👆👆👆👆
ادامه خاطره غرور بادکنکی 🎈👇
ساعت یک و نیم نصف شب ⏰وقتی به قم برگشتیم، رفتیم زیارت کریمه اهل بیت.
من توی ماشین 🚗با بچه ها خواب بودم.
خستگی زیاد خوابم را سنگین کرده بود که صدای مکرر پسری نوجوان 👦🏻در خواب مرا به دنیای اطرافم برگرداند.
مصرانه و محکم آن قدر صدایم کرد📣📣📣 تا بیدار شدم.
کتاب 📖می خواست، از کتاب خانه 📚سیار شهید حججی!!!
خسته بودم و از این که بچه ای صدایم کرده و بیدار شده بودم خیلی عصبانی شدم.
تازه فهمیدم در ماشینی خوابیده ام که آرم #کتابخانه سیار شهید حججی را دارد.
مدت ها با خودم فکر می کردم چه خوب که فقط ماشین ما کتاب خانه سیار بود و
وقتی یاد سفرمان می افتادم حس می کردم چقدر زحمت کشیدم و خستگی اذیتم کرد
مخصوصا وقتی یاد آن پسر بچه و گذشتن از خواب شیرینم می افتادم.
تا این که با شرمندگی😅 داستان کتاب فروشی شهید ححجی در نجف آباد را شنیدم.
محسن برای کتاب خوان کردن نوجوان ها و جوان ها دغدغه زیادی داشت و بسیار جدی کار می کرد.
با کوله پشتی پر از کتابش سراغ نوجوان ها می رفت.
او کتاب #من_زنده_ام را در نجفآباد تبلیغ کرد و
به کمک دو تن از دوستانش توانست در پویش کشوری کتاب «من زنده ام» بیشترین تعداد کتاب را در نجف آباد توزیع کند و
بیشترین تعداد برنده مسابقه” کتاب و زندگی” هم، از نجف آباد بودند.
و شاید کار فرهنگی مخلصانه و خستگی ناپذیر و بی ادعایش باعث شد شهید🌷 شود.
کار درست را شهید حججی انجام داد.
چقدر متشکرم از شهید حججی که بادکنک🎈 غرور مرا ترکاند.
#خاطرات_کتابرسانی
#خاطرات_کتابخوانی
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
🌹لباس رو از من گرفت و گفت:" حسابی کاربلد شدی..بی زحمت این دکمه یقه لباس رو هم کمی بالاتر بدوز..لباس
وقتی برگشت مانده بودم با این همه موز چکار کنم..دیس پر از موز شده بود..حدسم درست بود ..مهمان ها که رفتند کلی موز زیاد ماند
🍌
به حمید گفتم: آخه مرد مومن! تو هم که دوسه روز دیگه میری..با اینهمه موز میشه یه هیئت راه انداخت..
حمید با وجود اینکه دید چقدر موز زیاد مونده ولی کم نمی آورد
🌹گفت:" اشکال نداره..عمداً زیاد گرفتم ..بریز تو کیفت ببر خونه مادرت به عوض این روزایی که اونجا هستی دوکیلو موز براشون ببر".
ظرف ها را که جابجا کردم نگاهم به اتیکت های روی اوپن افتاد..اتیکت اسم حمید را کف دستم گذاشتم و نیم نگاهی به او انداختم...
با آرامش کارهایش را انجام می داد..ولی من اصلا حال خوشی نداشتم..سکوت شب و درد تنهایی روی دلم آوار مانده بود..لحظه به لحظه احساس جداشدن از حمید آزارم می داد..
🌌
آن شب استرس عجیبی گرفته بودم..چندبار از خواب پریدم و مستقیم سراغ لباس ها رفتم..در تاریکی شب چشم هایم را می بستم و دست می کشیدم تا مطمئن شوم از دوخت ها و جای خالی اتیکت ها نمانده باشد..
خودم را جای دشمن می گذاشتم که اگر روی لباس دست کشید متوجه دوخت اتیکت ها می شود یا نه؟ ..
لباس را بو می کردم و آهسته اشک میریختم...دلم آرام و قرار نداشت...زیرلب شروع کردم به قرآن خواندن و از خدا خواستم مواظب حمیدم باشد...
✍ادامه دارد...
🌷۲۳۳
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
گفته بودیم انتقام میگیریم ازدشمنان خارجی ونفوذی های داخلی شان که سالهاست دین واقتصاد وهمه چیزمان را زده اند به خواست اربابانشان
حالا خودمان هیچ ولی انتقام سردار
را حتما پای صندوق رای میگیریم
کسانی که نخبه های هواپیما راهم فداکردند تا کدخدا بیشتر ذلیل نشود
اگه مجلس وکیل الدوله نباشه خیلی از حقایق آشکار میشه
#رویکارآمدنمجلسانقلابی🇮🇷♥️🇮🇷
نوکران آمریکایی ، حاج قاسم ما را
ابتدا ناجوانمردانه در مجلس ایران و
سپس در فرودگاه بغداد زدند.
حالا نوبت #انتقام_سخت ماست
#سیلیدوم
#رویکارآمدنمجلسانقلابی🇮🇷♥️🇮🇷
با رای آوردن ولایی ترین لیست ها ان شاالله منافقان روازرأس امور پایین میاریم
تا انقلاب به مسیر اصلی برگرده
دیگه یه الگو مثل سردار داریم
که ولایت رمز عاقبت به خیریش بود
😊✌️🇮🇷
@ketabkhanehmodafean
1_142541.pdf
5.88M
#دانلود_کتاب
📗نام کتاب:
#شیعه_مذاکرات_و_مکاتبات
پروفسور هانری کربن با علامه سید محمدحسین طباطبایی
✍️گردآوردنده: هادی خسور شاهی و علی احمدی میانجی
📗☘
@ketabkhanehmodafean
1_675868.pdf
10.83M
#دانلود_کتاب
#ایمان_و_کفر
مولف: علامه محمد باقر مجلسی
مترجم: عزیزالله عطاردی قوچانی
دو جلد در یک فایل
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
وقتی برگشت مانده بودم با این همه موز چکار کنم..دیس پر از موز شده بود..حدسم درست بود ..مهمان ها که رف
جنس تنهایی روز سه شنبه برایم خیلی غریب بود..طعم دلتنگی های غروب جمعه را داشت...دست دلم به کار نمی رفت..فضای خانه را غم گرفته بود..
⏰
تیک تیک ساعت تنها صدایی بود که به گوش می رسید...دوست داشتم عقربه های ساعت را بکشم تا ساعت دو ونیم که حمید زودتر به خانه برگردد..ولی حتی عقربه ها هم با من لج کرده بودند و تکان نمی خوردند..
با اینکه گفته بود شاید دیرتر بیاید سفره غذا را پهن کردم...شاخه گل را وسط سفره گذاشتم..بیاد روزهای اول زندگی که چقدر زود سپری شد...
🎋
نمیخواستم باور کنم که این آخرین روزهای بودن حمید است...مدام چشم هایم را می بستم و باز می کردم تا باورم بشود زندگی من همه چیزش سرجای خودش است..دلشوره هایم بی علت است..
این ماموریت هم مثل همه ی ماموریت هایی که حمید رفته بود، چند روزی دلتنگی و دوری ولی بعداز آن چیزی که می ماند خود حمید است که به خانه برمی گردد..
🍂
به خودم دلداری می دادم ولی چنددقیقه بعد گویی کسی درون وجودم فریاد می زد این رفتن بی بازگشت است!!!
دوست داشتم تا حمید نیست یک دل سیر گریه کنم ولی اشک هایم تمامی نداشت....
✍ادامه دارد...
🌷۲۳۴
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
🔸۳ ماه حبس و کتابخوانی مجازات یک متهم حوادث آبان
😁😃
🔹وکیل مدافع یکی از متهمان اغتشاشات آبان ماه از صدور حکم کتابخانی از سوی دادگاه برای موکلش خبر داد./ باشگاه خبرنگاران جوان
📚
@ketabkhanehmodafean