این داستان #صحت دارد که #چهل زن عرب از حضرت علی(ع) در مورد تفاوت #شهوت بین زن و مرد سوال کردند و ایشان گفتند هر یک از زنان کاسه ای آب بیاورند و...؟
✅ابتدا متن #داستان را بخوانید
سوال از #شهوت مرد و زن
چهل تن از زنان عرب نزد مولا از شهوت مرد سوال کردند ، جواب گرفتند که از 10 بخش – 9 بخش برای زن و 1 بخش برای مرد میباشد . گفتند که با این حساب پس چگونه است احکام شرع درباره ازدواج ، وارونه آمده ( مردان می توانند بیش از یک زن اختیار کنند ولی زنان نمی توانند بیش از یک شوهر برگزینند )؟ مولا علی (ع) دستور داد که هریک از آن زنان کاسه ای آب بیاورند و آوردند و همه آبها را در داخل یک ظرف بریزند. سپس دستور داد که هر کس دقیقا همان آبی را که در داخل ظرف ریخته است بردارد. زنان همگی گفتند که این شدنی نیست. مولا علی (ع) فرمود که پاسخ سوال شما همین است. یعنی چنانچه زنی با چند مرد رابطه همسری داشته باشد و فرزندی از او متولد شود نمی توان گفت که این فرزند از نطفه ی کدام مرد است.
✅شبیه این روایت را ابن شهرآشوب در قرن ششم از یکی از کتب ابوالفتوح رازی نقل کرده ولی #فاقد سند متصل است( ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب، ج2، ص: 360)
📚بعدها در قرن هشتم علی بن محمد عاملی نباطی بیاضی هم درکتاب " الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، ج3، ص: 17 " آن را تکرار کرده است.
✅در هر حال این یک روایت مُرسل (فاقد سند متصل) است و نمی توان با قاطعیت گفت که تمام کلماتش از امیرالمومنین(ع) است. ممکن است بخشی از متن این روایت صحت داشته باشد و بخشی نیز بعدا به دست برخی از راویان افزوده شده باشد و بعد به دست ابوالفتوح(ره) رسیده و با حسن ظن ایشان مواجه شده است.
✅ اینکه اگر شهوت زن بجنبد چند برابر شهوت مرد خواهد بود در روایات دیگری با سند متصل و معتبر نقل شده ولی در همان احادیث تأکید شده که «حیا» و «قدرت خودداری و پاکدامنی زن» نیز به همان میزان بیش از مردان است از این رو توازن برقرار شده است(کلینی ، الکافی، ج5 ، صص:338-339)
✅ درباره اینکه چرا یک زن در یک زمان نمی تواند چند شوهر داشته باشد دلایل مختلفی وجود دارد که یکی از مهمترینِ آنها اینست که «هویت فرزندی که متولد می شود» مورد تردید قرار نگیرد. اما دلایل دیگری همچون علل روانشناختی و ... نیز ممکن است در میان باشد.
البته ممکن است برخی بگویند: « امروزه از طریق آزمایش DNA می توان پدر واقعی نوزاد را مشخص کرد». در پاسخ باید گفت اسلام می خواهد هویت افراد به صورت عُرفی و عادی و بدون پیچیدگی و با ضریب اطمینان بالا اثبات شود اما اگر قرار باشد برای نیمی از نوزادان آزمایش دی ان ای انجام شود چه بسا برخی با پرداخت رشوه و تخلف از قانون هویت فرزند سالم را به خود نسبت دهند و فرزند معلول یا بیمار را متعلق به دیگران قلمداد کنند. وانگهی تعیین هویت نوزاد ، تنها یکی از علل حرام بودنِ ازدواج همزمان با دو مرد است نه همه علل آن.
@keyfonas
#شهید_مطهری
اين يك خطر بزرگ است براى يك اجتماع كه #افرادش ناآگاه باشند. دشمن اگر زيرك باشد خودِ اينها را ابزار عليه خودشان قرار مىدهد: يك داستان جعل مىكند، بعد اين #داستان را به زبان خود اينها مىاندازد تا خودشان قصه و حرف و سخنى را كه دشمنشان عليه خودشان جعل كرده بازگو كنند. اين #علتش ناآگاهى است و نبايد مردمى اينقدر ناآگاه باشند كه حرفى را كه #دشمن ساخته، ندانسته بازگو كنند؛ اين يكى مىگويد چنين حرفى را شنيدهام، ديگرى مىگويد من هم شنيدهام، و همين طور...
اينها نمىدانند حرفى كه دشمن جعل مىكند وظيفه شما اين است كه همان جا زير پايتان #دفنش كنيد. اصلًا دشمن مىخواهد اين حرف بين مردم پخش بشود. شما بايد دفنش كنيد و به يك نفر هم نگوييد، تا به اين وسيله با #توطئه سكوتْ نقشه دشمن را نقش بر آب كنيد.
اسلام چه مىگويد؟ مىگويد هر وقت چنين چيزى شنيدى ابداً به زبان نياور.
اگر دغدغه دارى، #خودت برو تحقيق كن. تو كه حوصله تحقيق كردن ندارى ديگر چرا بازگو مىكنى؟! حق تحقيق دارى، برو #تحقيق كن اما حق بازگو كردن ندارى.
📚آشنایی با قران ج 4 ص 35 و
@keyfonas
2.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🌺 #کرامت امام حسین(ع)
#داستان زن عربی که بچه هاشو تو کربلا #گم کرده بود و...
#یااباعبدالله🌷
فوق العاده زیبا👌
@keyfonas
روشنا.pdf
حجم:
1.05M
#داستان
#روزمرگی
پی دی اف داستان روشنا خدمت دوستان ، کل داستان قسمت به قسمت در کانال هست😎🌼
#روشنا
🔰 ثواب نشر با شما دوست عزیز 🌹
╭─┅─**•°•🦋•°•**─┅─╮
🆔@DastanTamna
╰─┅─**•°•🌸•°•**─┅─
انگیزشی های خانم نویسنده
29.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان
دکتر مرتضی شیخ”
پولی به عنوان حق ویزیت از مردم نمی گرفت و هرکس هر چه می خواست، در صندوقی که کنار میزش بود می انداخت و چون حق ویزیت دکتر پنج ریال تعیین شده بود (خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آن زمان) اکثر مواقع بسیاری از بیمارانی که به مطب او مراجعه می کردند، به جای پنج ریالی، سرِ فلزی نوشابه داخل صندوق می انداختند تا صدایی شبیه به انداختن سکه شنیده شود…!
دختر دکتر نقل می کند :
“روزی متوجه شدم پدرم مشغول شستن و ضدعفونی کردن انبوه سرنوشابه های فلزی است!
با تعجب گفتم: پدر!
بازیتان گرفته است؟
چرا سرنوشابه ها را می شویید؟!
پدر جوابی داد که اشکم را درآورد…
ایشان گفت: دخترم، مردمی که مراجعه می کنند باید از سرنوشابه های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند.
این سرنوشابه های تمیز را آخر شب در اطراف مطبم می ریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از این ها که تمیز است استفاده کنند.
آخر بعضی ها خجالت می کشند که چیزی داخل صندوق مطب نیندازند.”
اومدم بنویسم روحش شاد!
یک لحظه فکر کردم اگه روح آدمی با قلبی به این بزرگی شاد نباشه، روح کی میخواد شاد باشه؟!
بهتر دونستم بنویسم راهش، اندیشه اش و کردارش پر رهرو …»
꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂
#داستان....دست نزن نَنِه😢
*شب سردی بود ...*
*زن بيرون ميوهفروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه میخريدند.*
*شاگرد ميوهفروش، تُند تُند پاكتهاى ميوه را داخل ماشين مشترىها میگذاشت و انعام میگرفت.*
*زن پیش خودش فكر كرد چه میشد او هم میتوانست ميوه بخرد و ببرد خانه...*
*کمی نزديکتر رفت..* *چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوههاى خراب و گنديده داخلش بود.*
*با خودش گفت: «چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه».*
*می توانست قسمتهاى خراب ميوهها را جدا كند و بقيه را به بچههايش بدهد...*
*هم اسراف نمیشد و هم بچههايش شاد میشدند.*
*برق خوشحالى در چشمانش دويد...*
*ديگر سردش نبود!*
*زن رفت جلو؛*
*نشست پاى جعبه ميوه.*
*تا دستش را برد داخل جعبه،*
*شاگرد ميوهفروش گفت: « دست نزن ننه !*
*بلند شو و برو رد كارت! »*
*زن زود بلند شد،*
*خجالت كشيد.*
*چند تا از مشترىها نگاهش كردند.*
*صورتش را قرص گرفت...* *دوباره سردش شد و...*
*راهش را كشيد و رفت ...*
*چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد:*
*«مادرجون، مادرجون ! »*
*زن ايستاد،*
*برگشت و به آن زن نگاه كرد زن لبخندى زد و به او گفت:*
*« اينارو براى شما گرفتم. »*
*سه تا پلاستيك دستش بود ،*
*پُر از ميوه؛ موز، پرتقال و انار ...*
*زن گفت : دستت درد نكنه،*
*اما من مستحق نيستم.*
*زن گفت : « اما من مستحقم مادر ...*
*من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بىهيچ توقعى؛*
*اگه اينارو نگيرى،*
*دلمو شكستى.*
*جون بچههات بگير »*
*زن منتظر جواب زن نماند،*
*ميوهها را داد دست زن و سريع دور شد...*
*زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه میكرد....*
*قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود،*
*غلتيد روى صورتش دوباره گرمش شده بود...*
*با صدايى لرزان گفت:*
*« پير شى !...*
*خير ببينى...*
*آبرومو خریدی مادر»*
*🔻هيچ ورزشى براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست*❤️
*پیشاپیش یلدای مهربانی که نمادخانواده دوستی و عشق ورزیدن به هم نوع است را شادباش میگویم*
*شب چله امسال در هنگام خرید میوه، سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم*
اللهم عجل لولیک الفرج 💚
꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان معجزه از امام رضا علیهالسلام...
قول مرد بی نماز....
نماز نجاتم داد...
꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂
2.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان تاجر ورشکسته
و پیشگویی آیت الله بهجت از ناشناس
👌توصیه بسیار مهم آیت الله بهجت(ره)
جهت حل مشکلات و گرفتاریها به تاجرشیرازی
꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂
35.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تلنگر
#داستان[ قصه یک زن وهمسرانش درباغ]
روایت عجیب از شهید کافی
حتما گوش کنید
꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂
📚 #داستان
🔹استاد فرشچیان درباره خلق این اثر میگوید:
سه سال پیش از انقلاب، روز عاشورا، مادرم گفت: برو روضه گوش کن تا چند کلام حرف حساب بشنوی.
گفتم : من حالا کاری دارم بعد خواهم رفت.
🔸رفتم اتاق، اما خودم ناراحت شدم. حال عجیبی به من دست داد، قلم را برداشتم و تابلوی «عصر عاشورا» را شروع کردم.
🔹قلم را که برداشتم همین تابلو شد که الان هست، بدون هیچ تغییری. الان که بعد از سی سال به این تابلو نگاه میکنم، میبینم اگر میخواستم این کار را امروز بکشم، باز هم همین تابلو به وجود میآمد، بدون هیچ تغییری. یک چیزی دارد این تابلو که خود من هم گریهام میگیرد....
🔸تفکر حاکم بر تابلو هم همان اصل حاکم بر تابلو ضامن آهو است، یعنی تمام خطوط مدور بوده و به وجود مبارک حضرت زینب (س) ختم میشد ...
#داستان شهدایی🌹
یه لات بود توی مشهد بنام رضا...
هم سگ خرید و فروش میکرد،
هم دعواهاش حسابی... بود!!
یه روز داشت میرفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!) و غذا خوردن ... که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش میکنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت : ”فکر کردی خیلی #مَردی؟!“
رضا گفت:بَروبچهها که اینجور میگن.....!!!
+چمران بهش گفت:اگه مردی بیا بریم جبهه!
به غیرتش برخورد،راضی شد و راه افتاد سمت جبهه...!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد...!
چند لحظه بعد با دستبند،رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن:
”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به فحش دادن(فحشای رکیک!)
اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمیکنه،یه دفعه سرش داد زد: ”آهای .... با تو ام....! “
یه دفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله عزیزم!چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟چه اتفاقی افتاده؟“
رضا گفت:داشتم میرفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران :”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید....!“
رضا به چمران گفت:میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیدهای،چیزی؟!!
شهید چمران: چرا؟!
رضا :من یه عمر به هر کی بدی کردم،بهم بدی کرده....! تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....
شهید چمران :
اشتباه فکر میکنی....!یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی میکنم،نه تنها بدی نمیکنه،بلکه با خوبی بهم جواب میده! هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکی رو داشتی که هِی بهش بدی میکردی
ولی اون بهت خوبی میکرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یه کمی منم مثل اون(خدا) بشم …
رضا جا خورد!!
رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمیرفت، زار زار گریه میکرد! تو گریههاش میگفت:
یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟
اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود.رفت وضو گرفت.
سر نماز،موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز،صدای سوت خمپاره اومد.
پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد...!
(فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)
بهبه!!
یه #توبه و #نماز واقعی!!