eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
1.8هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهدی فاطمه.. ١١٨١ ساله كه كانديد انتخاب شده از سوی خداست ... ولی كسی ايشان را به مردم تبليغ نمی‌كند ستاد تبليغاتی ندارد و كسی او را نمی‌خواهد ... ▪️ای کــاش کـه انتخاب‌مان مهدی بود ▫️هرپرسش و هرجواب‌مان مهدی بود @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این بار هم به نام خدا، رأی میدهیم با استعانت از شهدا رأی میدهیم ای رهبر عزیز شما امر کرده ای ما هم به عشق "امر شما" رأی میدهیم اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای یاران مهربان باماهمراه باشید 🇮🇷🌷🇮🇷 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غرور بادکنکی🎈 🎈 🎈 ماشین مان 🚘را حججی پوش کرده بودیم و شده بودیم کتابخانه سیار حججی. با ۴ ماشین دیگر که از دوستانمان بودند، 🚗🚗🚗🚗همراه شدیم و کیف های کتاب شهید حججی را که پر از کتاب های امام زمانی نذری بود، روی دوشمان گذاشتیم🚶🏻‍♂️🚶🏻‍♂️. خیلی زود رسیدیم و بعد از عرض ادب خدمت بی بی، رفتیم سمت دشت. به یاد داستان بی بی زبیده افتادم: دشت خالی بود و پرنده ای 🕊پر نمی زد؛ “سربازان رسیدند… وقتی بانو را با دو خادمه اش فراری دادند، شیعیان جنگیدند. حدود دویست شیعه را کشتند😭. و دل بانو خون شد، نه از تنهایی، که از خون های بر زمین ریخته شده. ریختند و رفتند. بانو را هم با دو خادمه اش بالای کوه کشتند. رها کردند و رفتند. آری، دشمنت کشت ولی نور ☀️تو خاموش نشد.” نراق، مزار بی بی زبیده دختر بلافصل امام جواد علیه السلام است. این جا خاکش با آدم حرف می زند. سال هاست چشمه اش می‌ جوشد و هرچند که روستا های اطرافش دچار خشک سالی شده اند اما اینجا آباد است و پر طراوت. متولی این جا، هزارحکایت از کرامات بانو دارد. یکی آش می داد 🍲و یکی چای☕️. ما کتاب نذری📚 دادیم. به نوجوان ها، جوان ها، بی حجاب ها. با کلی تبلیغ چهره به چهره. هزینه اش از جمع دوستانمان تامین شده بود. شهید جوانمان که عکس و اسمش روی ماشین بود🚗، توجه همه دوست دارانش را جلب می کرد. خیلی استقبال شد👥👥👥👥. خیلی ها تا آن جا بودیم کتاب ها را خواندند و باز آمدند کتاب📖 جدید از ما گرفتند. وقف در گردش بود. یعنی باید بخوانند و به دیگران بدهند، تا آنها هم بخوانند. ادامه خاطره👇👇👇👇
👆👆👆👆 ادامه خاطره غرور بادکنکی 🎈👇 ساعت یک و نیم نصف شب ⏰وقتی به قم برگشتیم، رفتیم زیارت کریمه اهل بیت. من توی ماشین 🚗با بچه ها خواب بودم. خستگی زیاد خوابم را سنگین کرده بود که صدای مکرر پسری نوجوان 👦🏻در خواب مرا به دنیای اطرافم برگرداند. مصرانه و محکم آن قدر صدایم کرد📣📣📣 تا بیدار شدم. کتاب 📖می خواست، از کتاب خانه 📚سیار شهید حججی!!! خسته بودم و از این که بچه ای صدایم کرده و بیدار شده بودم خیلی عصبانی شدم. تازه فهمیدم در ماشینی خوابیده ام که آرم سیار شهید حججی را دارد. مدت ها با خودم فکر می کردم چه خوب که فقط ماشین ما کتاب خانه سیار بود و وقتی یاد سفرمان می افتادم حس می کردم چقدر زحمت کشیدم و خستگی اذیتم کرد مخصوصا وقتی یاد آن پسر بچه و گذشتن از خواب شیرینم می افتادم. تا این که با شرمندگی😅 داستان کتاب فروشی شهید ححجی در نجف آباد را شنیدم. محسن برای کتاب خوان کردن نوجوان ها و جوان ها دغدغه زیادی داشت و بسیار جدی کار می‌ کرد. با کوله‌ پشتی پر از کتابش سراغ نوجوان ها می رفت. او کتاب را در نجف‌آباد تبلیغ کرد و به کمک دو تن از دوستانش توانست در پویش کشوری کتاب «من زنده‌ ام» بیشترین تعداد کتاب را در نجف آباد توزیع کند و بیشترین تعداد برنده مسابقه” کتاب و زندگی” هم، از نجف‌ آباد بودند. و شاید کار فرهنگی مخلصانه و خستگی ناپذیر و بی ادعایش باعث شد شهید🌷 شود. کار درست را شهید حججی انجام داد. چقدر متشکرم از شهید حججی که بادکنک🎈 غرور مرا ترکاند. 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
🌹لباس رو از من گرفت و گفت:" حسابی کاربلد شدی..بی زحمت این دکمه یقه لباس رو هم کمی بالاتر بدوز..لباس
وقتی برگشت مانده بودم با این همه موز چکار کنم..دیس پر از موز شده بود..حدسم درست بود ..مهمان ها که رفتند کلی موز زیاد ماند 🍌 به حمید گفتم: آخه مرد مومن! تو هم که دوسه روز دیگه میری..با اینهمه موز میشه یه هیئت راه انداخت.. حمید با وجود اینکه دید چقدر موز زیاد مونده ولی کم نمی آورد 🌹گفت:" اشکال نداره..عمداً زیاد گرفتم ..بریز تو کیفت ببر خونه مادرت به عوض این روزایی که اونجا هستی دوکیلو موز براشون ببر". ظرف ها را که جابجا کردم نگاهم به اتیکت های روی اوپن افتاد..اتیکت اسم حمید را کف دستم گذاشتم و نیم نگاهی به او انداختم... با آرامش کارهایش را انجام می داد..ولی من اصلا حال خوشی نداشتم..سکوت شب و درد تنهایی روی دلم آوار مانده بود..لحظه به لحظه احساس جداشدن از حمید آزارم می داد.. 🌌 آن شب استرس عجیبی گرفته بودم..چندبار از خواب پریدم و مستقیم سراغ لباس ها رفتم..در تاریکی شب چشم هایم را می بستم و دست می کشیدم تا مطمئن شوم از دوخت ها و جای خالی اتیکت ها نمانده باشد.. خودم را جای دشمن می گذاشتم که اگر روی لباس دست کشید متوجه دوخت اتیکت ها می شود یا نه؟ .. لباس را بو می کردم و آهسته اشک میریختم...دلم آرام و قرار نداشت...زیرلب شروع کردم به قرآن خواندن و از خدا خواستم مواظب حمیدم باشد... ✍ادامه دارد... 🌷۲۳۳ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفته بودیم انتقام میگیریم ازدشمنان خارجی ونفوذی های داخلی شان که سالهاست دین واقتصاد وهمه چیزمان را زده اند به خواست اربابانشان حالا خودمان هیچ ولی انتقام سردار را حتما پای صندوق رای میگیریم کسانی که نخبه های هواپیما راهم فداکردند تا کدخدا بیشتر ذلیل نشود اگه مجلس وکیل الدوله نباشه خیلی از حقایق آشکار میشه 🇮🇷♥️🇮🇷 نوکران آمریکایی ، حاج قاسم ما را ابتدا ناجوانمردانه در مجلس ایران و سپس در فرودگاه بغداد زدند. حالا نوبت ماست 🇮🇷♥️🇮🇷 با رای آوردن ولایی ترین لیست ها ان شاالله منافقان روازرأس امور پایین میاریم تا انقلاب به مسیر اصلی برگرده دیگه یه الگو مثل سردار داریم که ولایت رمز عاقبت به خیریش بود 😊✌️🇮🇷 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا