#صدوپنجمین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃
هوا گرم بود، ما هم گرسنه و تشنه. موقع برگشت، خمپاره ای بین ما فرود آمد.
حاج آقا«ترکان» غرق خون روی زمین افتاد. حاجی خیلی حق گردن بچه ها داشت.
سریع او را بردیم داخل سنگر. چند ترکش بزرگ به او خورده بود.
چندین مجروح دیگر هم داخل سنگر بودند و همه ناله می کردند.
حاج آقا ترکان دست من را گرفت. با ناله گفت:«تورجی! یه کم آب به من بده.»
به او گفتم:«حاجی، هیچی آب نداریم.» در حالی که از عطش حال خودش را نمی فهمید، گفت...
برای مطالعه این کتاب و لذت از زیبایی هاش به آیدی زیر پیام بدید:
@Horre_Shohada69
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#به_نام_مادر
#کتابخانه_زینبیون
@ketabkhoone_zeinabioon