دستم را روی صورتم گذاشتم. صورتم گرم بود. یک جوری بود. یاد امام افتادم. وقتی که رفته بودم پیشش، با دست خیلی آرام به صورتم زد. شوخی بود. حالا هم دستم روی صورتم است. باز هم یاد امام هستم. با خودم گفتم:«این دفعه که بروم پیش پدربزرگ مهربانم، یک کاری میکنم که محکم تر بزند»
👈 #نوبت_من
♦️ #نشر_به_نشر
📚 #معرفی_کتاب
🇮🇷 #مرکز_رسانه_ی_کتاب_پنج_و_هفت
💠 #کتاب_خوب_اینجاست
🆔 @ketabkhooub