کتابخانهمدافعانحریمولایت
سر سفره که نشستیم یاد زرشک پلو با مرغی افتادم که روز اول زندگی بعداز مراسم عروسی خانه خودمان پخته بو
🍀 زندگی خوب پیش می رفت ، همه چیز بر وفق مراد بود و از کنارهم بودن سرخوش بودیم..
اولین روزی بود که بعداز عروسی میخواست به سر کار برود ، از خواب بیدارش کردم تا نمازش را بخواند و باهم صبحانه بخوریم..
🔷 معمولا نماز صبح و نماز شب را به هم متصل می کرد..
🧀 سفره ی صبحانه را با سلیقه پهن کرده بودم و منتظر حمید بودم تا باهم صبحانه را بخوریم و بعد او را راهی کنم..
نمازصبح و تعقیباتش خیلی طولانی شد ؛ جوری که وقتی برای خوردن صبحانه نمانده بود..
چندباری صدایش کردم و دنبالش رفتم تا زودتر بیاید سر سفره ، ولی حمید دست بردار نبود..سر سجاده نشسته بود پای تعقیبات
📿
وقتی دیدم خبری نشد محض شوخی آبپاش را برداشتم و لباسهایش را خیس کردم..بعد هم باموبایل شروع کردم به فیلمبرداری📱
کار را به جایی رساندم که حمید در حالی که سعی می کرد خنده اش را پنهان کند ، من را داخل پذیرایی فرستاد و در اتاق را قفل کرد.
🔹بعداز چنددقیقه بالاخره رضایت داد و از سر سجاده بلند شد ، سر سفره نشستیم و صبحانه خوردیم..
🕠 ساعت ۶و۲۵دقیقه لباس هایش را پوشید تا عازم محل کارش بشود..
قبل از رفتن زیرلب برایش آیت الکرسی خواندم ؛ بعدهم تا در حیاط بدرقه اش کردم و گفتم: حمیدجان وقتی رسیدی حتما تک بنداز یا پیامک بده تا خیالم راحت بشه که به سلامت رسیدی.
از لحظه ای که راه افتاد تا رسیدن به محل کارش یعنی حدود ساعت۷ که تک زد صلوات میفرستادم..
حوالی ساعت۹صبح زنگ زد ، حالم را که جویا شد به شوخی گفت:" خواب بسه..پاشو برای من ناهار بذار!"...
✍ادامه دارد...
🌷۱۲۲
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
4_278095881125757916.pdf
2.83M
#ورود_عشق_ممنوع👆
نویسنده: نیلا
#طنز
خلاصه:
ژاله دباغ دختری با اعتماد بنفس پایین و فوق العاده دست پاچلفتی که همیشه با تمسخر همکارانش روبروست و هنوز بعد از چندسال سابقه ی کار؛ همچنان کارمند جزء قسمت بایگانی شرکتشونه…
📗
@ketabkhanehmodafean
زمانی جانِ ما در دامِ مرگ است
اگر چون شیر باشیم رامِ مرگ است
خوشا آنان که از دنیا بریدند
شهادت شهدِ شیرین کامِ مرگ است
#جلیلی
#مدیریت_گروه_و_کانالهای_مدافعان
#روانشناسی
#بازی_بازوی_تربیت
👭#بازی_جهت_کنترل خشم کودکان
✂️بازی پاره پاره کردن روزنامه
📌از بازی «پاره پاره کردن روزنامه» می توان به عنوان راهی جهت کنترل خشم کودکان دبستانی نام برد.
📌در بازی «پاره پاره کردن روزنامه» از کودک بخواهید تا ابتدا دست راستش را بالا برده و تعهد دهد که بعد از اتمام بازی تمام کاغذپارهها را جمع میکند.
سپس چندین روزنامه باطله به دهید و از او بخواهید تا به شیوهای که خودش می خواهد روزنامهها را تکه تکه کند، آنها را به هوا بریزد و با صدای بلند هورا و فریاد بکشد.
📌دو سه دقیقه بعد، بچهها دچار تغییرات هیجانی میشوند که تأثیر آن در کنترل خشم و پرخاشگری آنها موثر است.
بچهها باید در انتهای بازی کاغذهای باطله را جمع کنند.
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
🍀 زندگی خوب پیش می رفت ، همه چیز بر وفق مراد بود و از کنارهم بودن سرخوش بودیم.. اولین روزی بود که ب
این جریان روزهای بعد هم تکرار شد.
هرروز من بعداز نماز صبحانه را آماده می کردم و منتظر حمید می شدم تا بیاید سر سفره بنشیند ..
چندلقمه ای باهم صبحانه بخوریم و بعد هم با بدرقه ی من راهی محل کارش شود..
🕝ساعت۲ونیم که می شد گوش به زنگ رسیدن حمید بودم..
همه ی وسایل سفره را آماده می کردم تا رسید غذا را بکشم..
اکثرا ساعت۲ونیم خانه بود..البته بعضی روزها دیرتر ، حتی بعدازساعت۴ می آمد..
موقع برگشت دوست داشت به استقبالش بروم..آیفون را که می زدم میرفتم سر پله ها منتظرش می ماندم...با دیدنش گل از گلم میشکفت.
🌼
روز سومی که طبق معمول حمید ساعت۹ صبح زنگ زد و سفارش ناهار داد مشغول آماده کردن مواد اولیه ی کباب کوبیده شدم..
همه ی وسایل را سر سفره چیدم و منتظر شدم تا حمید بیاید و کوبیده را سیخ بزنیم..
حمید سیخ ها را که آماده کرد شروع کردم به کباب کردن سیخ ها روی اجاق..
مشغول برگرداندن سیخ ها بودم که حمید اسپنددونی را روی شعله ی دیگر گاز گذاشت و شروع کرد به اسپنددود کردن..
تا من کباب ها را درست کنم خانه را دود اسپند گرفته بود..
گفتم:حمیدم این کباب ها به حد کافی دود راه انداخته تو دیگه بدترش نکن.
🌹 حمید جواب داد:" وقتی بوی غذا بره بیرون ، اگه کسی دلش بخواد مدیون میشیم..اسپند دود کردم تا بوی کباب رو بگیره"...
✍ادامه دارد..
🌷۱۲۳
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean