منتخب_برنامه دویست و نود و چهارم.mp3
16.39M
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🎊 دهه ولایت و امامت بر همه شما عاشقان امیرالمومنین علیعلیهالسلام مبارک🎊
#لالایی_خدا ۲۹۴
#سوره_نساء آيه ۸۳
#محسن_عباسی_ولدی
#عید_غدیر #قصه
(#ایلیا_و_حیفیا)
📚
@ketabkhanehmodafean
#انیمیشن #همه_ایمان
رده سنی: +۱۰
امروز فرزندانمان را خوشحال کنیم،
و اگر دوست داریم فرزندمان به عنوان یک قهرمان و عالم امام علی (ع) را بشناسند
حتما داستانهای امام را برایشان تعریف کنیم و حتما این انیمیشن زیبا💫⭐️ را برایشان به نمایش بگذاریم...❤️
📎لینک نمایش:
yun.ir/nado64
pedar25.mp3
1.01M
•🪄•
📚 قسمت بیست و پنجم کتاب پدر
✍ نویسنده: نرجس شکوریان فرد
👨🏫 گوینده متن: علی ناجی
💠 موضوع:
داستانهایی دلنشین از زندگی امیرالمومنین علیهالسلام
#پدر
#غدیر
📚
@ketabkhanehmodafean
pedar26.mp3
2.4M
•🪄•
📚 قسمت بیست و ششم کتاب پدر
✍ نویسنده: نرجس شکوریان فرد
👨🏫 گوینده متن: علی ناجی
💠 موضوع:
داستانهایی دلنشین از زندگی امیرالمومنین علیهالسلام
#پدر
#غدیر
📚
@ketabkhanehmodafean
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمت_هـفتاد_و_ســوم
✍صدام خسته و خواب آلود از توی گلوم در نمی اومد به داداش رسیدن بخیررفت سر کمد، لباس عوض کردن
- امروز هر کی رسید سراغ تو رو گرفت ... دیگه آخر اعصابم خورد شد می خواستم بگم دیوونه ام کردید اصلا مرده... به من چه که نیومده
غلت زدم رو به دیوار که نور کمتر بیوفته تو چشمم ...
- مخصوصا این پسره کیه؟سپهر تا فهمید من داداش توئم اومد پیله شد که مهران کو چرا نیومده
راستی دکتر هم اینقدر گیر داد تا بالاخره شماره ات رو دادم بهش
ته دلم گفتم ...
من دیگه بیا نیستم اون یه بار رو هم فکر کردم رضای خدا به رفتن منه
و چشم هام رو بستم
نیم ساعت بعد، سعید هم خوابید اما خواب از سر من پریده بود هنوز از پس هضم وقایع هفته قبل برنیومده بودم نه اینکه از چنین شرایطی توی اجتماع خبر نداشته باشم، نه ... پیش خودم گیر بودم معلق بین اون درگیرهای فکری و همه اش دوباره زنده شد
فرداحدود ظهر دکتر زنگ زد احوال پرسی و گله که چرا نیومدی هر چی می گفتم فایده نداشت مکث عمیقی کردم دکتر ... من نباشم بقیه هم راحت ترن سکوت کرد خوشحال شدم فکر کردم الان که بیخیال من بشه
نه اتفاقا یه مدلی هستی آدم دلش واست تنگ میشه... اون روز، حسابی من رو بردی توی حال و هوای اون موقع شاید دیگه بهم نیاد ولی منم یه زمانی رفته بودم جبهه ...
و زد زیر خنده من، مات پای تلفن نمی فهمیدم کجای حرفش خنده داره
آدم جبهه رفته ای که خون شهدا رو دیده ... اما بعد از جنگ، اینقدر عوض شده بیشتر اعصابم رو بهم می ریخت دیروز به بچه ها گفتم ... فکر نمی کردم دیگه امثال تو وجود داشته باشن نه فقط من، بقیه هم می خوان بیای مهرت به دل همه افتاده
تلفن رو که قطع کرد بیشتر از قبل، بین زمین و آسمون گیر افتاده بودم بیخیال کارم شدم و یه راست رفتم حرم
نشستم توی صحن ... گیج و مبهوت
- آقا جون چه کار کنم؟من اهل چنین محافلی نیستم تمام راه رو دختر و پسر قاطی هم زدن رقصیدن ... اونم که ازگریه ام گرفت
به خدا ... نه اینکه خودم رو خوب ببینم و بقیه رو ...
دلم گرفته بود فشار زندگی و وضعیت سعید از یه طرف ... نگرانی مادرم و الهام از طرف دیگه و معلق موندن بین زمین و آسمون
می ترسیدم رضای خدا و امر خدا به رفتنم باشه اما من از روی جهل، چشمم رو روش ببندم یا اینکه تمام اینها حرف هاش شیطان برای سست کردنم باشه
سر در گریبان فرو برده با خدا و امام رضا درد می کردم سرم رو که آوردم بالا ... روحانی سیدی با ریش و موی سفید با فاصله از من روی یه صندلی تاشو نشسته بود ... دعا می خوند آرامش عجیبی توی صورتش بود حتی نگاه کردن به چهره اش هم بهم آرامش می داد ... بلند شدم رفتم سمتش ...
حاج آقا برام استخاره می گیری؟
سرش رو آورد بالا و نگاهی به چهره آشفته من کرد ...
چرا که نه پسرم برو برام قرآن بیار
قرآن رو بوسید با اون دست های لرزان آروم آورد بالا و چند لحظه گذاشت روی صورتش آیات سوره لقمان بود
بسم الله الرحمن الرحیم ... الم این آیات کتاب حکیم است ... مایه هدایت و رحمت نیکوکاران همانان که نماز را بر پا می دارند و زکات می پردازند و به آخرت یقین دارند ... آنان بر طریق هدایت پروردگارشان هستند و آنان رستگاران هستند ...
از حرم که خارج شدم ... قلبم آرام آرام بود می ترسیدم انتخاب و این کار بر مسیر و طریقی غیر از خواست خدا باشه... می ترسیدم سقوط کنم از آخرتم می ترسیدم ... اما بیش از اون برای از دست دادن خدا می ترسیدم و این آیات پاسخ آرامش بخش تمام اون ترس ها بود ...
حسبنا الله نعم الوکیل ... نعم المولی و نعم النصیر و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ...
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
⏪ #ادامہ_دارد...
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠چیکار کنیم تا #عید_غدیر برای بچهها یه روز خاص بشه؟☺️
📚
@ketabkhanehmodafean
جانم علی .mp3
14.47M
🎙 سرود جانم علی
گروه نجم الثاقب تهران
شه مردانه😍
فراتر از انسانه😍😍
حقیقت قرآنه😍😍😍
علی الگوی ابوذر و سلمانه ☺️
تا روز محشر ولایت حیدر
غیرقابل کتمانه ❤️💚😍✋
بشنوید جیگرتون حااااال بیاد 😉
به عشق مولا تا غدیر میترکونیم 💎
📨 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آقـــــاۍ_من
ڪاش دستِ بیعتمان با تــو،
از جنس حجة الوداعیان نباشد؛
ڪہ #غــــــدیر را در همان برڪہ گذاشتند...!
ڪاش بیعتمان #عمــــــارگونہ بماند.
+
ڪاش داعیہ #عــــلوے بودنمان،
رنگِ ڪوفے نگیرد...!
#یامهدی_ادرکنا
#مهدی_وارث_غدیر
#عید_غدیر
#عیدالله_الاکبر
#عیدمون_خجسته
#اشهد_انّ_علیّا_ولیّ_الله
#مبارکمون_باشه_ولایت_مولا
#تبریک_به_زهرا
#تبریک_به_مولا
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
بخش هایی از کتاب " علی زیباترین سروده هستی" اثر دکتر مصطفی چمران
تولید رادیو تهران
با صدای #بهروز_رضوی
#علی_زیباترین_سروده_هستی
#شهید_چمران
📗#معرفی_کتاب
کتاب علی زیباترین سروده هستی شامل دست نگاشته های شهید دکتر مصطفی چمران درباره ی حضرت علی(ع) و راز و نیازهای او به همراه سه سخنرانی وی می باشد. در این کتاب سعی شده است تا از نگاهی دیگر به امام علی(ع) نگریسته شود و آن نگاه شهیدی می باشد که از عاشقان دل سوخته ی علی است که همه ی عمر نام علی و یاد علی، روحیه بخش دردها و تنهایی او بوده است.
یادداشتهایی دکتر چمران در این کتاب از ضمیر آرام ایشان نشأت گرفته و با عشق پیونده خورده. دکتر چمران خود را پروانهای میداند که حول انسانیت والای علی علیهالسلام میگردد و سرانجامش عشقی پاک میشود که منتهیاست به خدای سبحان.
📚
@ketabkhanehmodafean
Part01_علی زیباترین سروده هستی.mp3
6.77M
📗بخش هایی از کتاب
#علی_زیباترین_سروده_هستی
اثر شهید چمران
قسمت 1⃣
📚
@ketabkhanehmodafean
Part02_علی زیباترین سروده هستی.mp3
6.48M
📗بخش هایی از کتاب
#علی_زیباترین_سروده_هستی
اثر شهید چمران
قسمت 2⃣
📚
@ketabkhanehmodafean
37.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ دیدنش به اندازه دو سه دقیقه وقتتون رو میگیره اما حالتون رو خوب میکنه.🙃
🔸عید غدیر نزدیکه😍
برای آقامون چیکار کردیم؟ :)
🔹با حداقل هزینهای که در توانتون هست یاری کنید تا یک حرکت بزرگ اتفاق بیوفته✨
یادتون نره که اگر یک قدم کوچک برایشان بردارید...
#نذری_غدیر
#غدیر
📚
@ketabkhanehmodafean
pedar27.mp3
397.3K
•🪄•
📚 قسمت بیست و هفتم کتاب پدر
✍ نویسنده: نرجس شکوریان فرد
👨🏫 گوینده متن: علی ناجی
💠 موضوع:
داستانهایی دلنشین از زندگی امیرالمومنین علیهالسلام
#پدر #غدیر
📚
@ketabkhanehmodafean
pedar28.mp3
677.9K
•🪄•
📚 قسمت بیست و هشتم کتاب پدر
✍ نویسنده: نرجس شکوریان فرد
👨🏫 گوینده متن: علی ناجی
💠 موضوع:
داستانهایی دلنشین از زندگی امیرالمومنین علیهالسلام
#پدر
#غدیر
📚
@ketabkhanehmodafean
دفترچه غدیر (مسابقه در نایاب ).pdf
14.53M
#ایده
🌠 مجموعه نمایشگاهی خطبه غدیر با تصویرسازیهای زیبا
آماده برای چاپ
📚
@ketabkhanehmodafean
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمت_هـفـتاد_و_چـهـارم
✍بالای کوه از اون منظره زیبا و سرسبز به اطراف نگاه می کردم دونه های تسبیح،بالا و پایین می شد و سبحان الله می گفتم که یهو کامران با هیجان اومد سمتم ...
- آقا مهران ... پاشو بیا ... یار کم داریم ...
نگاهی به اطراف انداختم ...
- این همه آدم من اهل پاسور نیستم به یکی دیگه بگو داداش
- نه پاسور نیست مافیاست خدا می خوایم بچه ها میگن تو خدا باش
دونه تسبیح توی دستم موند از حالت نگاهم، عمق تعجبم فریاد می زد
- من بلد نیستم یکی رو انتخاب کنید که بلد باشه اومد سمتم و مچم رو محکم گرفت فقط که حرف من نیست تو بهترین گزینه واسه خدا شدنی
هر بار که این جمله رو می گفت تمام بدنم می لرزید شاید فقط یه نقش، توی بازی بود اما خدا برای من، فقط یک کلمه ساده نبود
عشق بود هدف بود ... انگیزه بود
بنده خدا بودن برای خدا بودن
صداش رو بلند کرد سمت گروه که دور آتیش حلقه زده بودن
- سینا ... بچه ها این نمیاد
ریختن سرم و چند دقیقه بعد منم دور آتش نشسته بودم کامران با همون هیجان داشت شیوه بازی رو برام توضیح می داد
برای چند لحظه به چهره جمع نگاه کردم و کامرانی که چند وقت پیش اونطور از من ترسیده بود حالا کنار من نشسته بود ... و توی این چند برنامه آخر هم به جای همراهی با سعید ... بارها با من، همراه و هم پا شده بود هستی یا نه؟ بری خیلی نامردیه دوباره نگاهم چرخید روی کامران تسبیحم رو دور مچم بستم
- بسم الله ...
تمام بعد از ظهر تا نزدیک اذان مغرب رو مشغول بازی بودیم بازی ای که گاهی عجیب من رو یاد دنیا و آدم هاش می انداخت ...
به آسمون که نگاه کردم حال و هوای پیش از اذان مغرب بود وقت نماز بود و تجدید وضو بچه ها هنوز وسط بازی
به ساعتم نگاه کردم ... و بلند شدم
- کجا؟ ... تازه وسط بازیه
- خسته شدی؟
همه زل زده بودن به من ...
- تا شما یه استراحت کوتاه کنید این خدای دو زاری، نمازش رو می خونه و برمی گرده
چهره هاشون وا رفت اما من آدمی نبودم که بودن با خدا حقیقی رو با هیچ چیز عوض کنم ...
فرهاد اومد سمت مون
- من، خدا بشم؟
جمله از دهنش در نیومده سینا بطری آب دستش رو پرت کرد طرف فرهاد
- برو تو هم با اون خدا شدنت هنوز یادمون نرفته چطور نامردی کردی دوست دخترش مافیا بود نامرد طرفش رو می گرفت
بچه ها شروع کردن به شوخی و توی سر هم زدن منم از فرصت استفاده کردم و رفتم نماز
وقتی برگشتم هنوز داشتن سر به سر هم میزاشتن
بقیه هنوز بیدار بودن که من از جمع جدا شدم ... کیسه خوابم رو که برداشتم سینا اومد سمتم
- به این زودی میری بخوابی؟ کیانوش می خواد واسه بچه ها قصه ترسناک بگه ... از خودش در میاره ولی آخرشه
خندیدم و زدم روی شونه اش
- قربانت ولی اگه نخوابم نمی تونم از اون طرف بیدار بشم
تا چشمم گرم می شد هر چند وقت یک بار جیغ دخترها بلند می شد و دوباره سکوت همه جا رو پر می کرد استاد قصه گویی بود ...
من که بیدار شدم هنوز چند نفری بیدار بودن ... سکوت محض توی اون فضای فوق العاده و هوای تازه وزش باد بین شاخ و برگ درخت ها نور ماه که هر چند هلالی بیش نبود اما می شد چند قدمیت رو ببینی
وضو گرفتم و از نقطه اسکان دور شدم یه فرورفتگی کوچیک بین اون سنگ های بزرگ پیدا کردم توی این هوا و فضای فوق العاده هیچ چیز، لذت بخش تر نبود
نماز دوم تموم شده بود سرم رو که از سجده شکر برداشتم سایه یک نفر به سایه های جنگل و نور ماه اضافه شد یک قدمی من ایستاده بود ...
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼