4_6039779248690956007.mp3
4.11M
🌺 #میلاد_امام_حسین
🌸 #میلاد_حضرت_عباس
💐روشنی و برکت شعبانی تو
💐جان عالمینی و جانانی تو
🎙 #میثم_مطیعی
👏 #سرود
📚
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهربان اربابم آمد ، فاطمه را نورعین
آبروی هر دو عالم ، دلبر طه حسیـــن
«صلوات الله علیهم اجمعین»
✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨
⚘ حسین جان
تولدت چنان مبارک بود که
فطرس ملک،
نخستین دخیل «سفینة النجاة» ات شد؛
اما افسوس که غصه قصه کربلا،
پیش از تولدت
به گوش مادرت زهرا سلام الله علیها رسیده بود....
⚘ پس خدا #مهدی را در #نسل تو قرار داد و
داستان عاقبت بخیری انسان توسط او را در گوش مادرت زمزمه کرد،
تا قلبش آرام بگیرد و
شادی اش از تولد تو
رنگ غم نگیرد....
⚘ سلام بر تو در روزی که متولد شدی و در روزی که با ظهور فرزندت مهدی،
باز خواهی گشت.......
#ماه_شعبان
💐ولادت باسعادت #امام_حسین علیهالسلام و روز پاسدار مبارک💐
#سوم_ماه_شعبان
#ولادت_امام_حسین
#چشمتون_روشن_یامولا
#چشمتون_روشن_یازهرا
#روزپاسدار
#چشم_مولا_روشن
#چشم_زهرا_روشن
#عیدمون_خجسته
#روز_پاسدار
🍃🌸🍃─┅─╮
@ketabkhanehmodafean
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
مداحی آنلاین - سر ميذارم رو خاك قدماش - کریمی.mp3
5.92M
🌺 مداحی ویژه #میلاد_امام_حسین علیه السلام
💐سر ميذارم رو خاك قدماش
💐میمیرم صدها بار از یه نگاش
🎙 حاج محمود کریمی
📚
@ketabkhanehmodafean
zendegani-emam-hosein.pdf
4.61M
📚عنوان: #زندگانیامامحسینعلیهالسلام
✍نویسنده : سیدهاشم رسولی محلاتی
📖موضوع: اهل بیت
📄تعاد صفحات :۳۱۳جلد
📚🏴
@ketabkhanehmodafean
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پادکست | فُطرُس ملک، نجات یافته امام حسین علیهالسلام
💠 معجزهای که در روز میلاد سیدالشهدا علیهالسلام اتفاق افتاد
🎙آیت الله مجتهدی تهرانی
📚
@ketabkhanehmodafean
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی
#قسمت_شصت_نهم
✍ارشیا خیره شد به چشم های کنجکاو ریحانه و پرسید:
_حتی اگه در مورد طاها باشه؟!
هیچ گناهی مرتکب نشده بود، تمام سال های گذشته و حتی از وقتی پای سفره ی عقد با ارشیا نشسته بود، تمام ذهن و قلبش را متعلق به همسرش می دانست و بس! اصلا جایی و دلیلی برای فکر کردن به پسرعمویی که خودش ردش کرده بود نداشت. علاوه بر متاهل بودن متعهد هم بود، با این افکار تبسم کوچکی کرد و پاسخ داد:
_حتی اگه در مورد پسرعمو باشه
_خواستگارت بوده نه؟
به صورت و فک منقبض شده ی ارشیا نگاه کرد، نمی دانست از کجا، اما حالا که بالاخره فهمیده بود باید دلش را آرام می کرد و خیالش را راحت. با خونسردی گفت:
_بله، همه ی دخترا قبل از ازدواج یه تعدادی خواستگار دارن
_بعد از ازدواج چی؟ بهشون فکر می کنن؟
_نمی دونم من جای بقیه نیستم...
_جای خودت جواب بده... لطفا
_نه! من بعد از ازدواج فقط به یه مرد فکر کردم اونم تو بودی. طاها برام با مردای دیگه فرقی نداره...
انگار نفسش را راحت بیرون فرستاد، موهایش را عقب زد و گفت:
_از تو غیر از این توقع نداشتم! تمام سال هایی که باهم زندگی کردیم؛ البته به جز چند ماه اول که هنوز تحت تاثیر رفتار مه لقا و نیکا بودم، به تو اعتماد داشتم و همه جوره خیالم راحت بوده ازت. همون موقع هام که پا پیش گذاشته بودم فریبا گفته بود پسرعموت خاطرخواهت بوده و بهش گفتی نه، می دونستم چرای نه گفتنت رو، ولی می ترسیدم. می ترسیدم ازینکه دلت با من نباشه و به جبر روزگار و بنا به مشکلی که داشتی بهم بله داده باشی و یه روزی از دستت بدم. اما بعدها فهمیدم تو از جنس نیکا نیستی... پاکی، خیلی پاک تر و نجیب تر از اون! انقدری که حالا هم واهمه داری از اینکه چند ثانیه نگاهت به نامحرم گره بخوره و گناه کنی!
باورت میشه هرچی به عقب برمی گردم تنها نقطه ی مثبت زندگیم رو آشنا شدن با تو می بینم؟ تو دید منو نسبت به زن ها عوض کردی. اون بذر کینه و انزجاری که نیکا با کثافت کاری هاش و مه لقا با جاه طلبی و مثلا روشنفکریش توی دلم کاشته بودن از بیخ و بن کندی. بجاش مهر پاشیدی و خوبی...
چه عجیب بود اعترافات ارشیا و این فضای معنوی... توی دلش قند آب می کردند، با محبتی که از ته قلبش می جوشید چشم دوخته بود به ارشیا و از کسی خجالت نمی کشید، نه غریبه بودند و نه تازه عروس و داماد! اصلا کسی حواسش به آن ها نبود... دوست داشت باز هم بشنود.
_همین صبوریت، این ایمانت ریحانه، منو به خیلی جاها رسوند. یکیش پیدا کردن بی بی هست! درست پرتم کردی به دوران بچگی، توی سی و چند سالگی مامان بزرگ دلشکستت رو پیدا کنی و بشی مرهم زخم کهنه ش! دست پدرت رو بگیری و ببری آشتی کنون... شاید اگه نذری های تو نبود، امامزاده رفتنت و داستان مدام به شهدا سر زدنت نبود، همه چیز همونجور یخ و بی سر و ته پیش می رفت.
صدای زنعمو حواسشان را پرت کرد، دوتا کاسه چینی پر از شله زرد گذاشت روی تخت و گفت:
_ببخشید، از خودتون پذیرایی کنید آقا ارشیا. ریحانه جان دارچینم هست اگه دوست داری بریز خودت. نوش جانتون
ارشیا محترمانه تشکر کرد و کاسه را برداشت. باز هم تنها شده بودند.
_برات خبر مهم داشتم، اما گوشیت رو جواب ندادی
خجالت زده سرش را انداخت پایین، ارشیا ادامه داد:
_تا حالا به معجزه اعتقاد نداشتم، نمیگم الان خیلی دارم! اما نظرم در مورد خیلی از مسائل اعتقادی داره برمی گرده. مخصوصا با اتفاق های اخیر... اون از بچه و اینم از...
_از چی؟ مگه چیزی شده؟
_بله
_خب؟
_نیکا و افخم رو گرفتن
_افخمو گرفتن؟! جدی میگی؟ خدای من... خبر به این مهمی رو الان باید بهم بگی؟
_از اونی گلایه کن که پیله دور خودش بسته بود!
_صبر کن ببینم... نیکا چه ربطی به افخم داره؟! انگار اسم اونم آوردی
_بله، چون همدست بودن!
_چی؟!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼