✌🏻#نود_و_هفتمین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
صدای مادر بلند میشود:
امشب چته اسماعیل؟؟ جایی می خوای بری؟🙄
می گویم:« آره می خوام برم آشغال جمع کنی»😶
نرگس میزند زیر خنده😂.
_چیز قحطیه!
مادر می گوید:« آشغال برای چی میخوای جمع کنی؟ سه روزه آشغالای خودمون رو نیومدن ببرن.😕»
_من هم به همین خاطر می خوام برم. حاج آقا گفت:« شهرداری اعتصاب کرده. می خوان به انقلاب ضربه بزنن. ما خودمون بایدآشغالای شهر رو جمع کنیم🍃.»
مادر با تعجب می کند به بابا.
_والله چی بگم!؟ ببین بابات چی میگه. بابا از جا بلند می شود.😟
_اون گاری من روهم خالی کن، با گاری بهتر می تونیم جمع کنیم.🌱
مادر ناگهان چشمهایش چهارتا می شود😳.
_وا.. به حق چیزای نشنیده!!
حق دارد. من هم باورم نمی شود. از خوشحالی نزدیک است گریه ام بگیرد.☹️
زودی میپرم توی حیاط و میروم سمت گاری. 🍃
{این کتاب داستان زندگی انقلابی پسری به نام اسماعیل در بحبوحهی انقلاب و درگیریهای او با خانواه و اطرافیانش است. 😊
اگر از خوندن داستانهایی با موضوع انقلاب، دفاع مقدس و ... لذت میبرید، خوندن این کتاب رو بهتون پیشنهاد میکنیم🌹😊}
@Horre_Shohada69
#کتابخانه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#نرگس
#رحیم_مخدومی
@ketabkhoone_zeinabioon