مهمان شام 18-2-96.pdf
2.91M
📗 کتاب
#مهمان_شام
❤️بر اساس خاطرات و زندگینامه شهید سرافراز اسلام مدافع حرم سید میلاد مصطفوی
✅ کاری بسیار ارزشمند از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
🌷📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس 🔷کشیش همانطور که فنجان قهوه در دستش بود پرسید:" اگر داشتن حکومت دینی به معنای بقای دین نیس
#قدّیس
✍چارلز دیکنز در داستان دو شهر ماجرای موحش انقلاب فرانسه را به بهترین نحو تشریح کرده و نشان داده است که چگونه خشم دیوانه وار، چشم انقلابیون را کور کرده بود و همه ی مخالفان را سر می بریدند.
انقلابی که برای آزادی و حفظ حقوق بشر و نجات از استبداد به وجود آمده بود، خود تبدیل به یک دیکتاتوری وحشت آور شد.
🛡
در انقلاب روسیه نیز چنین اتفاقی رخ داد؛ حکومت کارگری در دفاع از طبقات محروم جامعه؛ به سر کار آمد و بعد خودش تبدیل به یک قدرت عظیم علیه همان طبقه ی کارگر شد.
🏳
برخی انقلاب های بزرگ همیشه پس از پیروزی ، ماهیت اصلی خود را از دست می دهند و طبقه ی جدید حاکم، به بهانه
ی حفظ انقلاب، مرتکب همان فجایعی می شوند که طبقه ی حاکم قبلی به دلیل آن فجایع، منهدم شده است؛ ↪️
اما در حکومت علی چنین اتفاقی نمی افتد. علی مخالفان را قلع و قمع نمی کند و تکیه ی شدید او بر رضایت و نظر مردم است؛ آن هم نه راءی و نظرات دوستداران و اطرافیان خود.
⬇️
علی در جنگ صفین، تن به خواست مخالفانش داد. با اینکه می دانست شکست خواهد خورد، اما حاضر نشد اصول و قانون اساسی حکومتش را زیر پا بگذارد."
🔷کشیش گفت:" در عجبم جرج ، از علی و می اندیشم که اگر "رافائیل" یکی از زنان روستایی و کشاورز ایتالیایی را نمونه و سمبلی برای کشیدن تابلوی مادر مسیح قرار داد تا بدین وسیله هرگونه مفهوم و معنای پاکی و نیک دلی انسان را در آن ظاهر سازد؛
یا اگر تولستوی و ولتر و گوته در پدیده های فکری و اجتماعی خود، از روح هنری رافائیل الهام گرفتند،
اما علی ۱۴۰۰سال پیش ، از آنان پیشی گرفته و با آن که در دورانی زندگی می کرد که بربریت و برده داری و کوته فکری و تنگ نظری، حتی در پیشرفته ترین کشورهای آن عصر بیداد می کرد، می گوید:"
✨به خدا سوگند ، داد ستم دیدگان را از ستمکاران بستانم و دماغ ظالم را با اینکه او را خوش نیاید، به خاک بمالم.✨"
یا آنجا که می گوید:"
✨هیچ بینوایی گرسنه نماند مگر جمعیت ثروتمندی از حق او بهره مند شدند.✨"
و یا :"
✨هیچ نعمت فراوانی را ندیدم، مگر آنکه در کنارش حق ضایع شده باشد.✨"
💠
جرج سرش را در تایید سخنان کشیش تکان داد و گفت:" پدر ایوانف! اگر ما تا فردا صبح هم بنشینیم و همینطور از فضایل علی بگوییم؛ باز سخنانمان پایانی نخواهد داشت.
حالا اگر موافقی، در ساحل دریا قدمی بزنیم و بحث خود را ادامه بدهیم."
🔸کشیش از جا برخاست و گفت:" موافقم جرج، برویم."
ادامه دارد...
🎚۱۷۲
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🕊پرندگانی که ذهن ما را به سوی آگاهی به پرواز در می آورند!
⁉️ مگه نه؟
#فرهنگ_کتابخوانی
#کتابخوانی
📚
@ketabkhanehmodafean
29-روابط_متکامل_زن_و_مرد.PDF
644.7K
📚
#روابط_متکامل_زن_و_مرد
✍استاد علی صفایی حائری
📚💖
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس ✍چارلز دیکنز در داستان دو شهر ماجرای موحش انقلاب فرانسه را به بهترین نحو تشریح کرده و نشان
#قدّیس
🛍🎁
خریدهایی که ایرینا انجام داده بود و سوغاتی هایی که یولا بسته بندی کرده بود و کتاب هایی که کشیش خریده بود، توی چمدان و ساک دستی آنها جا نمی شد.
سرگئی به سفارش یولا، چمدانی مشکی رنگ خریده بود و ۲ساعت قبل از حرکتشان به طرف فرودگاه، آمده بود تا یولا سوغاتی ها را توی آن بریزد.
🎒
اما قبل از اینکه یولا بخواهدچمدان را پر کند، کشیش بقچه ی کتاب قدیمی اش را داخل آن گذاشت و گفت :" این چمدان محکم تر و امن تر از ساک دستی و چمدان خودمان است."
📓
ایرینا به سرگئی نگاه کرد و گفت:" میبینی سرگئی؟ همه ی فکر و ذکرش شده کتاب قدیمی!"
بعد رو به کشیش گفت:" همین کتاب هاست که ما را به این روز انداخته!"
🔶کشیش قبایش را تا کرد ، روی بقچه ی کتاب قدیمی گذاشت و گفت:" ندیده بودم هیچوقت از کتاب های من شکایتی کنی ایرینا؛ چشمت خورده به پسر و عروست؛ سر کتاب های من غر میزنی؟"
😄
آنوشا عروسک به دست از اتاق بیرون آمد، عروسکش را به طرف کشیش گرفت و گفت:" بابابزرگ! این عروسک مال شما باشد. من دیگر نمی خواهمش."
🔸کشیش عروسک را از او گرفت ، لبخندی زد و گفت:" چه عروسک قشنگی است! حیف است مامان بزرگت با این عروسک بازی نکند."
😁
عروسک را داخل چمدان گذاشت و گونه ی آنوشا را بوسید. ایرینا گفت:" معلوم نیست چه بلایی سر خانه و زندگی ام آمده است؟!"
سرگئی دستش را گذاشت روی شانه ی مادرش و گفت:" غصه نخور مادر ! مگر دوست پدر نگفته بود که دزدها قبل از خروج از خانه دستگیر شده اند؟!
پس نگران چه هستی؟"
🌸🍃
یولا گفت:" حالا که همه چیز به خیر گذشته است.این مدت که اینجا بودید، به ما خیلی خوش گذشت."
سرگئی به ساعتش نگاه کرد و گفت:" حالا یکی_دو ساعتی وقت هست که راه بیفتیم..بهتر است بنشینیم."
سرگئی و کشیش روی مبل نشستند.یولا به آشپزخانه رفت و ایرینا مشغول جمع کردن وسایل و بستن ساک و چمدانها شد..
ادامه دارد...
🎚۱۷۳
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean