✌🏻#سی_و_نهمین_کتاب
🍃بسم رب الشهدا🍃
فکر مهران خیلی مشغول بود.
نمیدانست کدام راه را انتخاب کند.میخواست با روح الله مشورت کند و نظرش را بپرسد.
پاتوقشان شب ها بعد از ساعت خاموشی،در بالای ساختمان ممنوعه بود.
_تو میگی بریم یا بمونیم درسمون رو ادامه بدیم؟من فکرم مشغوله نمیدونم کدوم رو انتخاب کنم.
روح الله نگاه نافذش را به مهران دوخت و گفت:《اره،باید زودتر وارد کاربشیم.معلوم نیس قضیه سوریه تاکی باشه. باید زود خودمون رو برسونیم.الان که سوریه پیش اومده،وقت موندن و درس خوندن نیست.باید بریم و برسونیم خودمون رو...》
روح الله خیلی نگران بود.مدام به زینب میگفت:《دعا کن اونجایی که دوست دارم،بیفتم.》
...شهادت رسول خیلی چیز ها را برایش روشن کرده بود.از خدا خواست آنچه برایش صلاح است و دوست دارد،نصیبش کند.
( یه کتاب فوق العاده درمورد شهید روح الله قربانی که از زبون همسرش زینب خانوم نقل شده، این کتاب زیبا و فوق العاده رو به شدت پیشنهاد میکنم.)❤😊
@Horre_shohada69
#کتابخونه_زینبیون
#ماملت_امام_حسینیم
#دلتنگ_نباش
#شهید_روحالله_قربانی
@Ketabkhoone_zeinabioon
✌🏻#چهلمین_کتاب
🍃بسم الله القاصم الجبارین 🍃
لنز دوربین شده بود چشم های کمال که از آن فاصله هم میتوانستم داغی نگاهش را روی صورتش حس کنیم.
چشمکی زدم😉 و همراه با لبخندی شیطانی دستم را بالا آوردم.
کف دستم را بوسیدم لبانم را غنچه کردم و بوسه ای را فوت کردم سمت دوربین، بعد به داخل ساختمان اشاره کردم و باعشقوه تا جلوی در ساختمان رفتم.....ایستادم و مثل وقتی که دو نفر کنار در اتاقی بایستند و برای ورود بهم تعارف بزنند .
به دوربین که حالا برایم چشمان داغ کمال بود. اشاره کردم.
دستانم را بالا آوردم و روبه دوربین ،دهانم را باز کردم و گفتم:《 بفرمایید.》
(رمانی به شدت جذاب در مورد فتنه ی ۸۸
داستانی هیجانی و جذاب از اتفاقای قبل و بعد این فتنه
خوندنشو به همتون پیشنهاد میکنم)😊❤
@Horre_shohada69
#کتابخونه_زینبیون
#ماملت_امام_حسینیم
#تاب_طناب_دار
#رمان_جذاب
@Ketabkhoone_zeinabioon
✌️🏻چهل_و_یکمین_کتاب
🍃بسم رب الشهدا🍃
یکی از مقامات ایرانی می گفت:عماد مغنیه یک بار پس از جنگ ۳۳روزه،همراه سید حسن نصر الله،به تهران آمدودیدار های علنی با مقامات ایرانی داشت که البته در آن هنگام،بانام حاج رضوان معرفی شد.😉
ما منزل آقای حداد عادل،رئیس وقت مجلس شورای اسلامی رفتیم.سید درآن زمان،در این خانه با تمام مسئولان ایران که برای تبریک به مناسبت این پیروزی آمده بودند،دیدار کرد.
همه می خواستند عکس بیندازند،اما عماد تنهاکسی بود که دوربین را در دست می گرفت تا عکس بیندازد!
می خواست به این بهانه خودش در عکس ها نباشد📷😁
آن شب حتی حداد عادل هم نفهمیدکه وی عماد مغنیه هست.
اوفارسی را طوری صحبت می کرد که کسی متوجه نمیشد زبان مادری او عربی است.
من فکر می کردم او اصالتا ایرانی است.
حاج عماد بشدت نسبت به مخفی کردن هویت واقعی خود اصرار داشت.
همواره سعی می کرد در تصاویر نباشدوبه احدی اجازه نمیداد از او عکس بگیرد.🙃
(کتابی پر از رمز و رازهای حاج عماد مغنیه، از جنگ سی و سه روزه ی لبنان تا همراهیشون با حاج قاسم
خوندن این کتاب خیلی جالبو پیشنهاد میکنم😊
@Horre_Shohada69
#کتابخانه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#راز_رضوان
#شهید_عماد_مغنیه
@Ketabkhoone_zeinabioon
✌🏻#چهل_و_دومین_کتاب
🍃بسم رب الشهدا🍃
فرو ریختن خانه را میدیدم،ولی چیزی نمیشندیدم.
داخل اتاق های خانه بی هوا و بی هدف می چرخیدم. وسایل خانه را که تکه تکه با علی اقا جمع کرده بودیم نگاه میکردم.ان لحظه حس کردم تنها روی زمین ایستاده ام و کس دیگری روی کره زمین نیست.هیچ کس نیست.
به خدا گفتم:"خدا!حالا من که را صدا بزنم؟به کجا چنگ بزنم وخودم را نگه دارم؟"
(این کتاب به شدت جذاب و فوق العاده رو به شما پیشنهاد میکنم که درمورد شهید سبز علی خداداده، که از زبون همسرشون نقل شده است)♥️😊
@Horre_shohada69
#کتابخونه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ساره
#شهید_سبز_علی_خداداد
@ketabkhoone_zeinabioon
✌️🏻#چهل_و_سومین_کتاب
🍃بسم رب الشهدا🍃
هنوز خاطره ی کارهای اودر ذهن بچه های محل باقی مانده.
زمانی که با آن ها فوتبال بازی می کرد در آبدارخانه ی مسجد برای مردم چای می ریخت و...
یک بار با ایشان به روستای آینه ورزان رفتیم.
بعد از کمی تفریح وبازی،نشسته بودیم کنارهم.یک زنبور دور صورت من می چرخید🐝
با نارحتی وعصبانیت تلاش می کردم که او را دور کنم.😡
اما احمد آقا که کنار من بود بی توجه به آن زنبور، به کار های من نگاه می کرد.
بعد لبخندی زد😊 وگفت:یقین داشته باش!😳
بعد که تعجب مرا دید ادامه داد:
یقین داشته باش که هیچ حیوان گزنده ای بنده مومن خدا را اذیت نمی کند.😉
(کتابی در مورد شهیدی که راه صد ساله رو توی جوونی طی می کنه.
وقتی که خیلی از ماها جهت رفع تکلیف نماز می خونیم آقا احمد نمازشو با عشق میخوند😌خوندن این کتاب رو جهت بالا بردن معنویت و پیشنهاد می کنم)
@Horre_Shohada69
#کتابخانه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#عارفانه
#شهید_احمد_علی_نیری
@Ketabkhoone_Zeinabioon
✌️🏻#چهل_و_چهارمین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
دنبال یک بی نهایت هستم.
خسته شده ام از هر چیزی که یک زمانی تمام می شود.😔
به هر کدام از بودهای دور وبرم که دلبسته ام...
بعد از مدتی...
کوچکی شان افسرده...
ودل مرده ام کرده است.
آدم وعالم نمی تواند دل خواهم بشود.
بین گل سر هایم چشم می چرخانم.🎀
بیشترشان را پدر همیشه غایبم خریده است.
چقدر با هدیه هایش به دنیای دخترانه ام سرک می کشید!
گل سر ها را یکی یکی بر می دارم ونگاهشان می کنم.
چرا هر بار کنار هر هدیه ای که می خرید،حتما یک گل سر هم بود؟!
خنده ام می گیرد از جواب هایی که دارد به ذهنم می رسد.
بی خیالش می شوم وبا آخرین گل سری که آورده بود، مو هایم را می بندم.
(رمانی بسیار جالب که پر از داستان های جذاب و پر ماجراست😳 و موضوع های قشنگی را به ما یاد میده...😊
خوندن این کتاب جذاب رو به شما همراهان عزیز پیشنهاد می کنم)
@Horre_Shohada69
#کتابخانه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#رنج_مقدس
#رمان_جذاب
@Ketabkhoone_Zeinabioon
✌️🏻#چهل_و_پنجمین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
شیرین نمی دانشت مصطفی در چه برزخی دست وپا می زند.
نمی دانست باید چکار کند.
معلم ریاضیشان گفته بود آرزویی که ممکن است فقط در حد و قیافه یک خیال بماند را کنار بگذارید،چون زمانی به خودتان می آیید که می بینید این آرزو مثل بادکنک بوده،حجم زیاد داشته اما فقط باد هوا!😔
شیرین این حرف ها را خوب می فهمید،اما نمی خواست قبول کند.
می ترسید اما کنار نمی گذاشت...
(همراهان عزیز🌹
اگه رنج مقدس۱ رو خوندین حتمت حتمت ادامه این رمان هم که بخونید
این رمان قشنگو به همه ی شما عزیزان پیشنهاد میکنم❤)
@Horre_Shohada69
#کتابخونه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#رنج_مقدس
#رمان_جذاب
@Ketabkhoone_Zeinabioon
✌️🏻#چهل_و_ششمین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
با تاکسی خودم را به مرکز شهر رساندم.🚕
چشم هایم مثل آدم گرسنه به دنبال رد یا نشانه هایی ازآن کارناوال می گشت که من را تا آنجا کشانده بود.
راننده تاکسی فرودگاه می گفت:تا یکی دوساعت دیگرکه آفتاب غروب می کندوهوا کمی خنک تر می شود،کارناوال راه می افتد.
کار ناوال،شب تاصبح توی شهر می گرددومردم به دنبالش پای کوبی می کنند ونزدیک صبح،خسته وبی رمق به هتلشان بر می گردند.😑
تا صبح روز بعد که دوباره کار ناوال راه بیفتدودوباره دور یکدیگر جمع شوند.
فکر کردم این هفته چه هفته لذت بخشی است!😍
هفته طلایی👍🤗
(کتابی جذاب و پراز ماجراهایی که آدمو به فکر فرو میبره و حتی میتونه راه خیلیارو عوض کنه
پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش🌱)
@Horre_Shohada69
#کتابخانه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#تولد_در_لس_آنجلس
#رمان_جذاب
@Ketabkhoone_Zeinabioon
✌🏻#چهل_و_هفتمین_کتاب
🍃بسم الله القاصم الجبارین🍃
سر ظهر بود و داشتم از پله های بلندو زیادی که از ایوان شروع می شد و به حیاط ختم میشد پایین می امدم که یکدفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهر شد.
جاخوردم😳زبانم بند امد،برای چند لحظه کوتاه نگاهمان بهم گره خورد،پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد...
آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم.😅
بدون سلام و خدافظی دویدم توی حیاط واز انجا هم یک نفس به خانه خودمان رفتم.
زن برادرم خدیجه داشت از چاه اب میکشید،من را که دید دلو آب از دستش رها شد وبه ته چاه افتاد،ترسیده بود.
گفت:《قدم چی شده؟چرا رنگ پریده؟》
(کتابی توصیه شده از طرف خیلیا...
که درمورد دلاوری ها و رشادت های شیرزنان ایرانیه توی هشت سال دفاع مقدس💪
حتما حتما این کتاب جذاب رو بخونید )♥️😊
@Horre_shohada69
#کتابخونه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#مقر_فرهنگی_حاج_عمار
#دختر_شینا
@ketabkhoone_zeinabioon
هدایت شده از 『مداحی بروز』
093 - VAY BAD HALAM.mp3
9.32M
کتابخانه ی زینبیون
🎶 واے بد حالم شکستہ بالم... ⏯ #شور 🎤 #نریمان_پناهے 👌 #فوف_العاده ::♦️صوٺ الحُسَین (؏)::♦️::
🌱پیشنهاد دانلود...
توکه یه عمره کنار من هستی
دلگرمی روزگار من هستی...
خیلی قشنگه🌱
@ketabkhoone_zeinabioon
✌️🏻#چهل_و_هشتمین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
صبح،وقتی بیدار شدم،اولین چیزی که توجهم را جلب کرد،همین تغییر رفتار مادرومادر بزرگ بود.🤔
با روز های دیگر فرق کرده بوند.
بر خلاف همیشه،که حوصله هیچ کاری را نداشتند،سفره انداختند وبا هم صبحانه خوردیم🧀
بعد مادر بزرگ رفت سراغ خمیر کردن آرد تا نان بپزد.مادر هم سرگرم جارو کردن ورُفت وروب اتاق ها شد😉
دوسه ساعتی از روز گذسته بودکه صدای گریه بچه ای را شنیدم ولحظه ای بعد،زن حاج عین الله،که دست پسرش را گرفته بود،به خانه ما آمد.از پسرشخون می آمد.زن حاج عین الله خیلی ناراحت بود😔
مادر بزرگ با ناراحتی جلو دوید وپرسید:چه شده؟!😟
چه می دانم خواهر!با پسر یوسف دعواشان شده😞
از آن پدرش،این هم از بچه اش!وقتی مرد حاجی دنبال این کارها می افتد وارا به امان خداخدا ول می کند،از بچه اش چه توقعی داشته باشم☹️
(کتابی بسار عالی وجذاب که به شما همران عزیز پیشنهاد نیشه حتما بخونیدش🌷)
@Horre_Shohada69
#کتابخانه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#بچه_های_سنگان
#رمان_جذاب
@Ketabkhoone_Zeinabioon