♦️وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ
🔹️تجمع دانشجویان و طلاب در محکومیت شهادت مظلومانه اسماعیل هنیه
🔹ساعت۱۷؛ میدان فلسطین
#خونخواهی_هنیه_عزیز
♦️ اهتزاز پرچم سرخ انتقام برفراز گنبد مسجد جمکران
🔹در پی ترور ناجوانمردانه شهید اسماعیل هنیه، پرچم سرخ یالثارات الحسین بر فراز گنبد آستان مسجد مقدس جمکران به نشانه انتقامخواهی خون این مهمان ایران به اهتزاز درآمد.
#خونخواهی_هنیه_عزیز
گویا ادواتی که استفاده شده در ترور اسماعیل هنیه پرتابه ای از بیرون نبوده و در حد چنین سلاحی بوده:
انتحاری و پرسه زن
کوچک و به راحتی قابل حمل
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فوقالعاده
تا حالا نذریِ اینجوری خوردی؟😭
ترا خدا اينو گوش کنید 😭
بخدا ما صاحب داریم 😭
┄┅┅┅┅❁🖤❁┅┅┅┅┄
🏴کیف الناس🏴
#قسمتـ دوم #سالهای ـنوجوانی🧕🏻 در فکر فرو رفته بودم که مادرم گفت:غذایت سرد شد کجایی دختر؟! من هم با
#قسمت سوم
#سالهای نوجوانی
تعمیر پشت بام خانه
ساعت چهار بعد ظهر بود کم کم آفتاب چهره ی خودش را از زمین پنهان می کرد من درسهای 📚مدرسه ام را نوشته بودم و قرار بود که به مادرم در کارهای خانه کمک کنم فصل پائیز باران های🌧 شدیدی می بارد و توده ی هوای بارانی غلبه ی زیادی بر روستا دارد همین آب و هوا باعث می شود در فصل پائیز شب های بارانی زیادی داشته باشیم
خب این طبیعی است که کاهگل خانه ها خراب شود و محبور باشیم دوباره آن ها را ترمیم کنیم.
من و مادرم برای این که بتوانیم خاک جمع آوری کنیم و با آن کاهگل درست کنیم داخل کوچه رفتیم و با جاروی چوبی و خاک انداز آهنی خاک های کف کوچه را جمع کردیم و آن را داخل تشت بزرگی ریختیم.
بعد از این کار خاک ها را تبدیل به کاهگل کردیم ، از نردبان چوبی بالا رفتم چند پله که بالا رفتم مادرم تشت بزرگ پر از کاهگل را به دستم داد تا آن را روی پشت بام بگذارم
بعد از آن مادرم به پشت بام آمد و با هم شروع کردیم به کاهگل کشیدن پشت بام کارمان خیلی طول کشید با صدای اذان مغرب 🌇دست از کار کشیدیم.
هوا تاریک شده بود اما آسمان روستا به دلیل تمیز بودن هوا روشن بود از نردبان چوبی پائین آمدیم من رفتم از شیر حیاط وضو گرفتم آبش سرد بود در غروب پائیز🍂 که سوز سرما می آمد احساس خوشایندی نداشتم.
داخل اتاق رفتم نماز را با چادر گل دار خواندم، بعد از آن شروع به مرتب کردن اتاق کردم چون شب ها فامیل برای شب نشینی به خانه ی ما می آیند البته بعضی اوقات هم ما به خانه ی آن ها می رویم.
ظرف بزرگی برداشتم و از یخچال چند انار ، نارنگی و چند سیب درون ظرف گذاشتم میوه ها آماده شد به اتاق رفتم لباس های👚👢 را عوض کردم و آماده شدم.
من عاشق مهمانی های شب نشینی هستم در این در این مهمانی ها با دختر عمه هایم و دختر عمو هایم کلی صحبت می کنم.
ساعت ۷شب بود صدای در خانه آمد رفتم در خانه را باز کردم چند تا از عمو هایم و عمه هایم داخل خانه آمدند ، پدر و برادرم هم با فاصله ی کمی به خانه آمدند طولی نکشید همه دورهم جمع شدیم و صحبت کردیم مادرم میوه تعارف کرد.
من همراه با دختر عمه ها و دختر عموهایم انار دانه کردیم روی آن ها نمک پاشیدیم و خوردیم
عموی برزگم گفت انشالله هفته ی آینده همزمان با ولادت پیامبر(ص) عروسی👰🏻♀ مصطفی هست.
مقصود عمو این بود که در هفته ای که قرار است عروسی بگیریم یک هفته ای سورسات داریم به ما کمک کنید تا انشالله کار ها خوب انجام بشود
نویسنده :تمنا 🥰💔