#معرفی_کتاب
📚 اعترافات ؛ 2جلد. جلدسخت. 1250 صفحه. 60 هزار تومان.
1⃣ جلد 1 ؛ 330 صفحه ( خدمات اسلام به غرب در زمینه های گوناگون علمی و فرهنگی و صنعتی ، اعترافات غربیان به خدمات اسلام به آنها، عوامل شکوفایی و رکود تمدن اسلامی، راه بازگشت به تمدن اسلامی).
2⃣ جلد2 ؛ 950 صفحه ( اسناد اسلام ستیزی غرب و اعترافات غربیان؛ جنگهای غرب علیه مسلمین، تهاجمات فرهنگی غرب، اندلس، استعمار غرب در جهان اسلام و دیگر مناطق جهان، زن در اسلام و تبلیغات دشمنان، فرقه و مذهب سازیهای غرب؛ وهابیت، شیخیه، بابیه، بهاییت ).
#غرب
#استعمار
@ketabkhanehmodafean
#معرفی_کتاب
📚 اثر مشهور "عصر امام خمینی" ؛
(شخصیت و عصر امام خمینی از نگاه بزرگان و اندیشمندان ، رویکرد معنوی و دینی انسان عصر امام خمینی و علل آن، بحران معنوی در انسان غربی، عصر امام خمینی و نهضت عظیم اسلام گرایی در غرب ). استاد احمدرضا حاجتی.
440 صفحه.
🔴 50% 🔴 10 هزار تومان.
#امام_خمینی
#غرب
@ketabkhanehmodafean
📚 بازی بازوی تربیت:
این کتاب حاوی 140 بازی از دوران نوزادی تا دوران نوجوانی است؛ بازی هایی که در فرهنگ بومی کشورمان ایران رواج داشته؛ اما آرام آرام به دست فراموشی سپرده می شود.
#بازی_بازوی_تربیت
#کودک_نوجوان
#محسن_عباس_ولدی
✍ چند وقت پیش از این #مقام_معظم_رهبری در دیدار با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی نگرانی چندبارۀ خود را از #تهاجم_فرهنگی #غرب ابراز داشته و در همین راستا نسبت به ترویج #بازی_های_سنتی تأکید ورزیدند.
ایشان در این دیدار فرمودند: « ما بچّه های خودمان را که #اَلَک_دولَک بازی میکردند که تحرّک داشت و خوب بود، گرگم به هوا بازی میکردند که کار بسیار خوبی بود و #ورزش بود و بازی و #سرگرمی بود، یا این چیزی که خط کشی میکنند و #لی_لی میکنند - بازی بچّه های ما اینها بود - آورده ایم نشانده ایم پای #اینترنت، نه #تحرّک_جسمی دارند، نه #تحرّک_روحی دارند، و ذهنشان تسخیر شده به وسیله ی طرف مقابل.
خب بیایید بازی تولید کنید، بازی ترویج کنید، همین بازی هایی که بنده حالا اسم آوردم و ده تا از این قبیل بازی [که ] بین بچّه های ما از قدیم معمول بوده را ترویج کنید؛ [این ] یکی از کارها است، اینها را ترویج کنید.»
📚
@ketabkhanehmodafean
#نقد_کتاب
#من_پیش_از_تو
نوشته ی #جوجو_مویز
ترجمه #مریم_مفتاحی
زندگی در #غرب را نه آن گونه که تصور ماست،
بلکه آن طور که واقعیت است را می توانید در کتاب های داستانی شان ببینید.(البته اگر کسی مایل باشد که ببیند)
انسان های غربی پر شده اند از«خودشان».
فرقی ندارد،
پیر و جوانشان دنبال این هستند که «من» شان را چگونه لذت مند جلو ببرند.
داستان دختری که درخانواده متوسط زندگی می کند و برای آنکه بتواند روال معمولی دنیایش را بگذراند باید کار کند.
کار کند که بخورد و بپوشد.
بخورد که کارکند.
چرخه ی حیوانی که دردنیا حاکم شده است.
آن طرف یک پسر پولدار که دراوج لذت های دنیا بوده و براثر تصادفی فلج و خانه نشین شده است.
پول که باشد می شود با دو مستخدم همه چیز را اداره کرد.
یکی دختری که دل به دلش بدهد.
یکی هم مردی که تمیز کاری هایش را کند.
پدر و مادر غربی اش هم که دنبال «من لذت بر خودشان» هستند.
اتفاقاتی که بین این پسر فلج و این دخترمی افتد داستان را جلو می برد و شما را همراه می کند.
👇👇👇
♨️ #نقد_کتاب
📚 #کتاب #از_رویاهایت_برایم_بگو
✍ نویسنده:#سیدنی_شلدون،
📝 مترجم: میترا معتضد
داستان👩 دختری که سه شخصیتی است;
شخصیت خودش آرام🙂 و دو شخصیت دیگر یکی پرخاشگر 😡و دیگری هنرمند🤓.
سیدنی در کودکی مورد آزار و اذیت جنسی پدرش که پزشک متخصصی است، قرار میگرفته و این حالت چند شخصیتی برایش ایجادشده است که باعث میشد در بزرگی چند مرد را به طرز فجیعی به قتل برساند.
در دادگاه با اثبات مریض بودنش تبرئه میشود و طی پنج سال درمان میشود.
‼️کتاب چند ویژگی دارد:
🔺نگاه به جنس زن در غرب و آزارها و اذیتهایی که
روان و روح زنها را له و خورد میکند.
🔺بی پناهی زن در #غرب و عدم حمایت او حتی از طرف خانواده.
🔺جوانان غربی ظاهرا مستقل و آزاد هستند اما در سیر کتابهایشان متوجه می شوید که چقدر در آپارتمانها و سوییتهایشان گرد تنهایی و افسردگی و بی کسی ریخته شده است.
🔺زنان غربی با تمام فریادهای آزادی حتی در محل کارشان هم آزاد نیستند
و دائم تحت فشار درخواستهای کثیف مردان قرار می گیرند.
در حالیکه مدام به ما القا میکنند چون حجاب دارید مردها را حریص کرده اید.
آنجا هم که حجابی نیست و مردها منعی ندارند پس چرا بازهم حریص تر از همیشه اند…
🔺شاید در فیلمهای غربی امکانات شهری و داراییهای رفاهی و زیباییهای جسمانی به تصویر کشیده شود اما در این رمان عمق واقعیت را می خوانید!
🔺کودکان و نوجوانان در خانواده هم امنیت ندارند!
❌سند بیست،سی که در آمریکا و اروپا اجرا میشود و میشده،
پس چرا باز هم خشونت نسبت به #کودک و زن کم که نشده، بیشتر هم شده است.
معلوم میشود با توجه به این کتاب و آمارهایی که در انتهای کتاب نوشته شده است،
روال آنها رو به رشد نیست
و زنها با هر چند جنبش فمینیست هم که
بخواهند نمیتوانند حقشان را بگیرند.
یک فرهنگی باید در جهان حاکم شود
که جایگاه زن را درست نشان دهد.
فرهنگ نگاه #خدا به زن!
به هرحال خواندن این کتاب به دوستان و شیفتگان آزادی و رهایی زن،
به مسیح علی نژاد توصیه میشوند و
البته به مردانی که دلشان برای خودشان نمیسوزد
و اما برای زنها میسوزد؛
که چرا راحت نمیگذارید زنها را…
درحقیقت اینها زن را برای بهرهکشی خودشان میخواهند!
#افول_آمریکا
#آمریکای_بدون_روتوش
#آمریکای_وحشی
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
✍️ #شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_نهم 💠 نگاهش روی صورتم میگشت و باید تکلیف این زن #تکفیری روشن میشد که ب
✍️ #شهرِ_عشق
#قسمت_سی_ام
💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانوادهام قرار گرفتم و حالا دوباره عشق #سوری دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم میکردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد :«یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده!»
از شنیدن خبر سلامتیاش پس از ساعتها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بیاراده از دهانم پرید :«میتونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فیالبداهه پاسخ داد :«حرف میتونه بزنه، ولی #خواستگاری نمیتونه بکنه!»
💠 لحنش بهحدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را میخواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و #برادرانه به فدایم رفت :«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خندههات تنگ شده بود!»
ندیده تصور میکرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمیخواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفههای اشکم را چید و ساده صحبت کرد :«زینب جان! #سوریه داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو #دمشق منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک میکنن، یعنی #غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای #تروریستها آماده میکنه!»
💠 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بیصدا زمزمه کرد :«#حمص داره میفته دست تکفیریها، #شیعههای حمص همه آواره شدن! #ارتش_آزاد آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریستهام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، بهخصوص اینکه تو رو میشناسن!»
و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، #سردار_سلیمانی و #سردار_همدانی تصمیم گرفتن هستههای #مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این #تکفیریها رو میگیریم!»
💠 و دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی #ایران!»
سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو بهخاطر اشتباه گذشتهام سرزنش میکنی؟»
💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد :«همون لحظهای که تو حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم #خدا خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟»
و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیمخیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بیصدا پرسیدم :«پس میتونم یه بار دیگه...»
💠 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از #شرم به زیر افتاد و او حرف دلش را زد :«میخوای بهخاطرش اینجا بمونی؟»
دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :«دیروز بهم گفت بهخاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمیکنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :«پس #خواستگاری هم کرده!»
💠 تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور #آمریکا بود، این #مدافع_حرم!»
سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست میتونه بیاد دنبالت.»
💠 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانهای ذهنم به هر طرف میدوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی میخواد اونو برگردونه خونهشون #داریا؟ کسی جز ما خبر نداره!»
مات چشمانم مانده و میدید اینبار واقعاً #عاشق شدهام و پای جانم درمیان بود که بیملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب میکنم، برا تو هم به بچهها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری #تهران انشاءالله!»
💠 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد.
ساعت سالن فرودگاه #دمشق روی چشمم رژه میرفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را میدیدم و یک گوشه دلم از دوریاش آتش میگرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم میخواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه میگفتم راضی نمیشد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
📚
@ketabkhanehmodafean