eitaa logo
🏴کیف الناس🏴
378 دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.7هزار ویدیو
143 فایل
«بسم الله القاصم الجبارین» «وَالْحَمْدُ لِلّهِ قاِصمِ الجَّبارینَ مُبیرِ الظّالِمینَ» 💯کانالی متفاوت👌 😊 برای سرگرمی اسلامی ☺️ ارتباط با ادمین @amirmehrab56 آغاز فعالیت دوباره....۱۴۰۱/۰۷/۱۰
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴کیف الناس🏴
کربلا_بین الحرمین
🍀كمك ارواح مومنین🍀 آیت الله فاطمی نیا : يكي از علماء از برادر علامه طباطبايي ، سيد محمد حسن الهي نقل كرد كه فرمودند: من يكي از علماء گذشته را به فاتحه اي ياد ميكردم (از بزرگان علمايي كه در قديم بودند) يك روز با حالت گله با خود مي انديشيدم كه ما گاهي براي شما فاتحه اي ميفرستيم، اما چيزي نميبينيم؛ شما هم از ما يادي بكنيد! گويا شب بعدش بود كه آن عالم آمد به خوابم و گفت: از ما گله كردي؟! يادت نيست كه در فلان روز در فلان اداره كاري داشتي گرفتاري ات حل نميشد، ميخواستند كارت را درست نكنند؛ اما يك مرتبه ديدي تعلل ها كنار رفت، كارت را درست كردند و مشكلت حل شد؟! آن، كار من بود! . . @keyfonas
ابوجاسم، آن پیرمرد 80 ساله بزرگ قبیله که کنار موکب ایستاده و مردم را برای صرف ساندویچ تخم مرغی که آماده کرده‌اند، دعوت می‌کند و به محض ورود هر زائری از جوانانی که در موکب مشغول خدمت هستند، می‌خواهد که او را تحویل بگیرند، و زمانی که تو لحظه‌ای روی صندلی جلوی موکب او می‌نشینی تا نفسی تازه کنی و کفش‌هایت را از پایت در می‌آوری تا پاهایت کمی هوا بخورند، خودش را به تو می‌رساند، خم می‌شود و در مقابل دیدگان مبهوت تو مشغول ماساژ دادن پای تو می‌شود و زمانی که تو قصد داری مانع او شوی، تو را به حق حضرت زینب(س) قسمت می‌دهد که مانع اونشوی، و تو در حالی که حس عجیب خجالت همراه با احترام را در وجود خود احساس می‌کنی و قطرات اشکت را به نشانه اظهار کوچکی در مقابل او از گوشه چشمانت سرازیر می‌کنی، تسلیم می‌شوی؛ تسلیم این همه عشق و ارادت🍁 @keyfonas 👆👆👆👆
🔺سؤال و جواب نوکران امام حسین (ع) نقل می کنند: محضر آقا سیدحمزه موسوی بودیم تعریف کردند: که یکی از بزرگان از شب اول قبر خیلی می ترسیدند یه شب در عالم خواب رسید به محضر ابی عبدالله و گفت: آقا یه عمره برات روضه می خوانم، برات روضه گرفتم، ولی از شب اول قبر می ترسم، امام حسین (علیه السّلام) فرمود: از کجای آن می ترسی؟ گفت از آن موقعی که دو تا ملک می آیند و سؤال و جواب می کنند و زبانم بند می آید، فرمودند: کدام ملک جرأت دارد که از نوکر من سؤال کند، سؤال و جواب آنها با ماست .... حبیبی یا حسین منبع:كتاب گلواژه های روضه همچنین از کتاب (لسان الذاکرین الدمعه الساکبه) نقل شده است هنگامی که آن ملعون سر مطهر حضرت را از بدن جدا نمود، می گوید: دیدم لبهای حضرت به حركت درآمد، گوش های خود را نزدیک بردم، شنیدم می گوید: پروردگارا ! پیروان و دوستداران مرا بیامرز معالی السبطین ص 465 – لسان الذاکرین الدمعه الساکبه ج 4 ص 358 @keyfonas
حکایتی زیبا 🌺 از شرح حال گنده لاتی که مسیر فرش به عرش را با معرفتش طی کرد و نامش جاوندان شد 🕊 خیلی زیبا و دارای نکات ارزشمند است لطفا بخوانید 🌺 @keyfonas
حکایتی بسیار زیبا 🕊 حکایتی از مردی که زنگ تمام زورخانه های تهران به افتخار ورودش نواخته میشد و پشت خیلی از گنده لاتهای آن زمان را به خاک مالید کسی که باعث برهم خردن جشن ۲۵۰۰ ساله در موقع سخنرانی سرهنگ زاهدی شد کسی که ارتش را به بازی گرفته بود و سربازی رفتنش ماجرایی شده بود کسی که تابلو شهربانی محله پاچنار را پایین کشید کسی که لاتها و جاهلها با دیدنش در هفت سوراخ قایم میشدند و ........ اما در همان ایام جوانی بر مبنای حکایتی بینی خود را به تربت سید الشهدا مالید و بالا رفت❗️ حکایت مصطفی دادکان ملقب به (مصطفی دیوانه ) کسی که در تور محبت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام افتاد و باعث بالارفتن خیلی ها هم شد مصطفي در يك خانواده شش نفره در محله گذر مستوفي سال 1300 چشم به دنيا گشود و پس از58 سال زندگي پر فراز و نشيب در امامزاده عبدالله(ع) شهرري آرام گرفت. شاید بتوان زندگي او را به 2 دوره متفاوت تقسيم كرد؛ يك دوره روزگار لوطي مسلكي و داش مشتي‌گري در محدوده محله‌هاي خيام‌، ميدان اعدام و چهارراه گلوبندك به گونه‌اي كه هيچ يك از داش مشتي‌هاي تهران جرئت همآوردي با او را نداشتند. او در طول دوره جواني هميشه احترام سادات و ضعيفان را رعايت مي‌كرد. دوره دوم زندگي او با سفر به كربلا و نجف همراه بود. بعد از بازگشت از سفر كربلا مصطفي گردن كلفت و بزن بهادردر كربلا دفن شد و مصطفي ديگري متولد شد. مصطفي دادكان با القابي مثل «ديوانه امام حسين(ع)» و «پادگان» در بين مردم معروف بود. او عاشق امام حسين(ع) شد به گونه‌اي كه برخي عالمان براي منبر رفتن در هيئت «محبان‌الزهرا(ع)» كه متعلق به او بود سبقت مي‌گرفتند. مصطفي اوايل جواني سركش بود اما به اصطلاح مردم آن روزهاي تهران، فقيرچزان نبود. امروز وقتي به مزار او در امامزاده عبدالله(ع) شهرري مي‌روي در گوشه و كنار آرامگاه او، دلنوشته‌هايي از مردم هست. سال‌هاست دست مصطفي دادكان از اين دنيا كوتاه شده است اما دوستان، اهالي هيئت محبان‌الزهرا(س) و همسايه‌هاي گذر مستوفي خيابان خيام خاطرات شنيدني از او دارند. او حرمت بچه‌های ‌محله را داشت و در ارتباط با همسايه‌ها رفتار فروتنانه‌اي داشت در حالي كه در محله خيام يلي بود و كمتر حريفي قدرت مقابله با او را داشت. بنابراين در اخلاق مي‌توان به او نمره 20 داد. مردمداري و نظم هیئت ‌داري او ستودني بود. دوستش میگفت يادم است در‌آن زمان كارگر جواهر‌سازي بودم و وضعيت مالي خوبي نداشتم بارها ايشان به من گفت که اگر مشكل یا گرفتاري مالي‌داري برايت حل كنم؛ هر چند تاكنون دستم را پيش كسي دراز نكرده‌ام ولي اين نوع رفتار، جوانمردي او را نشان می‌داد. اغلب در ماه‌های محرم وصفر و ايام فاطميه درگير مسائل سنتي هيئت حسيني بوديم؛ هروقت از مراسم فارغ مي‌شديم اصرار داشت نزد خانواده برويم. چون حرمت خانواده را رعايت مي‌كرد آدم بودن و عاشق شدن به فطرت پاك انساني برمي‌گردد؛ اين‌طور نيست كه خدا هر كس را به خود واگذار كند. به هرحال زماني چراغي را به او نشان مي‌دهد. مصطفي هم ازجنس اين آدم‌ها بود. چون فطرت پاكي داشت. مصطفي هيچ‌وقت به ضعیفان زور نگفت اما در مقابل ستمگران مي‌ايستاد و برايش تفاوتي نداشت چه اتفاقي خواهد افتاد. در ورزش باستاني براي خودش يلي بود؛ به‌خصوص در ميل انداختن و كشتي گرفتن جايگاه خاصي بين ورزشكاران باستاني پيدا كرده بود. يكبار شاهد بودم كه پهلوان مصطفي طوسي و صاحب زنگ در زورخانه‌هاي تهران گذرش به زورخانه كتابي افتاد. حاج مصطفي كه از بي‌احترامي پهلوان طوسي به بابارمضان از پيشكسوتان ورزش باستاني دلگيرشده بود به مرشد زورخانه كتابي سپرد که هنگام ورود او زنگ زورخانه را نزنند. يك روز هنگام ورود طوسي و همراهان، مرشد زنگ زورخانه را نزد. يكي از همراهان طوسي به او معترض شد و گفت: شاه گفته پهلوان طوسي به هرزورخانه‌اي كه وارد شود بايد زنگ زورخانه را به صدا درآورند. مصطفي دادكان خطاب به اوگفت: من گفتم زنگ را نزنند! طوسي و همراهانش با اوقات تلخي زورخانه را ترك كردند. مرشد زورخانه بااينكه مي‌دانست زنگ نزدن براي او گران تمام خواهدشد ولي به حرف مصطفي دادكان عمل كرد. پسرش میگفت روزی تابلوی كلانتری بازار پاچنار را پایین كشید. چون روی آن آرم شیر و خورشید حك شده بود. گویا او را برای موضوعی به كلانتری خواستند ولی او به رئیس كلانتری و به مأموران گفته بود: ‌اگر من شیرم پس این شیر چیه؟» درباره دستگيري از نيازمندان مي‌گويند: «‌حاج مصطفي گاهي در مناسبت‌هاي مذهبي افراد نيازمند را با 50 تومان به سفر مشهد مقدس مي‌برد. اونهایی که آرزو به دل بودند ادامه 👇 @keyfonas قسمت دوم حکایت مصطفی دادکان ملقب به دیوانه🌺 سيد مهدي آل‌احمد» خواهر‌زاده «جلال آل‌احمد» خاطرات نيكي ازحاج مصطفي دارد. او درباره برهم زدن جشن‌هاي 2 هزار و 500 ساله كاخ گلستان توسط مصطفي مي‌گويد: «‌سرهنگ زاهدي از فرماندهان
شاهي آن دوره پشت تربيون قرار گرفت تا براي مراسم جشن سخنراني كند. هنگام جشن و پايكوبي مصطفي فريادي كشيد پاسبان‌ها براي دستگيري مصطفي وارد عمل شدند و موفق نشدند جشن برهم خورد مصطفي در ايام جواني با تيم داش مشتي‌ها يك شب به باغي در فرحزاد مي‌روند. از آن طرف هم سيد مهدي قوام به آن باغ مي‌رود. شاگردان آقا سيد وقتي مصطفي را مي‌بينند به او مي‌گويند: «امشب يك مقدار رعايت كن.» آقا مصطفي از جا بلند مي‌‌شود و خدمت آقا سيد مي‌رود و پيشاني آقا را مي‌بوسد و مي‌گويد: «آقا ما نوكر سادات هستيم.» «سيد مهدي قوام» مي‌گويد: «ما مي‌خواهيم مثل شما داش بشويم. قانونش را براي ما بگو.» مصطفي مي‌گويد: «قانونش اين است كه هرجا نمك خوردي نمكدان نشكني.» آقا سيد مي‌گويد: «خب اينكه در قانون ما هم هست اما شما حرف مي‌زني يا عمل هم مي‌كني؟» مصطفي سكوت مي‌كند... سيد مي‌گويد: «شما اين‌همه نمك خدا را خوردي؛ چرا نمكدان مي‌شكني؟» اين حرف، آقا مصطفي را زير و رو مي‌كند و زندگي جديد مصطفي شروع و از آن به بعد مصطفي با آقا سيدمهدي صميمي و عاقبت به‌خير مي‌شود حاج «مصطفي دادكان» مسافر کربلا شد و به كسي نگفت كه دركربلا و نجف چه ديده بود كه اين‌گونه تغييركرد وشيداي امام حسين(ع) شد. او كه پيش از اين به‌عنوان بزن بهادر تهران، اسم و رسمي در بين لوطي‌ها داشت حالابعداز سفر كربلا توانسته بود به مددعشق شهداي كربلا جايگاه خاصي بين مردم پيدا كند. مرحوم حاج «رمضان رضايي» به همراه مصطفي دادكان سال 1327 شمسي هيئت «عزاداران محبان‌الزهرا(س)» را در محله پاچنار تهران راه‌اندازي كردند. بعداز برگشت مصطفي ازسفر كربلا تمام قمارخانه‌هاي تهران پول‌هاي تلكه گرفته را يك جا تقديم او مي‌كنند اما مصطفي هيچ‌كدام از اين پول‌ها را نمی‌گیرد و همه را پس مي‌دهد. مدتي بعدازسفر كربلا براي تبرك زندگي، همه ‌دار و ندارش را مي‌فروشد و در قالب چمداني پول به محضر آيت‌الله «بروجردي‌»، مرجع تقليد وقت در قم می‌فرستد و ماجراي زندگي خود را بيان مي‌كند. او در حين طرح ماجرا، كت و شلوارش را درمی‌آورد تا خداي ناكرده پول حرامي در زندگي او نباشد. با اجازه آقا دوباره كت و شلوارش را مي‌پوشد؛ سپس آيت‌الله ‌مبلغي اندكي پرداخت مي‌كند تا زندگي سالمي را پيشه كند. سر گل حکایت 🌺 منبر رفتن حاج مصطفی🌺 «يكبار قرار بود آقاي شيخ محمود فاضل كاشاني به منبر برود اما ايشان هنوز نرسيده بود. استكان‌هاي چاي را جمع کردند و كم‌كم حالت انتظار براي رسيدن واعظ بر جماعت چيره شد اما از منبري خبري نبود. معجزه‌اي كه انتظارش را مي‌كشيدم روی داد. يكي از حاضران كه از خالي بودن منبر راضي نبود به صاحبخانه گفت: ‌حاج آقا مصطفي امروز خودتان ما را به فيض برسانيد. زمزمه‌اي حاكي از رضايت از ميان جمع برخاست ولي با لب گزيدن حاج مصطفي فروكش كرد. لحظه‌ها مي‌گذشت اما خبري از واعظ نشد تا اينكه مصطفي به آرامي ولي از روي كراهت برخاست كه با ذكر صلوات جماعت همراه شد. او به سوي منبر رفت و روی پله اول نشست. او با سري افكنده قدري گريست و گفت: ‌چه بگويم؟ بگذاريد از خودم بگويم. تمام شما مردمي كه اينجا نشسته‌ايد از صد پله پدرسوختگي حداكثر 10 پله را رفته‌ايد. مردم بدانيد كه من تمام صد پله پدرسوختگي را رفته‌ام ولي پيشاني‌ام خورد به سنگ و آقايم حسين(ع) دستم را گرفت. ‌اي مردم! ‌اي جوانمردان! دنيا مي‌خواهيد؛ آقايم حسين(ع). آخرت مي‌خواهيد؛ آقايم حسين(ع). پول مي‌خواهيد؛ آقايم حسين(ع). دين مي‌خواهيد؛ آقايم حسين(ع). هيچ نامي زيباتر از نام آقايم حسين(ع) نيست. هيچ يادي دلپذيرتر از ياد آقايم حسين(ع) نيست. مصيبت مي‌بينيد ياد آقايم حسين(ع) بيفتيد. ناملايمي بر شما وارد مي‌شود ياد آقايم حسين(ع) باشيد و...» جملات و عبارات حاج مصطفي به ميانه رسيده بود كه صداي گريه جمعيت بلند شد و همه اشك مي‌ريختند. صحبت‌هاي او آنقدر از سر اخلاص بود كه جماعت مشتاق را در خلسه‌اي عطرآگين غرق كرد. در آن وضع هيچ‌كس متوجه ورود واعظ نشد. بالاخره حاج مصطفي متوجه حضور آقاي فاضل شد و با شرمندگي و در حالي كه صورتش غرق اشك بود از روي پله منبر بلند شد. آقاي فاضل كاشاني بالا رفت ولي نتوانست صحبت كند. فقط روضه خواند و گفت: «‌هرچه مي‌خواستم بگويم حاج آقا مصطفي گفت.» آقا مصطفی اگر 100 شب به منبر می‌رفتم نمی‌توانستم مثل شما تأثیرگذار باشم. شما زبان این دسته از افراد را بهتر از من می‌شناسید. صلی الله علیک یا قتیل العبرات @keyfonas روحش شاد
🌙به بهانه شب زیارتی سیدالشهدا (ع) متن زیر یکی از ارزشمندترین مطالب تاریخی است که عظمت یاران امام حسین (ع) را نشان میدهد خیلی شیرین و حزن انگیز است خواهشا مطالعه فرمایید🍁 حکایت ، حکایتِ یکی دیگر از این آزادمردان به نام اَسلَم بن عَمروه است پدرش ایرانی و ترک زبان بود اسلم که در برخى از منابع نام او را سليمان و سليم و واضح هم نوشته‌اند، در تيراندازی مهارت داشت و كاتب امام حسین (ع) به شمار مى‌رفت، هم‌چنین قاری قرآن و آشنا به زبان عربى نیز بود قرآن که می خواند،صدای محزون و شیرینش دل ها را به بیکرانگی ملکوت گره می زد قصه گوی کودکان بود و همین، محبوب کودک و پیر و جوانش کرده بود. امام دوستش می داشت گاه به مهر و نوازش شانه اش را می فشرد و می گفت: ای اسلم به یاد سلمانمان می اندازی؛ تو نیز از ولایت سلمانی و مانند سلمان دوستدار اهل بیت خداوند پاداش نیکویت عنایت فرماید روزها گذشت .... آفتاب لحظه به لحظه داغ‌تر می‌شود و عطش طاقت سوزتر اسلم به میدان می‌نگرد. دوستان همسفر، آشنایان چند روزه کربلا، پیران و جوانان بر خاک افتاده‌اند بی‌تابی ذرات وجودش را پر می‌کند امام در حاشیه میدان ایستاده است از خیمه‌ها صدای گریه و العطش العطش پر می‌کشد. خود را به امام نزدیک می‌کند. در چشم‌هایش برقی از اشتیاق با اشک در آمیخته است. نزدیک‌تر می‌شود و با صدایی به رنگ التماس خم می‌شود سراپا استغاثه و با آهنگی همه تمنا و عطش می‌گوید:مولای من بگذار بروم. دوست دارم در مقابل نگاهت جانفشانی کنم. گریه است و سر نهاده بر خاک و شانه‌های لرزان اسلم....🍁 به واسطه التماسهایش به امام سجاد (ع) بلاخره موفق به رهایی از قفس میشود و پر و بال میگشاید به سمت میدان ... سمت امام آمد و گفت :مولای من مشمول لطف کریمانه فرزندتان شدم مرا به او بخشیدید و او آزادم کرد. من غلام همیشه محبت‌های شمایم. جان من به هزار رشته مهربانی شما بسته است. آیا رخصت شهادت عاشقانه‌ام می‌دهی. امام به جرعه‌ای تبسم بی‌تاب‌ترش کرد. دست بر شانه‌اش گذاشت و به بدرقه دعا میدان شمشیر و شماتت و شرارت را آغوش گشود. آنچنان باشتاب رفت که گویی نگران تغییر تصمیم امام است. تا تیغ دشمن چند گامی نمانده بود که ناگهان بازگشت به همان شتاب رفتن به سمت خیمه‌ها دوید. رفتار اسلم شگفت و بهت‌آور بود.چرا برگشتی؟ پرسشی که در چشم‌ها و چهره‌ها بود.   برگشتم چون با دوستان کوچکم خداحافظی نکرده ام! به خیمه‌ها رسید. سلام کرد. کودکان، دوستان صمیمی او، بیرون دویدند. زنان در خیمه گوش سپردند. آمده‌ام وداعتان گویم. مرا ببخشید اگر به ناروا سخنی گفته باشم اگر در وظیفه کوتاهی کرده باشم. رضای شما اهل حرم رضای خداست. بچه‌های عزیز شما نیز اسلم را ببخشید اگر دل کوچک معصوم‌تان را آزرده باشد. چه بسیار شعر و قصه‌تان گفتم. اینک می‌روم تا خود شعر و قصه فردا باشم. می‌روم خون ناچیز را فدای حسین کنم. فردای قیامت شفیع من باشید. صدای گریه حرم برخاست. کودکان می‌گریستند. دیگر بار به شتابی صاعقه‌وار به میدان دوید. رجز می خواند اسلم همان کسی است که رجز معروف امیری الحسین و نعم الامیر را در میدان جنگ فریاد می‌زد 🌸 «أَمیری حُسَیْن وَنِعْمَ الْامیر، سُرورُ فُؤادَ البَشیرِ النَّذیر»، فرمانده من حسین (علیه‌السّلام) است، و چه خوب فرماندهی! همانا او مایه شادمانی قلب رسول خدا (ص) است. رجز زیبا و شکوه شاعرانه ا‌ش همراه با برق شمشیر و شهامت و شجاعت و میدان‌داری‌اش بهت و حیرت و هراس بر دل دشمن می‌ریخت‌. قلب عاشق اسلم وقوع شیرین شهادت را مژده می‌داد. از همه سو نیزه و شمشیر محاصره‌اش کرده بود. چه سرهای تهی از چرخش تیغ بی پروایش را تجربه کرد. کودکان بی تاب از خیمه سرک می‌کشیدند تا فرجام دوست قصه‌گوی خویش را بیابند. امام سجاد (ع) دست بر عمود خیمه بر زانو قامت راست کرده بود تا رزم اسلم را تماشا کند و مو لایش حسین (ع) به ستایش و آفرین در کنار میدان او را می‌ستود. اسلم بود و طنین رجزش در میدان. کم کم زخم بر زخم صدای گیرا و رسایش را به افول کشاند. آفتاب شمشیرش غروب کرد. خم شد. بر خاک افتاد. هنوز رمقی داشت که به سمت قبله قلبش حسین(ع) برگردد. امام به شتاب عقاب خود را به او رساند. دشمن را به هجومی برق‌آسا پس راند. اسلم چشم گشود. حسین در کنارش بود. سر بر دامنش می‌گرفت و گونه بر گونه اش می‌نهاد. خون گرم اسلم با عرق امام درهم می‌آمیخت‌. اسلم بی‌صدا اشک می‌ریخت؛ امام نیز. اشک آفتاب و ستاره درهم آمیخته بود . اسلم نجوا کرد: کدام کس هم افق و هم رتبه من است که فرزند رسول خدا گونه بر گونه‌ام گذاشته است؟ از امام تقاضا کرد یاریش کند تا دست بر گردن وی اندازد. وقتی دست‌ها را بر گردن مولایش یافت در هق‌هق گریه زمزمه کرد من چه خوشبختم که آفتاب را رد آغوش میگیرم سروده عاشقانه اسلم بود و ترنم اشک حسین(ع)🍁 سلام بر حسین (ع)و یاران باوفایش (ع)🌹 @keyfonas