24.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«انْتَ وَلِیُّنا حَقّا» ؛
که بیراهه زدنهایت هم "صراط " بود...
سربازِ عشق که باشی تکلیف برایت " مقدّس " است،
و تاج افتخار آنست که در غربتِ نگاه ها و اندیشه ها، در جستجوی قُربِ عظیم سَر سپردهی پیشوایت باشی !
" اضطرارِ امام " که در وجودت جوانه بزند ؛ فرقی نمیکند از کدام یک آموخته ای و به کدام یک دین خود را عرضه می داری ...
در رکاب می مانی تا؛
حوالهی مُلک ری به نامت بهشت شود،
به نام تو که برای شناساندنِ نورِ ولایت
خود ناشناخته بودی!
※ ۱۵شوال وفات #حضرت_عبدالعظیم علیهالسلام
و
شهادت حضرت #حمزه سیدالشهدا تسلیت باد.
#حضرت_عبدالعظیم
#عبدالعظیم_حسنی
#سیدالکریم
#نگین_شهرری
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
Fazael-hazrat-hamze.pdf
491.4K
📚عنوان: #فضائل_حضرت_حمزه
📖موضوع: حضرت حمزه
📕تعداد جلد : ۱ جلد
بمناسبت۱۵شوال؛ سالروزشهادت حمزه سیدالشهدا عموی گرامی پیامبر اسلام صلواتاللهعلیهما
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
📘#اخبارکتاب 📕#نمایشگاه_کتاب 🎥پیش بینی میکنیم بین ۵ تا ۷میلیون نفر از نمایشگاه کتاب بازدید کنند وز
🌐 #اخبارکتاب 📚
#تکمیلی
🔸قائممقام نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران:
🔹 امکان استفاده از یارانه اعتباری خرید کتاب در بخش #حضوری نمایشگاه کتاب تهران فراهم شده است.
#نمایشگاه_کتاب #نمایشگاه_کتاب_تهران
🔰با ما کتاب بخوانید👇
@ketabkhanehmodafean
Shahabdolazimi.mp3
10.01M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🍃«شاه عبدالعظیمی»🍃
🎙باصدای:
سیدمحمدرضا نوشهور، علی فانی
#حضرت_عبدالعظیم
#شهادت_حضرت_حمزه
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
@ketabkhanehmodafean
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مثل حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام باشید
🖤 حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام هر روز دینش را بر امامش عرضه می کرد مبادا به بیراهه رفته باشد..
آنوقت امروزه هر کسی برا خودش دکان باز کرده
#شهادتحضرتعبدالعظیمعلیهالسلام
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💌 @ketabkhanehmodafean
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمت_سیـزدهـم
✍توی راه برگشت توی حال و هوای خودم بودم که یهو مادر صدام کرد
- خسته شدی؟ ...
سرم رو آوردم بالا ...
- نه ... چطور؟ ...
- آخه چهره ات خیلی گرفته و توی همه
- مامان ... آدم ها چطور می تونن با خدا رفیق بشن؟ ... خدا صدای ما رو می شنوه و ما رو می بینه اما ما نه
چند لحظه ایستاد ...
- چه سوال های سختی می پرسی مادر ... نمی دونم والا... همه چیز را همه گان دانند ... و همه گان هنوز از مادر متولد نشده اند ... بعید می دونمم یه روز یکی پیدا بشه جواب همه چیز رو بدونه این رو گفت و دوباره راه افتاد اما من جواب سوالم رو گرفته بودم از مادر متولد نشده اند ... و این معنای " و لم یولد " خدا بود ... نا خودآگاه لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد
- خدایا ... می خوام باهات رفیق بشم می خوام باهات حرف بزنم و صدات رو بشنوم ... اما جواب سوال هام رو فقط خودت بلدی ... اگر تو بخوای من صدات رو می شنوم
ده، پانزده قدم جلو تر ... مادرم تازه فهمید همراهش نیستم برگشت سمتم
- چی شد ایستادی؟
و من در حالی که شوق عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... دویدم سمتش
هر روز که می گذشت ... منتظر شنیدن صدای خدا و جواب خدا بودم و برای اولین بار ... توی اون سن کم کم داشتم طعم شک رو می چشیدم
هر روز می گذشت ... و من هر روز منتظر جواب خدا بودم ...
گاهی عمق شک به شدت روی شونه هام سنگینی می کرد ... تنها ... در مسیری که هیچ پاسخگویی نبود ... به حدی که گاهی حس می کردم ... الان ایمانم رو به همه چیز از دست میدم اون روزها معنای حمله شیاطین رو درک نمی کردم ... حمله ای که داشتم زیر ضرباتش خورد می شدم ...
آخرین روز رمضان هم تمام شد و صبر اندک من به آخر رسیده بود شب، همون طور توی جام دراز کشیده بودم ولی خوابم نمی برد ... از این پهلو به اون پهلو شدن هم فایده ای نداشت
گاهی صدای اذان مسجد تا خونه ما می اومد ... و امشب، از اون شب ها بود اذان صبح رو می دادن و من همچنان دراز کشیده بودم ... 10 دقیقه بعد 20 دقیقه بعد ...
و من همچنان غرق فکر ... شک و چراهای مختلف ... که یهو به خودم اومدم ...
- مگه تو کی هستی که منتظر جواب خدایی؟ ... مگه چقدر بندگی خدا رو کردی که طلبکار شدی؟ ... پیغمبر خدا ... دائم العبادت بود ... با اون شان و مرتبه بزرگ ... بعد از اون همه سختی و تلاش و امتحان ... حبیب الله شد
با عصبانیت از دست خودم از جا بلند شدم ... رفتم وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... نمازم که تموم شد آفتاب طلوع کرده بود ... خیلی از خودم خجالت می کشیدم ... من با این کوچیکی ... نیاز حقارت ... در برابر عظمت و بزرگی خدا قد علم کرده بودم ... رفتم سجده با کلمات خود قرآن ...
- خدایا ... این بنده یاغی و طغیان گرت رو ببخش ... این بنده ناسپاست رو
پدرم بر عکس همیشه که روزهای تعطیل ... حاضر نبود از جاش تکان بخوره ... عید فطر حاضر شد ما رو ببره سر مزار پدربزرگ ... توی راه هم یه جعبه شیرینی گرفتیم ...
شیرینی به دست ... بین مزار شهدا می چرخیدم و شیرینی تعارف می کردم که چشمم گره خورد به عکسش نگاهش خیلی زنده بود کنار عکس نوشته بودن
- من طلبنی وجدنی ... و من وجدنی عرفنی و من عرفنی ...
هر کس که مرا طلب کند می یابد هر کس که مرا یافت می شناسد هر کس که مرا شناخت دوستم می دارد هر کس که دوستم داشت عاشقم می شود هر کس که عاشقم شود عاشقش می شوم ... و هر کس که عاشقش شوم ... او را می کشم ... و هر کس که او را بکشم ... خون بهایش بر من واجب است ... و من ... خود ... خون بهای او هستم ...
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
⏪ #ادامہ_دارد...
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼