📚#داستان_های_کوتاه_و_پندآموز
👈آنچه برای خود میپسندی
هرچه برای خود و عزیزانت نمی پسندی برای دیگران هم مپسند.
روزى جوانى نزد پيامبر«صلى الله عليه و آله و سلم» آمد و باكمال بی ادبی گفت: اى پيامبر خدا آيا به من اجازه مىدهى زنا كنم؟!
با گفتن اين سخن فرياد مردم بلند شد و از گوشه كنار به او اعتراض كردند،
ولى پيامبر با كمال ملايمت و اخلاق نيك به جوان فرمود: نزديك بيا،
جوان نزديك آمد و در كنار پيامبر«صلى الله عليه و آله و سلم» نشست.
پيامبر از او پرسيد: آيا دوست دارى كسى با مادر تو چنين كند؟
گفت: نه فدايت شوم.
فرمود: همينطور مردم راضى نيستند با مادرشان چنين شود.
بگو ببينم آيا دوست دارى با دختر تو چنين كنند؟
گفت: نه فدايت شوم.
فرمود: همينطور مردم درباره دخترانشان راضى نيستند.
بگو ببينم آيا براى خواهرت میپسندى؟
جوان مجددا انكار كرد و از سوال خود پشيمان شد.
پيامبر«صلى الله عليه و آله و سلم» دست بر سينه او گذاشت و در حق او دعا كرد و فرمود:
« خدايا قلب او را پاك گردان و گناه او را ببخش و دامن او را از آلودگى بى عفتى حفظ كن».
از آن به بعد، زشت ترين كار در نزد اين جوان، زنا بود.
📚#داستان_های_کوتاه_و_پندآموز
👈تـوڪّل
✔️گويند كه...در زمان موسی خشکسالی پيش آمد.
آهوان در دشت، خـدمت موسی رسيدند كه ما از تشنگی تلف می شويم و از خداوند مـتعال
در خواست باران كن. موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهـوان را نقل نمود.
خداوند فرمود:
موعـد آن نرسيده موسی هم بـرای آهوان جـواب رد آورد.
✔️تا اينڪه يكی از آهوان داوطلب شد كه برای صحبت و مناجات بالای كوه طور رود.
به دوستـان خود گفت: اگر من جـست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران می آيد وگرنـه اميدی نيست.
آهو به بالای كوه رفت و حضرت حق به او هـم جواب رد داد.
اما در راه برگشت وقتی به چشـمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد.
شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت:
دوستانم را خوشحال می ڪنم و توكل می نمـایم.
تا پایـین رفتن از کوه هنوز امیـد هست.
تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريـدن كرد
✔️ موسي معترض پروردگار شد. خـداوند به او فرمود:
هـمان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرڪت کرد و اين پاداش توكل او بود.
🔸هیچوقت نا امیـد نشـويد...
🔸شايد لحظه اخر نتيـجه عوض شود؛
🔸پس مجـددا توكل كنيد...
📚#داستان_های_کوتاه_و_پندآموز
👈اگر کارد به استخوانت رسیده...
🔸 مرحوم علامه مجلسی نقل میکند:
فردی به نام "ابوالوفای شیرازی"در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد.
ایشان متوسل به حضرات اهل بیت میشود.
شب در عالم رؤیا، پیامبر اکرم را زیارت میکند.
حضرت میفرمایند:
❄️ اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید
یوسف زهرای اطهر،
فرزندم را صدا بزن و بگو:
"یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ"
"الغَوثَ اَدرِکنی".
(مهدی جان؛من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس...).
📝 ابوالوفا میگوید:
من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم.
یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند.
وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟
گفتم: "به منجی عالم بشریت, به فریاد درماندگان و بیچارگان"
☑️ سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند:
"اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم...".
بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد.
بحارالانوار جلد۵۳ ص۶۷۸
📚#داستان_های_کوتاه_و_پندآموز
👈بخشش و بزرگی
روايت شده است كه مردى به حضور امير المؤمنين على(عليه السّلام)آمد و گفت:
اى امير المؤمنين مرا به تو نيازى است.
فرمود: آن را روى زمين بنويس كه درماندگى را در تو آشكار مىبينم.
او بر روى زمين نوشت، من بينوايى نيازمندم.
آن حضرت به قنبر فرمودند: دو حله بر او بپوشان و آن مرد اين ابيات را سرود :
«بر من جامهيى پوشاندى كه كهنه خواهد شد و من بزودى از ستايش بر تو جامهها مىپوشانم. هر چند تو،در جستجوى پاداشى به آنچه كه من رسيدم نيستى ولى با نيايش و ستايش من به مكرمت مىرسى.همانا ستايش موجب زنده شدن ياد و نام كسى است كه ستايش مىشود،همچون باران كه كوه و دشت را زنده مىكند.در روزگار نسبت به كارهاى نيكى كه آغاز كردهاى كوتاهى مكن كه هر بنده بزودى به آنچه انجام داده، پاداش داده مىشود.»
✅ اميرالمؤمنين فرمود: صد دينار به او بدهيد!
گفتند:او را براستى بىنياز فرمودى. گفت:آرى، شنيدم پيامبر مىفرمود،از مردم به اندازۀ منزلت ايشان قدردانى كنيد و سپس فرمود:
من در شگفتم از مردمى كه بندگان را با اموال خود مىخرند و آزادگان را با بخشش و نيكى خويش نمىخرند
#داستان_های_کوتاه_و_پندآموز
👈حکایت بعضی از ماها....
میگن شیطان با بنده ای همسفر شد موقع نماز صبح بنده نماز نخوند
موقع ظهر و عصر هم نماز نخوند موقع مغرب و عشا رسید بازم بنده نماز بجای نیاورد
موقع خواب شیطان به بنده گفت من با تو زیر یک سقف نمیخوابم چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخواندی میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه که من هم با تو شامل بشم.
بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا، چطور غضب بر من نازل بشه؟
شیطان در جواب گفت من قفط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری!!!
قال رسول الله صلى الله علیه وآله :
من ترک صلاته متعمدا فقد هدم دینه ؛
کسى که عملا نمازش را ترک کند، به تحقیق که دینش را منهدم کرده است .
📚 (بحارالانوار، ج 82، ص 202. میزان الحکمه ، ج 5، ص 402)
📚#داستان_های_کوتاه_و_پندآموز
👈تـوڪّل
✔️گويند كه...در زمان موسی خشکسالی پيش آمد.
آهوان در دشت، خـدمت موسی رسيدند كه ما از تشنگی تلف می شويم و از خداوند مـتعال
در خواست باران كن. موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهـوان را نقل نمود.
خداوند فرمود:
موعـد آن نرسيده موسی هم بـرای آهوان جـواب رد آورد.
✔️تا اينڪه يكی از آهوان داوطلب شد كه برای صحبت و مناجات بالای كوه طور رود.
به دوستـان خود گفت: اگر من جـست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران می آيد وگرنـه اميدی نيست.
آهو به بالای كوه رفت و حضرت حق به او هـم جواب رد داد.
اما در راه برگشت وقتی به چشـمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد.
شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت:
دوستانم را خوشحال می ڪنم و توكل می نمـایم.
تا پایـین رفتن از کوه هنوز امیـد هست.
تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريـدن كرد
✔️ موسي معترض پروردگار شد. خـداوند به او فرمود:
هـمان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرڪت کرد و اين پاداش توكل او بود.
🔸هیچوقت نا امیـد نشـويد...
🔸شايد لحظه اخر نتيـجه عوض شود؛
🔸پس مجـددا توكل كنيد...