💌| #یه_حرف_قشنگ
وقتی زندگی
سختترین روزهای خودش رو
⚡️ بهمون نشون میده
ممکنه حتی
هیچکسی هم نباشه که
کنارت بمونه ⛅️، یا مثلا
دلداریت بده
👈 اما توی لحظهها
میشه با یاد خدا، خودمون
کنار خودمون بمونیم ... خودمون
به خودمون امیدواری بدیم ...
کار آسونی نیست
اما یادمون باشه خدا، همیشه
برای بندههای صبور،
❤️ بهترینها رو میخواد ...
پیامبر (صلی الله علیه وآله ) میفرمودند:
«بدان که صبر، پيروزى در پی دارد و گشايش،
پس از #مشكلات پيش میآيد، و هر سختى،
آسانى به دنبال دارد » 🌸🍃
📗 بحار الانوار. ج ۶۷. ۱۸۴
ڪلیڪ ڪنید 👇 📥
@ketabkhanehmodafean
Baresi-honar-va-adabiat.pdf
2.59M
📚عنوان: #بررسی_هنر_و_ادبیات
✍نویسنده:مهدی توحیدیپور
📖موضوع:هنر وادبیات
📄تعداد صفحات: ۲۸۸صفحه
📚
@ketabkhanehmodafean
11.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 با آقای گُلِ طنز ایران بیشتر آشنا شویم!
🗓 به بهانهی ۱۱ اردیبهشت سالروز درگذشت کیومرث صابریِ فومنی پایهگذارِ مؤسسهٔ گُلآقا، نویسنده، طنزنویس و معلم ایرانی
#طنز
📚
@ketabkhanehmodafean
12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📘#اخبارکتاب
📕#نمایشگاه_کتاب
🎥پیش بینی میکنیم بین ۵ تا ۷میلیون نفر از نمایشگاه کتاب بازدید کنند
وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در حاشیه جلسه هیات دولت:
🔹سه هزار ناشر داخلی و خارجی در نمایشگاه حضور خواهند داشت.
🔹۵۰۰ کتابفروشی در سامانه مجازی نمایشگاه کتاب حضور دارند و با این ابتکار جدید، زنجیره فروش کتاب در کشور تقویت خواهد شد.
🔹یارانه های خوبی برای مردم عزیز و دانشجویان در نظر گرفته شده است.
🔹کشور تاجیکستان مهمان ویژه نمایشگاه کتاب خواهد بود.
📚
@ketabkhanehmodafean
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمت_یــازدهـم
✍یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم حتی چند بار قبل از اینکه مادرم بلند بشه من چای رو دم کرده بودم ...
پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود اون روز سحر نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون تا چشمش بهم افتاد دوباره اخم هاش رفت توی هم حتی جواب سلامم رو هم نداد
سریع براش چای ریختم دستم رو آوردم جلو که ...
با همون حالت اخموی همیشگی نگاه کرد به والدین خود احسان می کنید؟
جا خوردم دستم بین زمین و آسمون خشک شد با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد
- لازم نکرده من به لطف تو نیازی ندارم تو به ما شر نرسان خیرت پیشکش بدجور دلم شکست دلم می خواست با همه وجود گریه کنم
- من چه شری به کسی رسونده بودم؟ غیر از این بود که حتی بدی رو با خوبی جواب می دادم؟ غیر از این بود که چشم هام پر از اشک شده بود
یه نگاه بهم انداخت نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود...
- اصلا لازم نکرده روزه بگیری هنوز 5 سال دیگه مونده پاشو برو بخواب
- اما صدام بغض داشت و می لرزید
- به تو واجب نشده من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری
نفسم توی سینه ام حبس شده بود و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد همون جا خشکم زده بود مادرم هنوز به سفره نرسیده از جا بلند شدم شبتون بخیر و بدون مکث رفتم توی اتاق پام به اتاق نرسیده اشکم سرازیر شد تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم در رو بستم و همون جا پشت در نشستم سعید و الهام خواب بودن جلوی دهنم رو گرفتم صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه خدایا تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟ من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت تو شاهد باش چون حرف تو بود گوش کردم اما خیلی دلم سوخته خیلی
گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم
صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد پدرم اهل نماز نبود گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه برم وضو بگیرم می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم اجازه اون رو هم ازم صلب کنه که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده
تا صدای در اتاق شون اومد آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم از توی آشپزخونه صدا می اومد دویدم سمت دستشویی که یهو اونی که توی آشپزخونه بود پدرم بود اومد بیرون جدی زل زد توی چشمام
- تو که هنوز بیداری
هول شدم ...
- شب بخیر ...
و دویدم توی اتاق قلبم تند تند می زد
- عجب شانسی داری تو بابا که نماز نمی خونه چرا هنوز بیداره؟
این بار بیشتر صبر کردم نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود رفتم دستشویی و وضو گرفتم
جانمازم رو پهن کردم ایستادم هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم که سکوت و آرامش خونه من رو گرفت دلم دوباره بدجور شکست وجودم که از التهاب افتاده بودتازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم
رفتم سجده خدایا توی این چند ماه این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم
بغضم شکست من رو می بخشی؟تازه امروز، روزه هم نیستم روزه گرفتنم به خاطر تو بود اما چون خودت گفته بودی به حرمت حرف خودت حرف پدرم رو گوش کردم حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم
از جا بلند شدم با همون چشم های خیس دستم رو آوردم بالا الله اکبر بسم الله الرحمن الرحیم
هر شب قبل از خواب یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم دور از چشم پدرم توی تاریکی اتاق می ترسیدم اگر بفهمه حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره.
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
⏪ #ادامہ_دارد...
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼