eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.8هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام گل گلیا😊 امروز این اوریگامی قشنگ و نسبتا ساده رو درست کنین و از بازی با اون، لذت ببرین. ترجیحا از کاغذ سبک تر از کاغذ آچهار استفاده کنید. یک موشک فضایی که می تونین به فضا پرتابش کنین!😉 باور نمی کنین؟ پس فیلم رو ببینید.🤩 😊📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
✍️ #شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_هشتم 💠 تازه می‌فهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش
✍️ 💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه می‌کردم و مصطفی جان کندنم را حس می‌کرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد. جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانه‌ام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم‌ها برایش کهنه نمی‌شد که دوباره چشمانش آتش گرفت. 💠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدن‌مان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخم‌ها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانه‌اش نشاند. خودم نمی‌دانستم اما انگار دلم همین را می‌خواست که پیراهن صبوری‌ام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم :«مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!» 💠 صورتم را در شانه‌اش فرو می‌کردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشک‌هایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست می‌کشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان پیچید. رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور می‌کردند، حرمت و خون ما با هم شکسته می‌شد. 💠 می‌توانستم تصور کنم که حرم را با مدافعانش محاصره کرده‌اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا می‌خواستم من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده‌اش را نبینم. تا سحر گوشم به لالایی گلوله‌ها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی‌دریغ می‌بارید و مصطفی با و اندک اسلحه‌ای که برایشان مانده بود، دور حرم می‌چرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست. 💠 نگاهش دریای نگرانی بود، نمی‌دانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش‌قدم شدم :«من نمی‌ترسم مصطفی!» از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لب‌هایش را ربود و پای در میان بود که نفسش گرفت :«اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟» 💠 از هول دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد :«تو نمی‌دونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمی‌دونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!» هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه‌شان درد می‌کرد، هنوز وحشت بی‌رحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم می‌دوید، ولی می‌خواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم :«یادته منو سپردی دست (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به (علیهاالسلام)!» 💠 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را می‌چشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم :«اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟» و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه می¬کنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید :«این و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم می‌رسه، نه به این مردم نه به تو!» 💠 در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش می‌درخشید و با همین دستان خالی عزم کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد. لب‌هایش آهسته تکان می‌خورد و به گمانم با همین نجوای عشقش را به (علیهاالسلام) می‌سپرد که یک تنها لحظه به سمتم چرخید و می‌ترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد. 💠 در برابر نگاهم می‌رفت و دامن به پای صبوری‌ام می‌پیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت (علیهاالسلام) شدم. می‌دانستم رفتن (علیه‌السلام) را به چشم دیده و با هق‌هق گریه به همان لحظه قسمش می‌دادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت همهمه شد. 💠 مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان می‌خواستند در را باز کنند و باور نمی‌کردم تسلیم تکفیری‌ها شده باشند که طنین در صحن حرم پیچید... ✍️نویسنده: 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گاهی خداوند مسیری را در زندگی پیش رویمان قرار می‌ده که ممکنه در آن موهبت‌های زیادی باشه☺️ موهبت‌هایی مثل شناخت و معرفت... این مسیر ممکنه پیدا کردن یک کتاب قدیمی درباره‌ی داستان زندگی مرد بزرگی باشه که تا به امروز تاریخ به خود ندیده ... تصور کنید شما آن کتاب را پیدا کرده اید   و آن مرد بزرگ امیر المومنین علی(علیه السلام ) هست☺️ دوست دارید درباره‌ی او چه بخوانید؟ کتاب این بار به شیوه‌ای متفاوت زندگی امیرالمومنین را برای شما روایت می‌کند... 🎚۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انیس کنج تنهایی کتاب است فروغ صبح دانایی کتاب است 📒 بود بی مزد و منت اوستادی ز دانش بخشدت هر دم گشادی 📕 ندیمی مغز داری پوست پوشی به سر کار گویایی خموشی 📗 درونش همچو غنچه از ورق پر به قیمت هر ورق زان یک طبق در 📘 ز یک رنگی همه هم روی و هم پشت گر ایشان را زند کس بر لب انگشت 📙 به تقریر لطایف لب گشایند هزاران گوهر معنی نمایند 📚📚📚📚 روز خوش،ایام به کام... 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
✍️ #شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_نهم 💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه می‌کردم و م
✍️ 💠 دو ماشین نظامی و عده‌ای مدافع تازه نفس وارد حرم شده بودند و باورم نمی‌شد حلقه شکسته شده باشد که دیدم مصطفی به سمتم می‌دود. آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه می‌درخشید و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس‌نفس افتاد :«زینب اومده!» 💠 یک لحظه فقط نگاهش کردم، تازه فهمیدم را می‌گوید و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم می‌پیچید :«تمام منطقه تو محاصره‌اس! نمی‌دونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با ۱۴ نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک!» بی‌اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و به‌خدا حس می‌کردم با همان لب‌های خونی به رویم می‌خندد و انگار به عشق سربازی با همان بدن پاره‌پاره پَرپَر می‌زد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد :«ببین! خودش کلاش دست گرفته!» 💠 را ندیده بودم و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانی‌اش را در سرمای صبح با چفیه‌ای پوشانده بود. پوشیده در بلوز و شلواری سورمه‌ای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به ، گرای مسیر حمله را می‌داد. از طنین صدایش پیدا بود تمام هستی‌اش برای دفاع از حرم (علیهاالسلام) به تپش افتاده که در همان چند لحظه همه را دوباره تجهیز و آماده نبرد کرد. 💠 ما چند زن گوشه حرم دست به دامن (علیهاالسلام) و خط آتش در دست بود که تنها چند ساعت بعد محاصره شکست، معبری در کوچه‌های زینبیه باز شد و همین معبر، مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سال‌های بعد بود تا چهار سال بعد که آزاد شد. در تمام این چهارسال با همه انفجارهای انتحاری و حملات بی‌امان تکفیری‌ها و ارتش آزاد و داعش، در ماندیم و بهترین برکت زندگی‌مان، فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند. 💠 حالا دل کندن از حرم (علیهاالسلام) سخت شده بود و بی‌تاب حرم (علیهاالسلام) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیری‌ها بود و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دل‌مان را زیر و رو کرده بود. محافظت از حرم (علیهاالسلام) در داریا با حزب‌الله بود و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای به زیارت برویم. 💠 فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود و می‌دیدم قلب نگاهش برای حرم (علیهاالسلام) می‌لرزد تا لحظه‌ای که وارد داریا شدیم. از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده و از حرم (علیهاالسلام) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته و همه دیوارها روی هم ریخته بود. 💠 با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، می‌توانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کرده‌اند و مصطفی دیگر نمی‌خواست آن صحنه را ببیند که ورودی رو به جوان محافظ‌مان خواهش کرد :«میشه برگردیم؟» و او از داخل حرم باخبر بود که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد :«حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟» دیدن حرمی که به ظلم زیر و رو شده بود، طاقتش را تمام کرده و دیگر نفسی برایش نمانده بود که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست :«نمی‌خوام ببینم چه بلایی سر قبر اوردن!» 💠 و جوان لبنانی معجزه این حرم را به چشم دیده بود که (علیه‌السلام) را به ضمانت گرفت :«جوونای و تا آخرین نفس از این حرم دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، (علیه‌السلام) خودش از حرم دخترش دفاع کرد!» و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد تا دست حیدری (علیه‌السلام) را به چشم خود ببینیم. 💠 بر اثر اصابت خمپاره‌ای، گنبد از کمر شکسته و با همه میله‌های مفتولی و لایه‌های بتنی روی ضریح سقوط کرده بود، طوری که دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده و هرگز دست‌شان به قبر مطهر حضرت سکینه (علیهاالسلام) نرسیده بود. مصطفی شب‌های زیادی از این حرم دفاع کرده و عشقش را هم مدیون (علیهاالسلام) می‌دانست که همان پای گنبد نشست و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد :«میای تا بازسازی کامل این حرم بمونیم بعد برگردیم ؟» 💠 دست هر دو دخترم در دستم بود، دلم از عشق (علیهاالسلام) و (علیهاالسلام) می‌تپید و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود که عاشقانه شهادت دادم :«اینجا می‌مونیم و به کوری چشم و بقیه تکفیری‌ها این رو دوباره می‌سازیم ان‌شاءالله!»... 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
گاهی خداوند مسیری را در زندگی پیش رویمان قرار می‌ده که ممکنه در آن موهبت‌های زیادی باشه☺️ موهبت‌ها
درباره کتاب قدیس؛  روایتی تازه از زندگی امیرالمومنین💚 نوشته‌ی ابراهیم حسن بیگی، یکی از پرمخاطب‌ترین رمان‌های اخیر فارسی است که با نگاهی متفاوت درباره‌ی اندیشه و زندگی حضرت علی (علیه السلام ) می‌گوید. این رمان با نگاهی تاریخی روایت‌گر داستانی تاثیرگذار از یک کشیش مسیحی و شروع ماجرایی عجیب و تحول برانگیز برای اوست..  ابراهیم حسن بیگی در این رمان زندگی حضرت علی (علیه السلام ) را با نثری روان و پرکشش در قابل یک داستان روایت می‌کند که مخاطب متوجه این موضوع نمی‌شود که یک رمان می‌خواند یا یک کتاب تاریخی یا حتی یک کتاب دینی بلکه آن‌چیزی که خواننده را غرق لذت می‌کند شناخت ابعاد شخصیتی و تاریخی علی(علیه السلام ) از زاویه‌ای تازه  با لحنی ساده است... رمان «قدیس» باوجود این‌که روایتی به ظاهر مذهبی دارد اما شبیه داستان‌های دینی معاصر که تا به حال خوانده‌ایم، نیست. شاید همین موضوع باعث شده تا خوانندگان زیادی این کتاب را تحسین کنند..... 🎚۲ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وَ الْأَرْضِ الَّتِی یُبَدِّلُهَا اللَّهُ مِنَ السَّلَام✨ سلامتی؛ ارمغانِ سلام است! و تو ؛ جلوه‌ی تمام و کمالِ ! سَـلامِ بر ؛ نورٌ علیٰ نور است برای آنان که به تلالؤ پسِ پرده‌ات نیز، دلگرمند ... سلام بر تو ؛ سلامتِ زمین؛ سلامتِ آفاق ✨ ! @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_159597416.pdf
2.1M
📘ما نباید انقلاب را با عینک غربي بنگريم چون در این صورت هرگز به حقيقت آن آگاهي نمي‌يابيم. به گفته‌ي ميشل فوکو: «وقتي ايرانيان از حکومت اسلامي حرف مي‌زنند، وقتي جلوي گلوله در خيابان‌ها، آن را فرياد مي‌زنند، و با اين کار شايد خطر يک حمام خون را به جان مي‌خرند؛ به نظر من به واقعيتي مي‌انديشند که به ايشان بسيار نزديک است. چون کوششي است براي اين‌که سياست، يک بُعد معنوي پيدا کند. 📘 از آنجا که زبان فرهنگِ مدرنيته؛ زباني نيست که بتواند جايگاه انقلاب اسلامي را تبيين کند؛ لذا مؤلف سعي فراوان کرده تا در ماوراء گفتماني که تحت تأثير فرهنگ غرب است، ذات انقلاب اسلامي را بنماياند تا حقيقتاً با چهره‌ي واقعي انقلاب اسلامي روبه‌رو شويم 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃باتشکر از عضو محترم کانال؛ جناب اشلو بابت همکاری شون🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴فروش ۹۵۰ هزار نسخه ای کتاب ضدترامپ در یک روز ♦️کتاب افشاگرانه نوشته برادرزاده رئیس جمهور کنونی آمریکا در روز نخست انتشار به فروش چشمگیر ۹۵۰ هزار نسخه دست یافت. 📚 @ketabkhanehmodafean
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
درباره کتاب قدیس؛  روایتی تازه از زندگی امیرالمومنین💚 #قدیس نوشته‌ی ابراهیم حسن بیگی، یکی از پرمخاط
📖خلاصه داستان کتاب رمان قدیس داستان کشیش مسیحی است که به خواندن و جمع کردن کتاب‌های قدیمی و نسخ خطی علاقه زیادی دارد. روزی مردی تاجیک که متوجه علاقه‌ی کشیش به این نوع کتاب‌ها شده است نسخه‌ای از یک کتاب قدیمی را برای فروش به کلیسا می‌آورد و ادعا می‌کند که این کتاب متعلق به 1400 سال پیش است. کشیش باور نمی‌کند و تصمیم می‌گیرد برای صحت قدمت و موضوع کتاب، آن را امانت بگیرد بخواند تا مطمئن شود. او در روند خواندن از قدیمی بودن کتاب اطمینان پیدا می‌کند و تصمیم می‌گیرد کتاب را از مرد تاجیک بخرد. اما در پی ماجرایی مرد تاجیک به خاطر این کتاب به قتل می‌رسد و داستان از این نقطه وارد مسیر جدیدی می‌شود... بعد از آن کشیش هم در معرض خطر قرار می‌گیرد چرا که قاتلان مرد تاجیک به دنبال ربودن کتاب هستند... ادامه ی ماجرا رو شما در دنبال کنید😊 📚📚📚📚 چرا «قدیس» کتاب موفقی است؟ وجه تمایز کتاب قدیس با دیگر کتاب‌های این سبکی که در شکل رمان روایت می‌شوند، داستان تازه آن است. رمانی که با حفظ جنبه‌های ادبی خود یک داستان تاریخی ساده نیست بلکه حرف‌های بیش‌تری برای گفتن دارد. به نوعی می‌توان گفت که نویسنده در این اثر سعی کرده است علاوه بر شناخت (علیه السلام )، پادشاهان سرزمین‌های عرب آن دوره از جمله «معاویه» را با پادشاهان کنونی کشورهای عربی مقایسه کند. 🎚۳ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎓 🎒ــــلاس درس مهدویت 💠 شناخت امام مهدی"عج" از دوران تا جهانی: ⬅️ 🔹طول عمر الف):👇 ✍...از مباحث مربوط به زندگی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف طول عمر آن بزرگوار است. برای بعضی این سؤال مطرح است که چگونه ممکن است انسانی، عمری چنین طولانی داشته باشد؟! [1] ❄️ سرچشمه این سؤال و علت طرح آن این است که آنچه در جهان امروز، معمول و متداول است عمرهای محدودی است که حداکثر بین ۸۰ تا ۱۰۰ سال طول می‌کشد [2] و بعضی با دیدن و شنیدن اینگونه عمرها، نمی توانند یک عمر طولانی را باور کنند یا آن را دور می‌شمارند. وگرنه عمر طولانی از نظر عقل و دانش بشری امری غیر ممکن نیست و دانشمندان با مطالعه اجزاء بدن به این حقیقت رسیده اند که ممکن است انسان، سال‌های بسیار طولانی زنده بماند و حتی گرفتار پیری و فرسودگی هم نشود. 👤 می‌گوید: «از اصول علمی مورد پذیرش همه دانشمندان بیولوژیست، این است که برای عمر بشر نمی توان حدی تعیین کرد و حتی دیرزیستی نیز مسئله مرزناپذیری است. » 👤 «اتینگر» می‌نویسد: «به نظر من با پیشرفت تکنیک‌ها و کاری که ما شروع کرده ایم بشر قرن بیست و یکم خواهد توانست هزاران سال عمر کند. » 📌بنابراین تلاش دانشمندان برای دست یافتن به راههای غلبه بر پیری و رسیدن به دراز عمری نشانگر امکان چنین پدیده ای است چنانکه در این مسیر گام‌های موفقیت آمیزی برداشته شده است و هم اکنون در گوشه و کنار جهان کم نیستند افرادی که بر اثر شرایط مناسب آب و هوایی و تغذیه مناسب و فعّالیت مناسب بدنی و فکری و عوامل دیگر، عمری نزدیک به صدوپنجاه سال و گاهی بیشتر از آن دارند مهم تر اینکه عمر طولانی در گذشته تاریخ انسان‌ها بارها تجربه شده است و در کتاب‌های آسمانی و تاریخی، انسان‌های زیادی با نام و نشان و شرح حال یاد شده اند که مدت عمر آن‌ها بسیار درازتر از عمر بشر امروز بوده است. 📂1. اکنون در سال 1438 هجری قمری هستیم و با توجه به اینکه تولد امام مهدی در سال ۲۵۵ هجری قمری واقع شده است، پیشوای ما هم اکنون 1183 سال دارد. 📂2. البته هم اکنون عمرهای بالای صد سال هم یافت می‌شود که به نسبت بسیار کم است. ✍..پی نوشتها: 📚1):کتاب نگین آفرینش/جلد(1). "عج" ─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا