فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 آخرین #شب_جمعه سال است یادی کنیم از همه عزیزانی که بین ما نیستند (علی الخصوص شهدا)
🎥 کلیپ زیبای «ماه اسفند» از حاجمهدی رسولی تقدیم نگاهتان
🌷 شهید مهدی زین الدین: هرکس در #شب_جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد میکنند.
💠 شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات
📚
@ketabkhanehmodafean
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[••🕯💔••]
🔻••اگه پدری رو اسیر کنن...
{😭}••و بچههاش پشت حصار از دوریش گریه کنن...
{🖤}••بیشترین غم روی دل پدره...
{👂🏻}••که صدای بچههاش رو میشنوه...
{❌}••اما نمیتونه جواب بده
{🗣}••نمیتونه با بچههاش حرف بزنه!
🔺••و امامی ؛ مهربونتر از پدر
{💔}••سالها بین حصاره...
{🕯}••برای امام؛ دوری از ما سخته
{❗️}••این که صداش به ما نمیرسه...
{🌱}••اینکه...
{💞}••بیشتر از ما؛ او دلتنگ ماست!
💛| #امامم
💠|#یا_مهدی_ادرکنا
✨| #جمعه
📚
|@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
ادامه دارد⬆️
سلام
و
آدینهتون پرنور
⭐️⭐️⭐️⭐️
در ادامه با بخشهای پایانی از کتاب صوتی #سپیدارهای_صبح در خدمتتون هستیم.
20.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈سکانسی از فیلم سینمایی #خوشههای_خشم (۱۹۴۰)
👌ببینید ترفند های نظام سرمایه داری را برای بهره کشی و سلطه بر ملل ،نظامی تحت کنترل ابر شرکت ها
📚
@ketabkhanehmodafean
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#خالڪوبی_تا_شهـادت
#قسمت_هــشـتم
✍ میگفت میروم آلمان، اما از سوریه سر درآوردمجید تصمیمش را گرفته است؛ اما با هر چیزی شوخی دارد.
حتی با رفتنش.حتی با شهید شدنش.
مجید تمام دنیا را به شوخی گرفته بود.
عطیه درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران میگوید: «وقتی میفهمیم گردان امام علی رفته است.
ما هم میرویم آنجا و میگوییم راضی نیستیم و مجید را نبرید. آنها هم بهانه میآورند ڪه چون رضایتنامه نداری، تک پسر هستی و خالڪوبی داری تورانمی بریم و بیرونش میڪنند.
بعدازآن گردان دیگری میرود ڪه ما بازهم پیگیری میڪنیم و همین حرفها را میزنیم و آنها هم مجید را بیرون میاندازند.
تا اینڪه مجید رفت گردان فاتحین اسلامشهر و خواست ازآنجا برود.
راستش دیگر آنجا را پیدا نڪردیم (خنده) وقتی هم فهمید ڪه ما مخالفیم.
خالی میبست ڪه میخواهد به آلمان برود بهانه هم میآورد ڪه ڪسبوکار خوب است. ما با آلمان هم مخالف بودیم مادرم به شوخی میگفت مجید همه پناهجوها را میریزند توی دریا ولی ما در فکر و خیال خودمان بودیم.
نگو مجید میخواهد سوریه برود و حتی تمام دورههایش را هم دیده است.
ما روزهای آخر فهمیدیم ڪه تصمیمش جدی است.
مادرم وقتی فهمید پایش میگیرد و بیمارستان بستری میشود.
هر ڪاری ڪردیم ڪه حتی الکی بگو نمیروی.
حاضر نشد بگوید.
به شوخی میگفت: «این مامان خانم فیلم بازی میڪند که من سوریه نروم»
وقتی واڪنشهایمان را دید گفت ڪه نمیرود.
چند روز مانده به رفتن لباسهای نظامیاش را پوشید و گفت: «من ڪه نمیروم ولی شما حداقل یڪ عڪس یادگاری بیندازید ڪه مثلاً مرا از زیر قرآن رد ڪردهاید.
من بگذارم در لاین و تلگرامم الڪی بگویم رفتهام سوریه.
مادر و پدرم اول قبول نمیڪردند.
بعد پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم.
نمیدانستیم همهچیز جدی است.
👈شهید مجید قربانخانی 💐
⏪ #ادامہ_دارد...
📚
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼