💠🔹آیت الکرسی
💠🔹بسم الله الرحمن الرحیم
🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ
🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ
🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ
🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ
🌸 أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ
🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸
🔴 گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚اللهم عجل لولیڪ الفرج
💖سلام امام زمانم
💚بیا ڪه بی تو
💖نه سحـر را طاقتی است
💚و نه صبـح را صداقتی
💖ڪه سحـر به شبنم
💚لطف تو بیدار میشود
💖وصبح به سلام تو
💚ازجا برمیخیزد
💚صبح پنجشنبه شما مهدوی
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دوستانم همه نابند
♥️طلا سیری چند
🌹درد از همه شان دور
♥️بلا سیری چند
🌹بی گل روی عزیزان
♥️نفسم می گیرد
🌹بی حضور رفقا
♥️صلح و صفا سیری چند
🌹تقدیم به
🌹شما دوستان خوب
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼صبحتان نورانی
💫و رنگين تر از رنگين کمان
🌼روزتان فرخنده
💫و از مهربانی جاودان
🌼قلبتان سرشار از
💫آرامشی زيبا شود
🌼خنده باشد هديه ی
💫امروز بر رخسارتان
🌼سلام صبح پنجشنبه تون بخیر
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫پنجشنبه و ياد درگذشتگان
🕯هیچ هدیهای
💫شادی بخشتر از طلب
🕯آمرزش برای اموات نیست
💫خدایا
🕯همه اموات و
💫گذشتگانمان را
🕯ببخش و بیامرز و
💫قرین رحمت خویش قرار بده
🕯آمین
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸دل مثل باغ است
🌿توی باغ دلت هر چیزی نکار
💗صفا و صمیمیت
🌸و یکدلی بکار نه کینه و
🌿دشمنی و عداوت
🌸حافظ میگوید
🌿درخت دوستی بنشان
💗که کام دل به بار آرد
🌸نهال دشمنی برکن
🌿که رنج بی شمار آرد
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
💢پسر خارکن با ملا بازرجان
پيرمرد خارکنى بود که يک پسر داشت و از بس او را دوست داشت نمىگذاشت از خانه خارج شود تا اينکه پسر بيست و پنج ساله شد و پيرمرد هم ديگر توان خارکنى نداشت روزى به پسرش گفت من ديگر نمىتوانم خار بکنم حالا نوبت تو است پسر طناب و تبرى برداشت و روانهٔ صحرا شد از بس کار نکرده بود زود خسته شد از دور توى صحرا يک قصر ديد رفت تا به آن رسيد و در سايهٔ قصر خوابيد دختر پادشاه از روى بام پسر را ديد و عاشقش شد. از آنجا يک دانه مرواريد بهصورت پسر زد پسر از خواب بيدار شد دختر از او پرسيد کى هستى و از کجا آمدهای پسر ماجراى خود را تعريف کرد دختر که از پسر خوشش آمده بود چند دانه مرواريد به او داد و گفت که آنها را به پدرش بدهد پسر خوشحال بهسوى خانه رفت و مرواريدها را به پدرش داد. چند روزى گذشت. پسر، که عاشق دختر پادشاه شده بود به مادرش اصرار کرد که به خواستگارى دختر برود پيرزن چند بار به قصر پادشاه رفت و خواستگارى کرد عاقبت پادشاه از اصرار پيرزن به تنگ آمد و به او گفت اگر پسرت بتواند رمز ملا بازرجان را ياد بگيرد آن وقت دخترم را به او مىدهم پسر قبول کرد
ملا بازرجان در آن شهر زندگى مىکرد و هر کس رمز او را ياد مىگرفت ملا او را مىکشت پسر رفت پيش ملا بازرجان و شاگرد او شد در مدتىکه پسر مشغول ياد گرفتن رمز بود دختر ملا خاطرخواه پسر شد او مىدانست بعد از اينکه پسر رمز را ياد گرفت پدرش او را مىکشد به پسر گفت روزى که پدرم از تو امتحان مىگيرد هر چه پرسيد فقط بگو سفيديش را بخوانم يا سياهش را روز امتحان پسر جواب ملا را همانطور که دختر يادش داده بود گفت ملا فکر کرد. پسر خارکن چيزى از رمز ياد نگرفته او را آزاد کرد
پسر خارکن به منزل پدرش برگشت و ديد وضع زندگيشان خيلى بد است به پدرش گفت من يک اسب مىشوم تو مرا ببر بازار و بفروش اما افسار مرا نده پسر وردى خواند به شکل اسب درآمد. پيرمرد اسب را به بازار برد و فروخت و افسارش را برداشت به خانه آمد ديد پسرش جلوتر از او به خانه رسيده است دفعهٔ دوم پسر به شکل گوسفندى درآمد پيرمرد او را به بازار مىبرد که بين راه ملا بازرجان گوسفند را ديد و آن را شناخت با پيرمرد وارد معامله شد و به هر قيمتى بود او را راضى کرد که گوسفند را با افسارش به او بفروشد پول زيادى هم به پيرمرد داد ملا گوسفند را به خانه برد و از دخترش چاقو خواست تا سر گوسفند را ببرد دختر که فهميده بود گوسفند همان پسر است چاقو را جائى پنهان کرد و به پدرش گفت چاقو را نمىتوانم پيدا کنم خودت بيا پيدا کن ملا دختر را صدا زد و گوسفند را بهدست او سپرد و خودش رفت چاقو بياورد دختر به گوسفند گفت و يک پنجه به چشم من بزن و فرار کن. گوسفند همينکار را کرد وقتى خوب دور شد دختر داد و بيداد راه انداخت و به پدرش گفت که گوسفند به چشم او پنجه زده و فرار کرده است
ملا به شکل گرگى درآمد و گوسفند را دنبال کرد. گوسفند سوزنى شد و در زمين فرو رفت ملا الک شد و شروع کرد به الک کردن خاک سوزن کبوترى شد و به هوا پرواز کرد ملا هم باز شکارى شد و دنبال کبوتر کرد پسر خارکن ديد نزديک است که باز به او برسد يک انار شد و به شاخهٔ درخت انار نشست باغبان ديد در زمستان درخت خشک عجب انار تازهاى داده است آن را چيد و براى پادشاه بود ملا هم به شکل درويشى درآمد و وارد قصر پادشاه شد و شروع کرد به خواندن پادشاه گفت هر چه درويش مىخواهد به او بدهی هر چه به درويش دادند قبول نکرد و گفت فقط آن انار را مىخواهم پادشاه ناراحت شد و انار را به زمين کوبيد دانههاى انار پخش شد درويش خروس شد و شروع کرد به نوک زدن به دانههاى انار يکى از دانهها که پاى تخت پادشاه افتاده بود روباهى شد و پريد گلوى خروس را گرفت خروس که مرگ را نزديک ديد بهصورت ملا بازرجان درآمد روباه هم شد پسر خارکن پادشاه خيلى تعجب کرد پسر به او گفت شما از من رمز ملا بازرجان را خواستي حالا ملا را هم به اينجا آوردهام پادشاه متوجه قضيه شد دخترش را به پسر خارکن داد و بعد هم تاج خود را به سر پسر خارکن گذاشت پسر شد پادشاه ملا بازرجان را هم بخشيد
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚سلام امام مهربانم
💙اگر چه روز من و روزگار
می گذرد
💚دلم خوش است كه با یاد یار
می گذرد
💙چقدر خاطره انگیز و شاد و رویایی است
💚قطار عمر كه در انتظار
می گذرد
💙السلام علیک یاصاحب الزمان
💚اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
27.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام امام مهربانم
آب از سرم گذشته صدا میکنی مرا
در یڪ قنوت سبز دعا میکنی مرا
این شوق پر زدن ڪه به جایی نمیرسد
بال و پرم شڪسته هوا میکنی مرا
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 پنجشنبه تون عالی
🌷پیشكش میكنم
🌸عشق محبت
🌷و مهربانی را
🌸به كسانی كه
🌷از دل شكستن بیزارند
🌸و در تمنای آنند
🌷كه دلی بدست آورند
🌸آنانكه رحمت آفرینند
🌷نه زحمت آفرین
🌸و برآنند که در زندگی
🌷پل باشنـد نه دیـوار
🌸روزتون زیبا و در پناه خدا
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ای روزی دهنـده بـی منت
🌸امـروز مـا را بـه سمـت درهـای
🌸گشوده از رحمتت هـدایـت کـن
🌸تا بهترینها نصیب تک تکمان گردد
🌸امـروزتــون پـر خـیـر و بـرکـت
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
زن میخواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش میخواست او همان جا بماند
از حرفهای پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم
یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه
دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس میخواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک شش گوسفند و یک گاو است
در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ میزد صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود اما صدایش به وضوح شنیده میشد موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمیکرد:گاو و گوسفندها را برای چرا بردید
وقتی بیرون میروید یادتان نرود در خانه را ببندید درس ها چطور است نگران ما نباشید حال مادر دارد بهتر میشود. بزودی برمیگردیم
چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند
زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه میکرد گفت:اگر برنگشتم مواظب خودت و بچه ها باش
مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت:این قدر پرچانگی نکن اما من احساس کردم که چهرهاش کمی درهم رفت
بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود پرستاران زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود مرد از خوشحالی سر از پا نمیشناخت و وقتی همه چیز روبراه شد بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت مرد آن شب مثل شبهای گذشته به خانه زنگ نزد فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود صبح روز بعد زن به هوش آمد با آن که هنوز نمیتوانست حرف بزند اما وضعیتش خوب بود از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد زن
می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد میخواست او همان جا بماند همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد هر شب مرد به خانه زنگ میزد همان صدای بلند و همان حرفهایی که تکرار میشد
روزی در راهرو قدم میزدم وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت میگفت:گاو و گوسفندها چطورند یادتان نرود به آنها برسید.
حال مادر به زودی خوب میشود و ما برمیگردیم
یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست مرد درحالی که اشاره میکرد ساکت بمانم حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد بعد آهسته به من گفت:خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروختهام برای این که نگران آیندهمان نشود وانمود میکنم که دارم با تلفن حرف میزنم
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود
از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بینشان بود تکان خوردم عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور جفنگ بازیها نداشت اما قلب دو نفر را گرم میکرد
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi