eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.8هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می گویند قلب هر کس به اندازه مشت بسته اوست. 🌟اما قلب هایی را دیده ایم که به اندازه دنیایی از"محبت" عمیقند 🌟دلهای بزرگی که هیچ وقت در مشت های بسته جای نمی گیرند. 🌟مثل غنچه ای با هر تپش شکفته می شوند. 🌟دلهای بزرگی که مانند کویر نامحدودند و تشنه اند تا اینکه ابر محبت ببارد 🌟در عوض دلهایی هم هستند که حتی از یک مشت بسته هم کوچک ترند. 🌟دلهایی که شاید وسیع هم بتوانند باشند اما بیش از یک بند انگشت هم عمق ندارند. 🌟تو هر وقت خواستی بدانی قلبت چقدر بزرگ است به دستت نگاه کن وقتی که مهربانی را به دیگران تعارف می کنی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب زندگی به سبک جهادی فرهنگ جهادی در بیانات مقام معظم رهبری ۳۱۹ صفحه| ۲۰۰۰۰تومان قیمت با ۱۰ درصد تخفیف: ۱۷۰۰۰ تومان توضیحات بیشتر و خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/46518?ref=830y
🔻 ❗️ بنده یه پسر ۴ ساله دارم، با هم سوار مترو شده بودیم ... 🚈 👸یه خانومی که کنار ما ایستاده بود ، شروع کرد به بازی کردن با پسرم ... ⚠️پسرم اخم کرد و بهش گفت: شما زشتی😧 یه دفعه همه برگشتن سمت ما👀 خانم گفت: چیکار کنم باهام دوست بشی؟ گفت خوشگل شو!! 😇 همه واگن توجهشون به ما جلب شده بود ، 😳 خودم تعجب کرده بودم ، ولی چیزی نگفتم. اون خانم گفت: عزیزم چیکار کنم خوشگل شم؟ 🤔 پسرم گفت مثل مامانم شو ، لبخند رو لبای خانومه خشک شد. 😕 یه نگاهی به من کرد ، بهش لبخند زدم 🙂 و گفتم شما از من زیباتری اما خب فطرت بچه که پاکه این طوری دوست داره! (به گردی صورتم اشاره کردم) حواسم بود که چند نفر خودشونو جمع کردن ، خانومه هم به طور مصنوعی دستشو برد سمت شالش ، پسرم گفت گوشوارتو بکن زیر روسریت! 😟 اونقدر حیرت انگیز بود فضا که همه متعجب بودن. یه دختری اون طرف تر با لج پیاده شد و گفت: بچه هاشونم کردن گشت ارشاد ، حال آدمو به هم میزنن ؛ 😒 اما کسی دیگه چیزی نگفت. خانومه که خودشو جمع کرده بود به پسرم گفت حالا باهام دوست میشی؟! 🙃 پسرم به من گفت: مامان منو بشون رو پات این خانومه بشینه خسته نشه. خانومه دلش ضعف رفته بود. 😍 نشست و نازش کرد. پسرم گفت جا بهت دادم منو دعا کن. 📿 بهش گفتم تو مترو و اتوبوس به هر کس جا بدیم برامون دعا میکنه ، اینو به همه خانوما میگه... خانومه گفت تو باید برای من دعا کنی🙏 و بهش شکلات داد. 🍬 فهمیدم حالش عوض شد ، راستش خودم هم بغض کرده بودم... 😢 📖منبع: کتاب «از یاد رفته،جلد ۲» • مجموعه خاطرات و ، ص۸۲ و ۸۳ 🌸 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#ارسالی_مخاطبین #نذری_کتاب خاطره اولین نذری کتاب من, کنار ضریح ارباب ... با شوق فراوان کتاب📖 رو برای خودم خریده و همراه با یه کتاب دعا📿📖 برده بودمش تا توی ازدحام جمعیت و صف طولانی تا رسیدن به ضریح امیرم (که نزدیک به یک ساعت طول کشید.) اون رو بخونم اما تو این انتظار یک ساعته ، نذریش دادم به یک خانم مشهدی که نزدیک من توی صف بود ... ایشون با ذوق کتاب رو گرفت و قبل از هر کاری همونجا از کتاب و ضریح عکس گرفت و عکس رو برام فرستاد ... بعد از چند ثانیه ازم پرسید: راستی کتاب در مورد چیه؟!؟ به ضریح اشاره کردم و گفتم: داستان های کوتاه، کوتاه در مورد #امیر_من ، امام حسین علیه السلام ... ... حالش عوض شد 💧 دیدم به ضریح خیره شده با چشمای پر از اشک😭 ... فقط تونستم بهش بگم با این حال خوشت زیر قبه برای فرج خیلی دعا کن✋🤚 ... همین ... #نذری_کتاب #امیر_من #اربعین 📚 @ketabkhanehmodafean
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
🎊 حمید زنگ خانه را زد و کمی بعد پیرزنی چادر به سر بیرون آمد..بعد از سلام و احوالپرسی حمید اجازه خواس
خانه ای که اجاره کرده بودیم نیاز به نظافت داشت.. ازقبل کلی وسیله برای تمیزکردن دیوارها و کف اتاق ها گرفته بودم..از سطل آب گرفته تا اسکاج و دستمال و شیشه شور... چندروزی کارمان همین بود.. 🔸بعدازظهرها که حمید از سرکار می آمد باهم برای تمیزکردن خانه می رفتیم.. این کارها برایم حس خیلی خوبی داشت.. احساس اینکه وارد یک زندگی مشترک می شویم خوشایند بود.. 💕 روز دوم مشغول تمیزکردن شیشه ها بودم که متوجه زنگ در شدم.. از شیشه ی پنجره عمه را دیدم که با یک جعبه شیرینی وارد حیاط شد.. خانه انقدر کوچک و قدیمی بود که وقتی عمه دید گفت: فرزانه اینجا را چه جوری پسند کردی؟ عقلت رو دادی دست حمید؟ تعجب کرده بود‌ که یک تازه عروس همچین جایی را پسندیده باشد.. گفتم: بنده خداحمید هیچ تقصیری نداره ، من خودم اینجا را دیدم و پسندیدم. خیلی های دیگر هم به من ایراد گرفتند ولی من ککم نمی گزید..می گفتم: ما همین جا هم می تونیم بهترین زندگی رو داشته باشیم. 💛 هیچکس متوجه اصل ماجرا و اینکه ما نصف پولمان را قرض دادیم نشد به حمید گفته بودم: هرکسی خرده گرفت که چرا این ساختمان را اجاره کردی، بگو فرزانه پسندیده. من همه ی مسئولیت انتخاب اینجا رو قبول می کنم. 🌼🍃🌼🍃🌼 حمید هفته آخر قبل عروسی دوره ی آموزشی عقیدتی داشت..وقت زیادی نداشتم..ولی با این حال سعی می کرد همه جا با من همراه باشد.. 👜باحمید برای خرید عروسی به بازار رفتیم..هرمغازه ای که می رفتیم، علاوه برما عروس و دامادهای دیگری هم بودند که مشغول خرید بودند.. مشخص بود خیلی از آنها مثل ما روز عیدغدیر را برای مراسم ازدواجشان انتخاب کرده اند... ✍ادامه دارد... 🌷۱۱۰ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما درون «عین» و «شین» و «قافِ» خود را دیده ایم داخلش جز «حا» و «سين» و «یا» و «نون» چیزی نبود...
مسابقه داستان کوتاه کوتاه عاشورایی «کلمات روضه خوان» داستان های برگزیده در کتابی گرد هم خواهند آمد. شما می توانید تا هفتم آبان ماه مصادف با شهادت امام رضا حداکثر سه داستان به آدرس banooyefarhang@gmail.com ارسال کنید. ✍ @ketabkhanehmodafean
6.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عکس_نوشت_خادم_ارباب_کیست؟ با ۵۰ درصد تخفیف تا پایان ماه صفر #پویش_امت_حسینی #کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت