👖👕 #لباس_جدید_پادشاه
✍ سید محمد مجیدی
👵 یکی بود یکی نبود در روزگاران دور #پادشاهی_نالایق زندگی میکرد که به جای رسیدن به امور کشورش ،تنها می خورد و میخوابید.
👔 این پادشاه یک عادت زشت دیگر هم داشت وآن این بود که به #لباس خیلی علاقمند بود او لباسهای بسیار زیادی داشت که خیلی از آنها را حتی یکبار هم نپوشیده بود ولی با همه اینها باز هم دستور میداد تا بهترین خیاطان را بیاورند واز بهترین پارچه ها برایش لباس بدوزند
💔 این عادت هر روز او بود در حالیکه مردمش در #فقر و #تنگدستی غوطه ور بودند .
👬 این وضع ادامه داشت تا اینکه روزی دو دوست که از آنجا می گذشتند از این ماجرا اطلاع یافتند و تصمیم گرفتند تا در عوض ساده لوحی پادشاه به او درسی بدهند که هرگز فراموشش نشود.
🏰 بنابراین به قصر پادشاه رفتندو به دروغ اظهار کردند #خیاطان_ماهری هستند که از بلاد دور می آیند وچون شنیده اند پادشاه به لباس خیلی اهمیت میدهد می خواهند تا از پارچه ای جادویی برای پادشاه لباسی بدوزند که تا بحال هیچ کس مانند آن را نداشته است فقط این پارچه به گونه ای است که فقط انسانهای عاقل قادر به دیدنش هستند وبه غیر از آن هیچ کس نمی تواند آنرا ببیند.
👌 پادشاه نادان فوراً قبول کرد ودر ازای آن بعنوان دستمزد به خیاطان چندین #هزار_سکه_طلا داد. به دستور پادشاه کارگاهی برای دوخت ودوز آماده شد و دو مرد به داخل آنجا رفتند و در را بستند .
👮پادشاه که سر از پا نمی شناخت هرروز یکی از #وزیرانش را به آنجا می فرستاد تا از پیشرفت کار برایش گزارش آورند .آن #دو_مرد_حریص می دانستند که فرستاده های پادشاه معمولاً چه ساعتی به کارگاه سر می زنند ودر آن ساعت مشخص به دروغ دستانشان را طوری حرکت میدادند که انگار در حال دوختن چیزی هستند و در بقیه ساعات روز که تنها میشدند میخوردندو به شاه می خندیدند.
👓 فرستاده های شاه هم که شنیده بودند پارچه طوری است که فقط #انسانهای_عاقل قادر به دیدنش هستند با اینکه چیزی نمی دیدند ولی از ترس اینکه مبادا #حماقتشان معلوم شودطوری وانمود میکردندکه انگار به #زیباترین_منظره_دنیا نگاه می کنند و وقتی به نزد شاه می آمدند چه توصیفهایی که از لباس مخصوص نمی کردند.
🕸 پادشاه هر روز بی قرارتر میشد تا اینکه یک روز خیاطان گفتند لباس تمام شده وآماده است تا شاه آنرا بپوشد . شاه سر از پا نمی شناخت وقتی طبق را آوردند وپادشاه به آن نگاه کرد چیزی ندید اما از ترس اینکه چیزی بگوید و دیگران متوجه #نادانیش بشوند شروع به تعریف کرد و فوری آن را پوشید و دستور داد تا برای گردش و بازدید به شهر بروند .
همه مردم جمع شده بودند تا لباس جدید شاه را ببینند .وقتی دروازه های قصر باز شد مردم با تعجب دیدند پادشاه #لخت اما باغرور بیرون آمد .
😳 مردم هاج وواج مانده بودند اما هیچ کس جرات نداشت تا چیزی بگوید چون در این صورت #فرمان_قتلش صادر میشد اما بچه ها وقتی شاه لخت را دیدند شروع به مسخره کردن شاه نمودند وبه دنبال آن همه به شاه می خندیدند .
😒 شاه که تازه فهمیده بود چه کلاهی بر سرش رفته در حالیکه بی آبرو شده بود با شرمندگی به قصرش بازگشت و دستور داد تا آن دو مرد را یافته و به دار بیا ویزند اما هیچ اثری از آن دو مرد نیافتند آنها با پولهای شاه نادان فرار کرده بودند.
این بود که پادشاه عادت بد خودش را ترک کرد ودیگر هیچوقت لباس جدیدی نخواست.
✍ شاید ماجرای پادشاه و لباس جادویی حال و روز امروز کشور ما باشد.
🔺دو دوست هم رفاقت دیرینه آمریکا و اروپا و لباس جادویی هم برجام تشبیه کرد
🔺تا امروز کسی که از وضعیت برجام و لباس جادویی میگفت میترسید به او بگویند احمق و کاسبان تحریم و ...
🔺همه ثروت، وقت، صنعت هسته ای و خلاصه همه چیز را صرف لباس جاویی کردند اما عاقبت خبری از دو دوست و لباس جادویی نشد
🔺خلاصه اینکه اکنون آن زمان رسیده است که بچه ها هم زبان کودکانه اشان کم کم باز میشود اما. . .