فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
الهی . . .
اشکی قلیل دارم و امیدِ مرحمت !
یُعطِی الکثیرِ ماهِ رجب را شنیدهام
💜🖤💔
یار ما بنده نواز است
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
1_137661.pdf
857K
#دانلود_کتاب
#پول_رایج_جهان_و_احیا_پول_اسلام
مولف: آیه الله حائری شیرازی
#احکام #احکام_اسلام #احکام_اقتصادی #احکام_پولی #احکام_بانکها
📙
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
۴شنبه صبح که سر کار رفت، کل طول روز من بودم و وصیت نامه های حمید.. خط به خط میخواندم و گریه می کردم.
از خانه که درآمدیم اول خانه پدر من رفتیم..مادرم لحظه ای که وارد شدیم شروع به گریه کرد..جلوی خودم را گرفته بودم..خیلی سخت بود که بخواهم خودم را آرام نشان بدهم..
◻️ چون روزی که از پدرم خواسته بودم که اسم حمید را داخل لیست اعزام بنویسد قول داده بودم بی تابی نکنم..
♦️
موقع خداحافظی پدرم داخل حیاط حمید را با گریه بغل کرد..زمزمه های پدرم را می شنیدم که می گفت:" می دونم حمید بره شهید میشه..حمید بره دیگه برنمی گرده".
👆اینها را می گفت و گریه می کرد..
با دیدن حال غریب پدرم طاقتم تمام شد..سرم را روی شانه های حمید گذاشتم و بی صدا شروع کردم به گریه کردن..
🌫
هوا سرد شده بود..بیشتر از سرمای هوا، سوز سرمای رفتن حمید بود که به جانم می نشست..
از آنجا سمت خانه پدرشوهرم رفتیم ..گریه های من تا خانه عمه ادامه داشت..صورتم را به پشت حمید چسبانده بودم و گریه می کردم...
🌹حمید گفت:" گریه نکن..صورتت خیس میشه روی موتور یخ میزنی".
🚰
وقتی رسیدیم صورتم را داخل حیاط شستم که کسی متوجه گریه هایم نشود..
🌹حمید برخلاف همیشه پله های ورودی خانه را با آرامش بالا آمد..
همه خواهر برادرهای حمید جمع شده بودن ..فقط حسن آقا نبود..
عمه تا ما را دید گفت:" آخیش..اومدید..نگران شدم حمید"..
فکر می کرد رفتن حمید کنسل شده است..برای همین خوشحال بود..
🌹حمید با چشم به من اشاره کرد که ماجرای اعزامش را به عمه بگویم..
چادرم را از سرم برداشتم و داخل آشپزخانه شدم..عمه مشغول آشپزی بود..
من را که دید گفت:" شام آبگوشت بار گذاشتم ولی چون حمید زیاد خوشش نمیاد براش کتلت درست می کنم"...
✍ادامه دارد..
🌷۲۴۲
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
📜 #نکته
آن هايي که خدايشان همواره در تجلي نيست خيلي خوشحال مي شوند كه چندين ساعت شان را با كامپيوتر پر کرده اند و از فشار تنهايي راحت شدند.
مي گويند:
«اين کامپيوتر عجب چيز پربركتي است، اگر نبود من اين دو، سه ساعت را چه كار مي كردم؟!»
اين آدم وجود خودش روي دستش مانده است!
اين بشر، با حرف هاي تكراري و کهنه وقت خود را پر مي كند، هم زندگي خودش را ضايع مي کند و هم زندگي بقيه را
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean