!🎾
✳️این بازی، همان «دستْ رشتۀ»ی معروف است.
💟تعداد افراد در این بازی، حدّاقل باید سه نفر 3⃣باشد؛ امّا تعداد بیشتر بازیکنان، هیجان بازی را افزایش میدهد.
🔆به قید قرعه، یک نفر در میان افراد دیگر که یک حلقه درست کرده اند، قرار میگیرد. فرد وسط که به اصطلاح «خرس» 🐻نامیده میشود، باید تلاش کند توپ را از دست افراد دیگر بگیرد. دیگران هم با دست به دست کردن توپ، این فرصت را از او میگیرند.
🔰فرد وسط، میتواند توپ🎾 را در هنگامی که یکی از افراد آن را برای دیگری پرت میکند، روی هوا بگیرد.
✅این بازی را میتوان با پا👣 هم انجام داد که همان «خرسْ وسط» 😆معروف خودمان میشود.
📚 بازی ، بازوی تربیت ص ۱۱۳
#استاد_عباسی_ولدی
#من_دیگر_ما
🎾 #بازی_بازوی_تربیت
⛳️ @ketabkhanehmodafean
🎾⚽️🏸🏓⛳️🎣
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#پـــــناه
#قسمـت_هـجـدهـم
✍صدای آرام ش را می شنوم :
_علیک سلام
خیره نگاهش می کنم و دهانم باز می شود :
+خوشبختم آقا شهاب
فقط یک لحظه سر بلند می کند و با جدیت می گوید :
_سماوات هستم
ابروهایم اتوماتیک وار بالا می پرد ، چه خشانتی به کار برد .
+یعنی منم فامیلی بگم ؟
فرشته دست روی شانه ام می گذارد و با لبخند می گوید :
_ایشونم پناهه ، بچه محله ی امام رضا که از شانس خوب ما گذرش افتاده به اینجا یاد معرفی آذر می افتم و ذهنم ناخوداگاه شروع به مقایسه می کند ! چقدر معارفه ی فرشته بیشتر به دلم نشست بسلامتی
شهاب این را می گوید و خاک گلدان را روی موزاییک های قدیمی برعکس می کند می نشینم روی پله مرمری ، یاد مامان می افتم ، چشمم به حرکات دست اوست
_مامانم وقتی بهار می شد تو باغچه کنار درخت انجیر یه عالمه بنفشه می کاشت ، ولی اون موقع ها خیلی تنه ی محکمی نداشت همیشه می گفت این درختم مثل تو بزرگ میشه . انجیر دوست داشتم ، بهم قول داده بود که با انجیرایی که خودم می چینم برام مربا بپزه ، اما عمرش قد نداد
آهی می کشم و با سوال فرشته غافلگیر می شوم
+همین درختو میگی؟!
_مگه فقط حیاط شما درخت انجیر داره
چرا نمی خواهم بفهمند که اینجا خانه ی ما بوده ؟!
+خدا رحمتشون کنه
_مرسی
فکر نمی کردم در همین حد هم با من همکلام شود !
با ذوق بیل کوچکی که کنار خاک ها افتاده را بر می دارم و می گویم :
+میشه منم کمک کنم فرشته ؟آخه عاشق این کارام
_چی بگم والا ؟
شهاب دستی به پشت گردنش می کشد و رو به خواهرش می گوید :
+من برم یه تلفن کاری بزنم ، بر می گردم
و به ثانیه نکشیده محو می شود ، نیشخندی می زنم
_برادرت انگار از ترس گناه فرار کرد!
همیشه انقد زود حرف درمیاری؟
_نه ولی خنگم نیستم
+دور از جونت
_خوبه ما شیطان ناطق نیستیم حالا !
+عزیزم چرا به خودت می گیری اصلا ؟نبینم الکی ناراحت بشی ها
_بهم برخورد ، داداشت اگه بخاطر دین و ایمونش نبود جواب سلامم رو هم نمی داد ! من خوب جنس پسرا رو می شناسم
+گلم ، آدمها باهم فرق دارن ، شهاب الدین اینجوری که تو فکر می کنی نیست، تازه تعجب می کنم چون تو فقط یه بار دیدیشو داری نقدش می کنی .هرچند خب یه چیزایی واقعا برای ما مهمه آره ، مثلا بی محلی کردن به کسی که یکم شبیتون نیست ! که چی ؟ که یعنی کراهت داره حرف زدنو معاشرت با مایی که شاید دلمون پاکترم باشه حتی
شما تاج سری ، کسی هم حق نداره باطن آدما رو قضاوت کنه
سکوت می کنم و خودش ادامه می دهد ولی وایسا ببینم اصلا چه معنی کرده پسر نامحرم بهت محل بده ؟
به ادایی که در می آورد نمی خندم و می گویم :
_این سخت گیریا دورش گذشته
+صبر کن پناه جون ، اینا سختگیری نیست، اعتقادات رو با چیزای دیگه
می پرم وسط حرفش :
_باشه بابا من غلط کردم ، تو رو خدا روضه باز نخون
+یه بار دیگم بهت گفته بودم زود موضع می گیری
_فرشته دعوای اون روزتون رو از پنجره دیدم ، نمی خوای منکر بشی که بخاطر حضور من بوده !
نه ، دروغ چرا ولی تو تازه چند روزه اومدی اینجا پیش ما و هنوز نمی دونی جو خونمون چجوریه
_حدس زدنش سخت نیست ، اصلا خودت بودی که گفتی امان از روزی که شهاب سنگ نازل بشه !
دستش را جلوی بینی می گیرد و هیس کشداری می گوید
+یواش دیوونه ، حالا من یه چیزی گفتم تو چرا دست گرفتی ؟
_فقط خواستم بگم خیلیم پرت نیستم
+می دونم که وقتی بیشتر پیش ما باشی ، نظرتم عوض میشه بخاطر همین دفاع نمی کنم و همه چیز رو می سپارم به زمان .
_اوکی ،بیخیال من برم یه چیزی بخورم مردم از گشنگی ، توام وقتایی که بیکاری یه سری بهم بزن
و به همین راحتی بحث را عوض می کنم
رفتار شهاب اصلا زننده نبود ،من بدتر از اینها را دیده بودم قبلا ! ولی امان از چپ افتادن ...
با اینکه تابحال از خانواده حاج رضا جز خوبی نصیبم نشده بود ولی حالا یک چیزی هم بدهکارشان کرده بودم!
از بیکاری کلافه شده ام ، بی هدف شماره های گوشی را بالا و پایین می کنم ، نمی دانم چرا پیشنهاد تئاتر رفتن با اکیپ بچه های دیروز را انقدر راحت رد کرده بودم ! فقط بخاطر اینکه مثلا نشان بدهم تایمم خیلی هم خالی نیست و حالا پشیمان بودم کاش کیان دوباره دعوتم میکرد.
👈نویسنده:الهام تیموری
📚
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
💌 #یه_دعای_قشنگ
نزدیک اذان که میشد
انگار قلبش بیقرار بود...
هرجا که بودیم بلند میشد و
وضو میگفت و آمادهی نماز میشد...
اصلا معروف بود
🌿 به اینکه یه طور خاص،
بدون اینکه ذرهای
اهل ریا باشه،
دوستی با خدا رو دوست داره....
🔆 امام سجاد(علیه السلام )
اینطور دعا میکردند که:
#اجعلرغبتیالیکفوقرغبهالراغبین
یعنی
خدای مهربونم
من رو یه جوری عاشق خودت کن،
که هیــچکی
به اندازه من
💕 عاشقت نباشه...
یه جوری که لحظههام
پرررر بشه از عطر محبت تو . . . 💚💜
📗 صحیفه سجادیه . دعای چهل و هشتم
↶【به ما بپیوندید 】↷
🍃🌺 @ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
👆ادامه هفتهی آتی
سلام و
صد درود
بر شما اهالی مهربان #کتابخانه_مدافعان
➖➖➖🍃🌸
طبق معمولِ پنجشنبهها (معرّفی کُتُبِ شعر)
در خدمتتون هستیم با ادامهی کتاب صوتی #درس_حافظ👇
hafez 61.mp3
1.84M
باده دَردِه چند از این باد غرور
🎧📙
@ketabkhanehmodafean
hafez 62.mp3
2.23M
دود آه سینهٔ نالان من
🎧📙
@ketabkhanehmodafean
hafez 63.mp3
1.87M
محرم راز دل شیدای خود
🎧📙
@ketabkhanehmodafean