eitaa logo
🏴کیف الناس🏴
388 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
7.8هزار ویدیو
143 فایل
«بسم الله القاصم الجبارین» «وَالْحَمْدُ لِلّهِ قاِصمِ الجَّبارینَ مُبیرِ الظّالِمینَ» 💯کانالی متفاوت👌 😊 برای سرگرمی اسلامی ☺️ ارتباط با ادمین @amirmehrab56 آغاز فعالیت دوباره....۱۴۰۱/۰۷/۱۰
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام علیک یااباعبدالله الحسین(ع)
حرم حضرت عباس السلام عایک یابن امیرالمومنین
🏴کیف الناس🏴
کربلا_بین الحرمین
🍀كمك ارواح مومنین🍀 آیت الله فاطمی نیا : يكي از علماء از برادر علامه طباطبايي ، سيد محمد حسن الهي نقل كرد كه فرمودند: من يكي از علماء گذشته را به فاتحه اي ياد ميكردم (از بزرگان علمايي كه در قديم بودند) يك روز با حالت گله با خود مي انديشيدم كه ما گاهي براي شما فاتحه اي ميفرستيم، اما چيزي نميبينيم؛ شما هم از ما يادي بكنيد! گويا شب بعدش بود كه آن عالم آمد به خوابم و گفت: از ما گله كردي؟! يادت نيست كه در فلان روز در فلان اداره كاري داشتي گرفتاري ات حل نميشد، ميخواستند كارت را درست نكنند؛ اما يك مرتبه ديدي تعلل ها كنار رفت، كارت را درست كردند و مشكلت حل شد؟! آن، كار من بود! . . @keyfonas
ابوجاسم، آن پیرمرد 80 ساله بزرگ قبیله که کنار موکب ایستاده و مردم را برای صرف ساندویچ تخم مرغی که آماده کرده‌اند، دعوت می‌کند و به محض ورود هر زائری از جوانانی که در موکب مشغول خدمت هستند، می‌خواهد که او را تحویل بگیرند، و زمانی که تو لحظه‌ای روی صندلی جلوی موکب او می‌نشینی تا نفسی تازه کنی و کفش‌هایت را از پایت در می‌آوری تا پاهایت کمی هوا بخورند، خودش را به تو می‌رساند، خم می‌شود و در مقابل دیدگان مبهوت تو مشغول ماساژ دادن پای تو می‌شود و زمانی که تو قصد داری مانع او شوی، تو را به حق حضرت زینب(س) قسمت می‌دهد که مانع اونشوی، و تو در حالی که حس عجیب خجالت همراه با احترام را در وجود خود احساس می‌کنی و قطرات اشکت را به نشانه اظهار کوچکی در مقابل او از گوشه چشمانت سرازیر می‌کنی، تسلیم می‌شوی؛ تسلیم این همه عشق و ارادت🍁 @keyfonas 👆👆👆👆
🔺سؤال و جواب نوکران امام حسین (ع) نقل می کنند: محضر آقا سیدحمزه موسوی بودیم تعریف کردند: که یکی از بزرگان از شب اول قبر خیلی می ترسیدند یه شب در عالم خواب رسید به محضر ابی عبدالله و گفت: آقا یه عمره برات روضه می خوانم، برات روضه گرفتم، ولی از شب اول قبر می ترسم، امام حسین (علیه السّلام) فرمود: از کجای آن می ترسی؟ گفت از آن موقعی که دو تا ملک می آیند و سؤال و جواب می کنند و زبانم بند می آید، فرمودند: کدام ملک جرأت دارد که از نوکر من سؤال کند، سؤال و جواب آنها با ماست .... حبیبی یا حسین منبع:كتاب گلواژه های روضه همچنین از کتاب (لسان الذاکرین الدمعه الساکبه) نقل شده است هنگامی که آن ملعون سر مطهر حضرت را از بدن جدا نمود، می گوید: دیدم لبهای حضرت به حركت درآمد، گوش های خود را نزدیک بردم، شنیدم می گوید: پروردگارا ! پیروان و دوستداران مرا بیامرز معالی السبطین ص 465 – لسان الذاکرین الدمعه الساکبه ج 4 ص 358 @keyfonas
حکایتی زیبا 🌺 از شرح حال گنده لاتی که مسیر فرش به عرش را با معرفتش طی کرد و نامش جاوندان شد 🕊 خیلی زیبا و دارای نکات ارزشمند است لطفا بخوانید 🌺 @keyfonas
حکایتی بسیار زیبا 🕊 حکایتی از مردی که زنگ تمام زورخانه های تهران به افتخار ورودش نواخته میشد و پشت خیلی از گنده لاتهای آن زمان را به خاک مالید کسی که باعث برهم خردن جشن ۲۵۰۰ ساله در موقع سخنرانی سرهنگ زاهدی شد کسی که ارتش را به بازی گرفته بود و سربازی رفتنش ماجرایی شده بود کسی که تابلو شهربانی محله پاچنار را پایین کشید کسی که لاتها و جاهلها با دیدنش در هفت سوراخ قایم میشدند و ........ اما در همان ایام جوانی بر مبنای حکایتی بینی خود را به تربت سید الشهدا مالید و بالا رفت❗️ حکایت مصطفی دادکان ملقب به (مصطفی دیوانه ) کسی که در تور محبت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام افتاد و باعث بالارفتن خیلی ها هم شد مصطفي در يك خانواده شش نفره در محله گذر مستوفي سال 1300 چشم به دنيا گشود و پس از58 سال زندگي پر فراز و نشيب در امامزاده عبدالله(ع) شهرري آرام گرفت. شاید بتوان زندگي او را به 2 دوره متفاوت تقسيم كرد؛ يك دوره روزگار لوطي مسلكي و داش مشتي‌گري در محدوده محله‌هاي خيام‌، ميدان اعدام و چهارراه گلوبندك به گونه‌اي كه هيچ يك از داش مشتي‌هاي تهران جرئت همآوردي با او را نداشتند. او در طول دوره جواني هميشه احترام سادات و ضعيفان را رعايت مي‌كرد. دوره دوم زندگي او با سفر به كربلا و نجف همراه بود. بعد از بازگشت از سفر كربلا مصطفي گردن كلفت و بزن بهادردر كربلا دفن شد و مصطفي ديگري متولد شد. مصطفي دادكان با القابي مثل «ديوانه امام حسين(ع)» و «پادگان» در بين مردم معروف بود. او عاشق امام حسين(ع) شد به گونه‌اي كه برخي عالمان براي منبر رفتن در هيئت «محبان‌الزهرا(ع)» كه متعلق به او بود سبقت مي‌گرفتند. مصطفي اوايل جواني سركش بود اما به اصطلاح مردم آن روزهاي تهران، فقيرچزان نبود. امروز وقتي به مزار او در امامزاده عبدالله(ع) شهرري مي‌روي در گوشه و كنار آرامگاه او، دلنوشته‌هايي از مردم هست. سال‌هاست دست مصطفي دادكان از اين دنيا كوتاه شده است اما دوستان، اهالي هيئت محبان‌الزهرا(س) و همسايه‌هاي گذر مستوفي خيابان خيام خاطرات شنيدني از او دارند. او حرمت بچه‌های ‌محله را داشت و در ارتباط با همسايه‌ها رفتار فروتنانه‌اي داشت در حالي كه در محله خيام يلي بود و كمتر حريفي قدرت مقابله با او را داشت. بنابراين در اخلاق مي‌توان به او نمره 20 داد. مردمداري و نظم هیئت ‌داري او ستودني بود. دوستش میگفت يادم است در‌آن زمان كارگر جواهر‌سازي بودم و وضعيت مالي خوبي نداشتم بارها ايشان به من گفت که اگر مشكل یا گرفتاري مالي‌داري برايت حل كنم؛ هر چند تاكنون دستم را پيش كسي دراز نكرده‌ام ولي اين نوع رفتار، جوانمردي او را نشان می‌داد. اغلب در ماه‌های محرم وصفر و ايام فاطميه درگير مسائل سنتي هيئت حسيني بوديم؛ هروقت از مراسم فارغ مي‌شديم اصرار داشت نزد خانواده برويم. چون حرمت خانواده را رعايت مي‌كرد آدم بودن و عاشق شدن به فطرت پاك انساني برمي‌گردد؛ اين‌طور نيست كه خدا هر كس را به خود واگذار كند. به هرحال زماني چراغي را به او نشان مي‌دهد. مصطفي هم ازجنس اين آدم‌ها بود. چون فطرت پاكي داشت. مصطفي هيچ‌وقت به ضعیفان زور نگفت اما در مقابل ستمگران مي‌ايستاد و برايش تفاوتي نداشت چه اتفاقي خواهد افتاد. در ورزش باستاني براي خودش يلي بود؛ به‌خصوص در ميل انداختن و كشتي گرفتن جايگاه خاصي بين ورزشكاران باستاني پيدا كرده بود. يكبار شاهد بودم كه پهلوان مصطفي طوسي و صاحب زنگ در زورخانه‌هاي تهران گذرش به زورخانه كتابي افتاد. حاج مصطفي كه از بي‌احترامي پهلوان طوسي به بابارمضان از پيشكسوتان ورزش باستاني دلگيرشده بود به مرشد زورخانه كتابي سپرد که هنگام ورود او زنگ زورخانه را نزنند. يك روز هنگام ورود طوسي و همراهان، مرشد زنگ زورخانه را نزد. يكي از همراهان طوسي به او معترض شد و گفت: شاه گفته پهلوان طوسي به هرزورخانه‌اي كه وارد شود بايد زنگ زورخانه را به صدا درآورند. مصطفي دادكان خطاب به اوگفت: من گفتم زنگ را نزنند! طوسي و همراهانش با اوقات تلخي زورخانه را ترك كردند. مرشد زورخانه بااينكه مي‌دانست زنگ نزدن براي او گران تمام خواهدشد ولي به حرف مصطفي دادكان عمل كرد. پسرش میگفت روزی تابلوی كلانتری بازار پاچنار را پایین كشید. چون روی آن آرم شیر و خورشید حك شده بود. گویا او را برای موضوعی به كلانتری خواستند ولی او به رئیس كلانتری و به مأموران گفته بود: ‌اگر من شیرم پس این شیر چیه؟» درباره دستگيري از نيازمندان مي‌گويند: «‌حاج مصطفي گاهي در مناسبت‌هاي مذهبي افراد نيازمند را با 50 تومان به سفر مشهد مقدس مي‌برد. اونهایی که آرزو به دل بودند ادامه 👇 @keyfonas قسمت دوم حکایت مصطفی دادکان ملقب به دیوانه🌺 سيد مهدي آل‌احمد» خواهر‌زاده «جلال آل‌احمد» خاطرات نيكي ازحاج مصطفي دارد. او درباره برهم زدن جشن‌هاي 2 هزار و 500 ساله كاخ گلستان توسط مصطفي مي‌گويد: «‌سرهنگ زاهدي از فرماندهان