eitaa logo
کتاب یار
913 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ▶️ قسمت: دهم خودش را در جایگاه مسئول می‌دید. به نوعی توی چشم بود. توی بعضی از جلسات فرمانداری و استانداری که از طرف دانشگاه می‌رفت، من را می‌برد که تو خوش تیپی! روی معنویت بچه‌ها دقت و برنامه ریزی می‌کرد. شبهای آخر ماه رجب، حاج آقا مهدوی نژاد را می‌آورد خیمه که مناجات شعبانیه بخواند یا وداع با شعبان که فردا پس فردایش قرار بود روزه بگیریم. توی صحبتهایش این دو، سه جمله مناجات شعبانیه را زیاد تکرار می‌کرد «إِلَهِي إِنْ حَرَمْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَرْزُقْنِي...؛إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفُوكَ ....» لحظه شماری و روزشماری می‌کرد برای محرم و شب سیاه پوشان. محاسنش را کوتاه نمی‌کرد. آداب و اصول محرم را نگه می‌داشت. کمتر شوخی می‌کرد. می‌گفت محرم است، رعایت کنید. دو ماه محرم و صفر را لباس مشکی می‌پوشید. اطرافیانش را هم همین طور بار آورده بود. قداست خاصی برای ایام عزاداری قائل بود. خیمه را طوری سیاهی می‌زد که هر غریبه‌ای وارد میشد می‌پرسید: «آمده‌ام خانه دانشجویی یا حسینیه؟» بعد از اینکه گفتند باید ایام فاطمیه باشکوه‌تر برگزار شود، تصمیم گرفت دسته عزا راه بیندازیم. به این نتیجه رسیدیم بین معراج شهدای دانشگاه آزاد تا معراج شهدای دانشگاه سراسری یزد پیاده عزاداری کنیم. فکرش را نمی‌کردیم بقیه هیئت‌های شهر هم استقبال کنند. مسیرها را مشخص کردیم تلفنی با هیئتهای مختلف در تماس بودیم که کجا همه به هم ملحق شویم. وانت نداشتیم که باند و بلندگو را با آن حمل کنیم یکی از بچه‌ها ۲۰۶ داشت، آورد پای کار. وقتی رسیدیم دانشگاه سراسری، نمی‌دانستیم این همه جمعیت از کجا آمده‌اند. هر جا دستش می‌رسید ورود می‌کرد، حتی توی اعتکاف دانش آموزی. بُرخوردن با بچه‌ها را بلد بود. با آن همه ریش، تو دل برو بود. زود باب رفاقت را باز می‌کرد، با شوخی و مسخره بازی پاتوق می‌کرد. و بعد یکدفعه دست یک روحانی را می‌گرفت و می‌آورد وسط. از نوع برخورد و کارهایش خوشم می‌آمد. سال آخر دانشگاه بند و بساط و چمدانم را بردم خانه‌شان و به قول خودش گفتم: «من هم بازی». اصلا به روی ما نیاوردند که دانگ کرایه بده. اصلاً برایش پول مطرح نبود. یک کارت بانکی داشت که همه رمزش را می‌دانستند. تو کار فرهنگی تا وقتی داشت، خرج می‌کرد. میگفت که بچه‌ها بخورند. خودش هم خوش خوراک بود. یعنی ناهار و شام حتماً می‌بایست به راه باشد. آن هم پختنی. بنده شکم نبود. می‌خواست این طوری جمع رونق پیدا کند. محرم‌ها می‌گفت که عدسی بخوریم تا اشک چشممان زیاد شود. گوشت بخوریم تا جان داشته باشیم سینه بزنیم. سفره می‌انداخت. حتماً می‌بایست سس سر سفره باشد، آبمیوه هم همین طور. پولش که تمام میشد، خیلی خوشگل و با ادب می‌فهماند که من دیگر پول ندارم. توی خوابگاه، اتاق ما بهترین اتاق بود به نسبت بقیه؛ هم مادی، هم معنوی هم نظافت و غذا پختن و هم رعایت حلال و حرام. یک کاغذ روی دیوار داشتیم که حساب کتاب‌ها را می‌نوشتیم. فلانی این قدر بدهکار است. بعد می‌گفتیم: «نده، حلال!» محمد حسین دوست نداشت حساب کشی شود. در بحث کمک کردن و نظافت و ظرف شستن همیشه پیش قدم بود. مدیریت می‌کرد که یک نفر جور همه را نکشد. توی خیمه، ناراحتی محمد حسین برای همه بدترین تنبیه بود. توی روز نمی‌خوابیدم. محمد حسین می‌خوابید و سی ثانیه بعد خوابش می‌برد. اگر پایم را دراز میکردم، مثل فشنگ می‌پرید. تقصیری نداشت. گفت: «توی دبیرستان سپاه به ما یاد دادند بیدار بخوابیم.» خوابش سبک شده بود. یک جورایی هوای من را داشت. کم کم باب شد بهش می‌گفتم بابا. گاهی هم که از من بی‌خبر بود، زنگ می‌زد و می‌گفت: «تو نباید احوال بابات رو بپرسی؟» یا مثلا وقتی روز پدر می‌شد، زنگ می‌زد و می‌گفت: «روز پدر رو نمیخوای تبریک بگی؟» بعد قطع می‌کرد. من دوباره زنگ می‌زدم و تبریک می‌گفتم. با جو رفاقتی که بینمان بود، واقعا توی یزد نبود پدرمان را احساس نمی‌کردیم. به من و یکی از دوستهایم می‌گفت: «شما دو تا داداش هستین. دعوا نکنین!» یک روز عید غدیر زنگ زد. کرج بودم. گفت: «وضو داری؟» گفتم: «نه» گفت: «وضو بگیر دوباره زنگ می‌زنم.» گفتم: «برای چی؟» گفت: «میخوام صیغه‌ت کنم!» وضو گرفتم و نشستم رو به قبله. زنگ زد، گفت: «صحبت من که تمام شد، تو بگو قبلتُ.» خلاصه از پشت تلفن عقد اخوت خواند و ما هم شدیم داداش صیغه‌ای محمد حسین. بعد گفت:«یکی از شروط برادر صیغه‌ای شفاعته. هرکس زودتر بره بهشت، داخل نمیشه تا برادرش بیاد!» ⏯ادامه دارد... شهید محمدحسین‌محمدخانے ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
yek aye yek ghese 61.mp3
3.23M
🎧 گـوش کنیـد 🎭 نمایش جـذاب و شنیـدنی یــڪ آیــہ یــڪ قصــہ 🎙 باصدای: مریم نشیبا 🌀 قسمت شصت‌ویکم 📜سوره مبارکه هود آیه ۱۱۵ 🔹وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༻⃘⃕࿇؛﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄ 🔘 سروران دنیا، سروران آخرت: 🌺 عَن زیدِ بنِ علیٍّ علیه السلام عن اَبیه عن جده عن علیٍّ علیهماالسلام قالْ: سادَةُ النّاس فِی الدُّنیا اَلأَسخیاء؛ و فِی الآخِرَةِ اَلأَتقِیاء؛ در این دنیا سرور مردم، سخاوتمندان هستند؛ و در قیامت سید و سرور مردم، پرهیزکاران خواهند بود ◾️ شرح حدیث: 🔸انسان سخی یعنی آن کسی که به دیگران پول می‌دهد، به دیگران کمک می‌کند از جمله کمک مالی می‌کند، این [افراد] در دنیا سرورانند؛ اینها برای اهل دنیا رئیس و مُطاعند. 🔹در این جمله جنبه‌ی ارزشی مورد لحاظ نیست؛ طبیعت امر را بیان می‌کند؛ این [جمله] معنی‌اش این نیست که این سخاوت بد است یا خوب است؛ بله، اگر این سخاوت در جهت اهداف خوب مثل تقرب الی الله، کمک به فقیر و مستمند و کمک به مؤمن انجام بگیرد، کار خوبی است. اگر هدفِ دادن پول، تحقق یک مقصود مکرّم و قابل قبولی باشد البته خوب است. 🔸اگر نه، هدف از این [سخاوت] اهداف مادی است، اهداف دنیایی است، اهداف خبیث است، برای رسیدن به مقاصد سوء است، خب بله، [این سخاوت] بد است. بنابراین در این جمله نگاه ارزشی نشده است به سخاوت؛ طبیعت امر را می‌خواهد بگوید.  🔹اما در آخرت، سروران مردم، بزرگان مردم، کسانی که در چشم خلائق عظمت پیدا می کنند، انسانهای با تقوا و پرهیزگار هستند. آنها هستند که میزان آنها میزان ثقیلی است، میزان سنگینی است. ۱۳۹۴/۲/۲۰- رهبر انقلاب 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
آینده انقلاب اسلامی.pdf
3.39M
📥 📔 آینده انقلاب اسلامی ایران 🖌 نویسنده: شهید مطهری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
2_144140477079458390.PDF
3.26M
📥 📔 اساطیر ایران باستان 🖌 نویسنده: عصمت عرب گلپایگانی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
5983493706571842000.pdf
7.73M
📥 📔 خانواده ایرانی در روزگار پیش از اسلام 🖌 نویسنده: علی اکبر مظاهری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
خاطرات_سفر_ایران.pdf
4.41M
📥 📔 خاطرات سفر ایران 🖌 نویسنده: کنت ژولین دوششوار 📝 مترجم: مهران توکلی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@CityOfBooks شهری چون بهشت.pdf
1.86M
📥 📔 شهری چون بهشت 🖌 نویسنده: سیمین دانشور 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ▶️ قسمت: یازدهم داستان ۲ دو تا آدم بودند در ناحیه بسیج دانشجویی که می‌گفتند شما «لیان شامپو» هستید. باید همه‌تان را بریزیم بیرون. به حوزه بسیج دانشجویی زمان محمد حسین می‌گفتند لیان شامپو. چرا؟ چون محمد حسین به این اعتقاد رسیده بود که برد کارهای ما دیگر برای دانشگاه کم است. آن قدر خوب کار شده بود که می‌گفت اصلا ما باید برویم در سطح شهر و این حرکت را تعمیم دهیم. سه، چهار مرحله در شهر برنامه گرفتیم که خیلی صدا کرد. من یادم هست رفته بودم طرح تکمیلی بسیج دانشجویی مشهد. بچه‌های دانشگاه صنعتی شریف هم بودند. اسم دانشگاه آزاد یزد را که آوردم، می‌گفتند ما کار شما را در اینترنت دیده‌ایم. کسی آن موقع اصلا نمی‌دانست اینترنت چیست، سالهای ۸۳ و ۸۴ محمد حسین خیلی در مستندسازی و آرشیوسازی قوی بود. بلااستثنا هر برنامه‌ای که می‌گرفتیم، فیلم و مولتی مدیا و عکس‌هایش را در یک بسته آماده می‌کرد و میگفت: «بفرما!» او ده، دوازده سال پیش این کارها را می‌کرد. در حالی که در خیلی جاها، هنوز هم کسی به این کارها عادت نکرده است. با اینکه بچه بسیجی شش موتوره بود و همیشه هم کارت سپاهش را به رخ ملت می‌کشید، ولی خیلی نظم داشت. جلسه‌ای نبود که بدون یادداشت برداری برود. در کار تشکیلاتی مقید بود به هر کاری شاکله‌ای بدهد و چارتی تعیین کند خیلی روی بحث جذب حساس بود که در بسیج باز باشد و بچه‌ها بیایند. از قول امام می‌گفت: «بسیج، مدرسه عشق است.» یعنی هرکسی می‌تواند وارد شود. منتها وقتی می‌آمدند، باید شرایط و ضوابط را رعایت می‌کردند. هم خانه بودیم. به خاطر اخلاق خوبش هم خانه‌ای زیاد داشت. در خانه توی سروکله هم میزدیم، می‌گفتیم و می‌خندیدیم، ولی بارها به من تذکر می‌داد از در حوزه که می‌آیم داخل باید جلوی پایم بایستی؛ یعنی در کنار اینکه یک دوست بود، سعی داشت شأن بسیج حفظ شود. دوست داشت بالای سر کار بایستد در کل حس مدیریت ذاتی داشت. شم مدیریتی را در خودش می‌دید. بحث چارتی کارکردن در او حل شده بود. با اینکه درس مدیریت نخوانده بود، ولی خیلی خوب مدیریت بلد بود. مثلاً به من بی‌تجربه می‌گفت که حالا فعلاً این جای کار را بگیر و شروع کن. آموزش می‌داد و بعداً همان را می‌خواست؛ یعنی اگر طرف یکش می‌شد دو، می‌گفت: «خداحافظ.» خیلی هم جدی بود. می‌گفت: «باید این کار رو بکنی، می‌تونی بسم الله. نمیتونی یا علی!» این یاعلی‌اش هم معروف بود، یعنی جمع کن، برو. خیلی از دوستان سوار قطاری که در حرکت بود، می‌شدند، ولی لزومی نداشت تا آخر بمانند. خیلی رک بود. فرمانده پایگاهش بودم. اگر سه روز غیبم می‌زد یا می‌رفتم فرجه، می‌گفت که باید در خوابگاه حاضر باشی. می‌گفتم که درسهایم سنگین است، نمیرسم. می‌گفت: «اگر نمی‌رسی، بیا بیرون تا یکی دیگر رو بگذاریم جای تو.» بدون تعارف. خیلی‌ها می‌گفتند که این بچه برای ما شاخ بازی در می‌آورد. این اخلاقش را شاخ بازی می‌دانستند. چند تا چیز را خیلی دوست داشت؛ عطر و ریش بلند و یکی هم لباس یقه ایرانی. نمی‌گفت یقه آخوندی. لباس کنفی مد شده بود، سه دکمه و آستینهای بدون دکمه. عشق ریش بود، ولی ریش کاملی نداشت. خودش میگفت: «ریش‌هام مثل چه گواراست.» چون تا حالا تیغ به صورتش نزده بود و با این موضوعات سنخیت نداشت. تا آنجا که من خبر دارم، این آدم اصلا دوران جاهلیت نداشت. از اول همین شکلی بود. چانه‌اش ریش نداشت و همیشه سعی می‌کرد ریشش را بلند کند. اواخر دیگر ریش‌هایش درآمده و مرد ریش‌داری شده بود. اصلا قیافه‌اش به درد دانشگاه آزاد نمی‌خورد. می‌گفتم که تو با این ریخت و قیافه باید می‌رفتی حوزه علمیه، ولی وقتی یکی می‌آمد و با او می‌گشت و می‌رفت و می‌آمد خیلی برایش جالب بود. چون می‌دانست چه کاری می‌خواهد بکند. بچه‌های شوخ و شنگ را می‌آورد توی کار و در مرحله اول دانه می‌پاشید خانه ما پاتوق همه قشری بود؛ بچه‌های بسیج، انجمن، جامعه اسلامی و حتی به قول خودش «چپ و چلاق‌ها». من ریش داشتم، او هم داشت و دیگران هم داشتند. ما خراب می‌کردیم محمد حسین روی یک خط سیر تا آخر می‌رفت و با هرکس داستانش را شروع می‌کرد، همان طور ادامه می‌داد. خیلی خوب رفاقت و طرز برخوردش را حفظ می‌کرد. ما وقتی رفیق می‌شدیم با یکی، خیلی سنگین رفتار می‌کردیم، ولی بعد می‌شدیم همان آدم قبل. محمد حسین این طوری نبود. قشنگ بچه‌ها را نگه می‌داشت. یک ماجرایی را پیگیری می‌کردیم به نام «کمیته استقبال دانشجویی». استقبال از دانشجویان جدیدالورود مرسوم شده بود ولی دوست نداشتیم آن طور که همه انجام می‌دهند، جلو برویم نیمه مرداد زنگ می‌زد که بلند شو برویم یزد. می‌گفتم که بگذار کمی نفس بکشیم چله تابستان می‌آمدیم یزد. ⏯ادامه دارد... شهید محمدحسین‌محمدخانے ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
yek aye yek ghese 62.mp3
3.02M
🎧 گـوش کنیـد 🎭 نمایش جـذاب و شنیـدنی یــڪ آیــہ یــڪ قصــہ 🎙 باصدای: مریم نشیبا 🌀 قسمت شصت‌ودوم 📜سوره مبارکه جمعه آیه ۱۱ 🔸...وَاللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈