⛔️گهی زین به پشت و باز هم، همچنان زین به پشت!
غرق شدن در شبکه های اجتماعی یعنی نابودی زندگی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@ketabkhanehmodafean
✅بسمه تعالی✅
🖥 انجام کار تایپ با کیفیت بالا و سریع😎
💻 تایپ متن در قالب pdf/اسکن متن/عکس از نوشته های دست نویس
فایل صوتی و تصویری🎧🎥
💢زیر نظر شرکت فناوران دانش بنیان
💢در محیط Word📝
تایپ مقاله📃
رمان📚
پایان نامه🗂
سوالات تستی📖
وهر متن دیگری
💰هزینه تایپ توافقی🤝
💢جهت سفارش از طریق ایتا پیام بدهید👇👇
🆔@Ali7880
کتابخانهمدافعانحریمولایت
📞تلفنی مشغول صحبت با مادرم بودم..در رابطه با خانه سازمانی که قرار بود به ما بدهند صحبت می کردیم.. ما
یکی دوساعت هیچ صحبتی نمی کرد..حتی برخلاف روزهای قبل استراحت هم نکرد..غروب که شد لباس هایش را پوشید تا به باشگاه برود..
وقتی به خانه برگشت گفت که با پدرم صحبت کرده است..از سیرتا پیاز صحبت هایشان را برایم تعریف کرد..
بعداز تمرین نه اینکه بخواهد جلوی پدرم بایستد ولی گفته بود :" دایی جان! اگه قسمت شهادت باشه همین جا قزوین هم که باشیم شهید میشیم..پس مانع رفتن من نشید..اجازه بدین من برم".
اما پدرم راضی نشده بود..گفته بود:" اگر قرار بر رفتن باشه، من و برادرت از تو شرایطمون برای اعزام مهیاتره..تو هنوز جوونی هروقت هم سن من یا سردار همدانی شدی اونوقت برو سوریه".
🔘
آن شب خواب به چشم حمید نیامد..می دانستم حمید این سری بماند دق می کند..
صبح بعداز راه انداختن حمید به خانه پدرم رفتم..کلی با پدر و مادرم صحبت کردم..از پدرم خواستم اسم حمید را به لیست اعزام برگرداند..گفتم: اشکالی نداره..من راضیم حمید بره سوریه. هرچی که خیره، همون اتفاق میفته.
پدرم گفت:" دخترم این خط این نشون❕ حمید بره شهید میشه..مطمئن باش!"
مادرم هم که نگران تنهایی من بود، گفت:" فرزانه من حوصله ی گریه های تو رو ندارم..خدای نکرده اتفاقی بیفته، تو طاقت نمیاری".
در جوابشان گفتم: حرفاتون رو متوجه میشم..منم به دلم برات شده حمید اگر بره شهید میشه..ولی دوست ندارم مانع سعادتش بشم..شماهم خواهشا رضایت بدید حمید دوست داره بره مدافع حرم باشه..از خیلی وقت پیش راه خودشو انتخاب کرده..
🔸
پدرم اصرار من را که دید کوتاه آمد..قرار شد صحبت کند تا اسم حمید را به لیست اعزامی های دوره جدید اضافه کنند...
✍ادامه دارد..
🌷۲۲۶
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
🖼 #عکس_هنری
💐 #فاطمه_زهرا
🌺 #روز_مادر
خانهشان چند کودک داشت.
با حسن و حسین و زینب و کلثوم علیهالسلام میشدند چهار بچه.
یکی هم در راه بود.
خانهی پر طراوت و شاد و بانشاطی داشتند.
💖💚
🍃فاطمه سلاماللهعلیها با بچههایش بازی میکرد، با آنها هم صحبت میشد و برایشان قصهها میگفت
🔅میگذاشت حرفهایی را که شنیده بودند بزنند، بپرسند و بشنوند.
💠مادر برایشان شعر هم میخواند:
مثل پدر باش ای حسن
از حق دفاع کن ای حسین
کن بندگی ذُوالمَنَن
با کینه تو زان دم مزن
♡♡♡♡
✔️تربیت؛ شاُن مادر است.
اسباب و وسایل، همان خلاقیت و رفتار و کلام مادر است
و بچهها با مادرند که خوبیها و بدیها را میشناسند
و فضای خانه عطر فهم مادر را میگیرد
فهم بندگی و بزرگی!👌
💚میلاد بانوی آب و آیینه ، حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها و روز مادر خجسته باد💚
📚
@ketabkhanehmodafean
1_89123.pdf
447.9K
📙نام:
#مظلومیت_برترین_بانو
✍مولف: حضرت آیة الله العظمی سید علی حسینی میلانی
#فاطمه_زهرا
📕🍎
@ketabkhanehmodafean
به نبی و خدیجهی اطهر
به " فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ"
از نماز شب است بالاتر
نیت دستبوسی مادر
#کتابخانه_مدافعان ؛ روز خوشی را براتون آرزومنده🦋
کتابخانهمدافعانحریمولایت
یکی دوساعت هیچ صحبتی نمی کرد..حتی برخلاف روزهای قبل استراحت هم نکرد..غروب که شد لباس هایش را پوشید ت
روز شنبه شانزدهم آبان ماه ساعت۵ از دانشگاه به خانه برگشتم..هوا ابری و گرفته بود..برق های اتاق خاموش بود..حمید کنار بخاری یک پتو سرش کشیده بود و به خواب رفته بود..
پاورچین سمت آشپزخانه رفتم..هنوز چندلقمه ای ناهار نخورده بودم که از خواب بیدار شد..من را صدا کرد و گفت:" کی رسیدی؟ ناهار خوردی بیا باهات کار دارم".
از لحن صحبتش تا ته ماجرا را خواندم..با شوخی گفتم: چیه باز میخوای بری سوریه؟ شاید هم میخوای بری سامرا..هرجا میخوای بری برک..ما دیگه از خیر تو گذشتیم!.
🌹خندید و گفت:" جدی جدی می خواییم بریم..امروز صبح توی صبحگاه اعلام کردن اونایی که داوطلب اعزام به سوریه هستن، بمونن..خیلی ها داوطلب شدند..بعد پرسیدن چندنفر گذرنامه دارن؟ من دستمو بلند کردم..
پرسیدن چندنفر دوره پزشک یاری رفتن؟ باز دستمو بلند کردم..پرسیدن چندنفر بلدن با توپخونه برای خط آتش کار کنند؟ این بار هم دستمو بلند کردم.."..
گفتم: پس همه کارها رو کردی..فقط مونده من قرآن بگیرم و از زیرش رد بشی..این دست بلندکردنا آخر کاردست ما داد..راستی مگه اونایی که سری اول رفته بودن برگشتن که شما می خواین برین؟
☘
درحالی که پتو را جمع می کرد گفت:" ما باید اعزام بشیم خط را تحویل بگیریم ..وقتی مستقر شدیم اونا برمی گردن"...
✍ادامه دارد...
🌷۲۲۷
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
✨💠✨
#مهدے_جان
✨میلاد مادرتون حضرت زهرا(سلام الله علیها )مبارک باد
✨رسم است بزرگترها عیدی وهدیه می دهند...
✨مهدی جان به عظمتِ مادرتون عیدی ما را
ظهورتون قرار دهید.💚
🌙شبتون منور به نور فاطمی
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean