کتابخانهمدافعانحریمولایت
#حافظه 🔸️قسمت دوم اگر بخواهیم به نحو سادهتر زبان حافظه را دستهبندی کنیم باید به سه روش زیر روی
#حافظه
🔸️قسمت سوم
اصول تقویت حافظه:🧠
✔اصل اول: به حافظه خود اعتماد کنید!😯
درست است در اولین مطلب حافظه نوشتیم:
انقدر احمق نیستم که به حافظه اعتماد کنم؛
اما باید توجه داشته باشید منظور از اعتماد در این قسمت، باور داشتن به حافظه است.😉
حافظه مانند آبکش است.
هر چه به آن بیشتر اعتماد کنید، سوراخ های بیشتری از آن پر میشوند و مطالب بیشتری در آن جای میگیرند.😑
چند بار تا به حال این جمله را گفتهاید؟!🤔
حافظه لعنتی هیچی در ذهن من نمیماند...
تا به حال شده در شرایط سخت گیر افتاده باشید؟!😕
کلامتان را عوض کنید تا جهانتان عوض شود.😎
✔اصل دوم: بازیهای ساده
بازیها برای تقویت حافظه، نقش معجزهگر را ایفا میکنند.
بازیهای بسیار ساده هر روزه میتوانند ذهن شما را فعال نگه دارند. بازیهایی مثل شطرنج که فوق العاده عالی هستند.😇
اما برای برخی از افراد که شرایط فراهم نیست، راههای سادهتری هم وجود دارد مثل جدول حل کردن.✏
جدولها همیشه از طریق روزنامهها هر روز در دسترستان هستند.
راه های تقویت حافظه و فعال نگهداشتن آن، بسیار فراواناند. بسته به خلاقیت خودتان میتوانید هر روز بازیهایی برای فعال نگهداشتن ذهنتان انجام دهید.🧐
برای مثال:👇🏻
میتوانید زمانی که در خیابان در حال حرکت هستید، شماره پلاک ماشین را جمع بزنید.🤓
سعی کنید هر روزه، چند چیز ساده جدید فرا بگیرید. مثلاً چند لغت ساده انگلیسی با چند تکنیک ساده ریاضی را یاد بگیرید.🙄
حالا به بخش خوشمزه ماجرا میرسیم!😋
خیلی از خوراکیها و تنقلات روزانه هم میتوانند به تقویت حافظهی ما بسیار کمک کنند:👌🏻
خوردن صبحانه را جدی بگیرید
🌺پیامبراکرم(ص) میفرمایند:
یک لقمه صبحانه، میخ استواری بدن را میکوبد.
و خوراکیها مانند عسل: عسل، فراموشی را نابود و حافظه را زیاد میکند و میوههایی مانند انار و سیب.🍎
🌸حضرت امیر(ع) میفرمایند:
انار و سیب، قلب را قوی و معده را خوشبو میکنند و همچنین عقل و فکر را صیقل میدهند.
⚠️راهکارهای عمومی، مثل نوشیدن آب حداقل ۸ لیوان در روز یا خواب مناسب و کافی و جویدن آدامس و ورزش و فعالیت بدنی و .... نیز بر روی حافظه، تاثیرات بهسزایی خواهند داشت.😊
ادامه داره... :)
#نکات_کتابخوانی
#بیسوادی
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
✍️ #شهرِ_عشق #قسمت_چهاردهم 💠 باورم نمیشد پس از شش ماه که لحظهای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و می
✍ #شهرِ_عشق
#قسمت_پانزدهم
💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گریههایم #شک کرده بود که با تندی حساب کشید :«چرا گریه میکنی؟ ترسیدی؟»
خشونت خوابیده در صدا و صورت این زندانبان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس میتپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :«نه ابوجعده! چون من میخوام برم، نگرانه!»
💠 بدنم بهقدری میلرزید که از زیر چادر هم پیدا بود و دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بیروح ارشادم کرد :«شوهرت داره عازم #جهاد میشه، تو باید افتخار کنی!»
سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم و این خانه برایم بوی #مرگ میداد که به سمت سعد چرخیدم و با لبهایی که از ترس میلرزید، بیصدا التماسش کردم :«توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته میکنم!»
💠 دستم سُست شده و دیگر نمیتوانستم روی زخمم را بگیرم که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد.
نفسهایش به تپش افتاده و در سکوتی ساده نگاهم میکرد، خیال کردم دلش به رحم آمده که هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم :«بذار برم، من از این خونه میترسم...» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد :«اینطوری گریه میکنی، اگه پای شوهرت برای #جهاد بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه!»
💠 نمیدانست سعد به بوی غنیمت به #ترکیه میرود و دل سعد هم سختتر از سنگ شده بود که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد :«بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟»
شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را میدیدم، با انگشتان سردم به دستش چنگ زدم تا رهایم نکند و با هقهق گریه قسم خوردم :«بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر!»
💠 روی نگاهش را پردهای از اشک پوشانده و شاید دلش ذرهای نرم شده بود که دستی #چادرم را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم. بهسرعت به سمت در چرخیدم و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد :«از #خدا و رسولش خجالت نمیکشی انقدر بیتابی میکنی؟»
سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید.
💠 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد. وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم میکرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید.
باورم نمیشد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد. در حصار دستان زن پر و بال میزدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه میکشید و سرسختانه نصیحتم میکرد :«اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن #جهاد! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بیپروا ضجه میزدم تا رهایم کند که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد :«خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو #نامحرم صداتو بلند کنی؟»
💠 با شانههای پهنش روبرویم ایستاده و از دستان درشتش که به هم فشار میداد حس کردم میخواهد کتکم بزند که نفسم در سینه بند آمد و صدایم در گلو خفه شد.
زن دوباره دستم را کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد :«تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری میخوای #جهاد کنی؟» میان اتاق رسیده بودیم و دستم هنوز در دستش میلرزید که به سمتم چرخید و بیرحمانه تکلیفم را مشخص کرد :«تو نیومدی اینجا که گریه کنی و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن #ارتش_آزاد به داریا، ما باید ریشه #رافضیها رو تو این شهر خشک کنیم!»
💠 اصلاً نمیدید صورتم غرق اشک و #خون شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانهام عصبی شده بود که رو به ابوجعده اعتراض کرد :«این لالِ؟»
ابوجعده سر تا پای لرزانم را تماشا کرد و از چشمانش نجاست میبارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد :«#افغانیه! بلد نیس خیلی #عربی صحبت کنه!» و انگار زیبایی و تنهاییام قلقلکش میداد که به زخم پیشانیام اشاره کرد و بیمقدمه پرسید :«شوهرت همیشه کتکت میزنه؟»
💠 دندانهایم از #ترس به هم میخورد و خیال کرد از سرما لرز کردهام که به همسر جوانش دستور داد :«بسمه! یه لباس براش بیار، خیس شده!» و منتظر بود او تنهایمان بگذرد که قدمی دیگر به سمتم آمد و زیر لب پرسید :«اگه اذیتت میکنه، میخوای #طلاق بگیری؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
📚
@ketabkhanehmodafean
✍ چقدر طول کشیـد ...
زمین؛
به وسعتِ تاریخ ؛ آبستنِ درد است...
اولین طلوع تو ؛
اولین نبض زمین ،
اولین نفسهایِ گرم آسمان ...
💫 تو بیایی ؛
جـهان، متولد خواهد شد!
#سلام_بر_مهدی
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
Ashraf-Pahlavi-Parsfuny.ir.pdf
1.68M
📚 #معرفی_کتاب: #چهره_هایی_در_یک_آینه
🖊نویسنده: #اشرف_پهلوی
🖊مترجم: #هرمز_عبدالهی
🔶 خاطرات اشرف پهلوی،
🔸خواهر دوقلوی محمدرضا پهلوی،
🔸آخرین شاه ایران.
🔷این کتاب، خاطراتی از اشرف پهلوی است که در می ١٩٨٠ در نیویورک منتشر شد و در سال ١٣٧٧ وارد کتابفروشیهای #ایران شد.
🔹این خاطرات را، اشرف پهلوی از زبان خودش نوشته است؛ از زمان رضاشاه آغاز، و تا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ادامه دارد.
🔸همچنین خواندن این کتاب را میتوان به دیدِ آشنایی با شخصیتِ پرابهامِ اشرف پهلوی و شنیدن قضایا از زبان متهم نیز نگریست.
📚
@ketabkhanehmodafean
4_433754330680525604.pdf.pdf
6.99M
📚 #معرفی کتاب: #بادبادک_باز
🖊 نویسنده: #خالد_حسینی
🖊مترجم: #حمیدرضا_بلوچ
مخاطب: بزرگسال
🔸درمورد یک پسر از قوم پشتون
🔸از اهالی #افغانستان ...
🔷نویسنده، در این کتاب، از چند اتفاق مهم که سرنوشت افغانستان را تغییر میدهد سخن میگوید:
🔹اشغال افغانستان توسط نیروهای شوروی در سال 1979. (در این سال امیر به همراه پدرش از افغانستان فرار میکند.)
🔹به قدرت رسیدن #طالبان و شرح ظلمهای آنان از جمله قتلعام مردم در مزار شریف. (البته به این نکته توجه داشته باشید که جریانات مطرح شده که از طالبان در این کتاب بیان شده است، مربوط به سالها پیش است و طالبان اکنون در افغانستان مجاهدینی هستند، مورد ستایش مردمِ افغان، و از حالت افراطی خود خارج شدهاند. «رجوع شود به مستند #تنها_میان_طالبان»)
🔹بمبباران و اشغال افغانستان توسط #آمریکا ، بعد از حادثهی یازده سپتامبر 2001 و ضعیف شدن طالبان.
🔹و...
📚
@ketabkhanehmodafean