✂️بخشی از کتاب:
رفت پیش فرماندهاش آنها با هم یک نقشه خوب کشیدند. گفتند: "حالا که ما توپ جنگی نداریم باید توپهای دشمن را بگیریم و با توپهای خودشان با آنها بجنگیم" .
حسن سوراخ بالای سر توپها را نگاه کرد، اندازه یک طالبی بود. بعضی از توپها خراب بودند و شلیک نمیکردند.
حسن یک مدرسه تعمیر توپ باز کرد. خیلیها آنجا شلیک کردن با توپ جنگی و تعمیرش را یاد گرفتند، اینطوری توپخانه ایران هم قوی شد. همه میگفتند: "حسن فرمانده توپخانه ایران است".
دوستان حسن که میدیدند او چطوری از توپها مواظبت میکند میگفتند: حسن #بابای_توپها شده است.
دشمن با موشک از آسمان حمله کرد موشکها شبیه بطریهای به درد نخور بودند اما خیلی بزرگتر و قویتر حسن با توپهایش نمیتوانست آنها را بزند. آنها از فاصله دور روی شهرها میافتادند و همه جا خراب میشد. مدرسهها، پارکها، خیابانها، خانهها، حسن به دوستانش گفت: "اینجور نمیشود باید فکر بهتری بکنم".
@ketabkhanekhob