36919c818cf827e4e7f48c93b83fdf314ba16e75.amr
907.2K
#استاد_عباسی_ولدی
#کتاب_من_دیگر_ما
📚جلد چهارم
⬆قسمت 1⃣
✅مقدمه :
😭باید کودک شد ، راه همین است...
👈حتما حتما حتما گوش کنید👇
🌹بسم الله...
📚
@ketabkhanehmodafean
39674cecfcc1a6ca1581b85a758a8b9e74853e94.amr
984.8K
#استاد_عباسی_ولدی
#کتاب_من_دیگر_ما
📚جلد چهارم
⬆قسمت2⃣
👶ادامه مقدمه :
👈مروری بر مباحث جلد اول،دوم،سوم
و
معرفی اجمالی جلد چهارم.
🌹بسم الله...
📢دانلود و گوش کنید...
📚
@ketabkhanehmodafean
sps_0286b4faaac5c4f4c337266eacd8cb38.amr
866.1K
#استاد_عباسی_ولدی
#کتاب_من_دیگر_ما
📚جلد چهارم
⬆قسمت 3⃣
✅بخش اول
😊رابطه بازی و محبت ورزی
✏این قاعده را فراموش نکنیم👇
👶پاسخ گویی به نیازهای حقیقی فرزند ، یکی از اصلی ترین راه های ابراز محبت به اوست👶
🌹بسم الله...
📢دانلود و گوش بفرمایید...
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
بین زمین و آسمان بودم..بی اختیار اشک میریختم..حال و روزمان دیدنی بود.. یکی سرشار از بغض و گریه..یکی
حمید صورتم را که دید متوجه شد گریه کرده ام..با دست مهربانش چانه ام را بالا آورد و پرسید:" گریه کردی؟ قرار ما این بود که تو همه جا منو همراهی کنی..این گریه ها کار منو سخت می کنه".
گفتم: چیزخاصی نیست..تلویزیون مستند شهدا رو نشون می داد ، با دیدن اون صحنه ها اشکم دراومد.
بعدهم لبخندی زدم و گفتم: به انتخاب تو راضی ام حمید...برو از پدرومادرت خداحافظی کن..چون دوماه نیستی، نمیشه بهشون نگیم..
🌹دستم را گرفت و گفت:" قول میدی آروم باشی و گریه نکنی؟ من سعی می کنم نیم ساعته برگردم؟".
جواب دادم : نیازی نیست زود برگردی..چندساعتی پیش پدرومادرت بمون..
🕕 ساعت ۶ بود که رفت..تا از خانه خارج شد خودم را در آشپزخانه مشغول کردم...خیلی دیرآمد..ساعت ۱۱ را هم رد کرده بود که آمد
فهمیدم عمه ناراحتی کرده..تا رسید پرسیدم: خداحافظی کردی؟ پدرت چی گفت؟
🌹حمید با آرامش خاصی گفت:" مادرم هیچی نگفت..فقط گریه کرد".
سری های قبل هم که حمید ماموریت می رفت، معمولا به پدرومادرش نمی گفتیم..
شوکه شده بودند..اصلا باورشان نمی شد که حمید بخواهد برود سوریه!
🔷🔹
یکشنبه دانشگاه نرفتم..حمید که از سر کار آمد، گفت:" بریم از پدرومادر تو هم خداحافظی کنم".
جلوی در هنوز از موتور پیاده نشده بودیم که از حفاظت پرواز تماس گرفتند و اطلاع دادند فعلا پرواز کنسل شده است..
انگار پردرآورده بودم..حال بهتری داشتم...خانه مادرم راحت توانستم شام بخورم..هرچند سر سفره حمید فقط با غذا بازی می کرد..
از وقتی خبر را اطلاع دادند خیلی ناراحت شده بود...
✍ادامه دارد..
🌷۲۳۰
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
animation.gif
159.3K
اگر اهل کتاب خواندن نیستیم
احتمالا :
۱.حرفهای نسنجیده زیاد میزنیم.
۲. خیلی حرفهای تکراری میزنیم.
۳. دایرهی واژگان ما بسیار محدود است.
۴. بخش استدلالی ذهن ما تقریبا تعطیل است.
۵. استعداد عوامگرا شدن را پیدا میکنیم.
۶. مستعد پذیرش شایعات هستیم.
۷. اهمیت تفاوت میان انسانها را کشف نمیکنیم.
۸. توان و انگیزه یادگیری ما کاهش مییابد.
۹. با واژه نقد بیگانهایم.
۱۰. زمینه استقرار و تداوم اقتداگرایی را فراهم میآوریم.
۱۱. از حقوق شهروندی خود و دیگران آگاه نیستیم.
۱۲. حاکمان مستبد را خوشحال میکنیم.
۱۳. راحت تحت تأثیر تبلیغات قرار میگیریم.
۱۴. یا در همه زمینهها، اظهارنظر میکنیم یا اصلا توان اظهارنظر نداریم.
۱۵. جهل مرکب داریم، یعنی نمیدانیم که نمیدانیم!
۱۶. گرفتار توهم دانستن هستیم و به اشتباه فکر میکنیم میدانیم.
۱۷. دامنهی لذت ما محدود است.
۱۸. احتمالا ...
#فرهنگ_کتابخوانی
📕🍎
@ketabkhanehmodafean
1_521860.docx
1.89M
مقاله
سواد رسانهای،
#صنعت_و_الزامات_حفاظت_ازکودکان_درفضای_مجازی
نویسندگان: محدثه جوکار، علی ریاحی
📚
@ketabkhanehmodafean
4_6012773331852330231.mp3
1.61M
🍃🌸
#قصه_صوتی
آرزوی مورچه 🐜
📚👶
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
حمید صورتم را که دید متوجه شد گریه کرده ام..با دست مهربانش چانه ام را بالا آورد و پرسید:" گریه کردی؟
مادرم مثل من خوشحال بود و سربسر حمید می گذاشت تا حمید بخاطر محبتی که به من دارد سفرش را عقب بیندازد..به شوخی به او می گفت:" حمیدجان حالا که رفتنتون کنسل شده..ولی هروقت خواستی بری سوریه ، دختر ما رو طلاق بده بعد برو!"..
حمید که حسابی از خبر کنسل شدن پرواز پکر شده بود، باحرف مادرم خندید و گفت:" اولا که رفتن ما دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره..دوما از کجا معلوم که من سالم برنگردم..بادمجون بم آفت نداره..من مثل تازه دامادی هستم که عروسش رو امانت میذاره میره جهاد ".
🌾
نشسته بودم کنار به حرفهایشان گوش می دادم..به پدرم گفتم:" میشنوی چی میگن؟ خوبه والا..من اینجا حی و حاضرم ، یکی میگه طلاقش بده..یکی میگه طلاقش نمیدم! ما هم این وسط کشک...
⚪️
دوشنبه از سر کار که آمد لباس های نظامی اش را هم آورده بود ..به من گفت:" زحمت میکشی این اتیکت ها رو دربیاری؟ چون داریم میریم سوریه نباید اتیکت های سپاه روی یقه و سینه لباس باشه..اگه داعشی ها از روی علائم و نشان ها متوجه بشن ما پاسدار هستیم، اون موقع به هیچی رحم نمی کنند..حتی به جنازه ی ما".
🔴
لباس ها رو گرفتم و داخل اتاق رفتم..با بشکاف اتیکت ها رو درآوردم..چندبار هم اتو زدم که جای دوخت ها مشخص نباشد..
اتیکت ها را روی اوپن گذاشتم ..به حمید گفتم: این ها اینجا می مونه..قول بده سالم برگردی..خودم دوباره اتیکت ها رو بدوزم سرجاشون....
✍ادامه دارد...
🌷۲۳۱
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean