#تاریخ_نگار_بخش_2 🕰
#پیش_قراولان_نهضت_حسینی
#جناب_مسلم_بن_عقیل_بن_ابی_طالب
#قسمت_دوم
ا🏴🏴🏴🏴🏴
مسلم شب را در خانه طوعه سپری کرد . بلال فرزند آن زن شب هنگام چون به خانه آمد از رفت آمد مادر به یکی از حجره ها به شک افتاد. از حال آن حجره جویا شد ،زن خودداری نمود تا آنکه پس از اصرار پسر و سوگتد یاد کردن او ، زن واقعه را به او گفت. بلال صبح از خانه به سمت دارالاماره روانه شد و دید همه در آنجا به دنبال محل اختفای مسلم میباشند ،قضیه را به محمد بن اشعث گفت و عبیدالله از او مرسید این مسر به تو جه گفت ؟ محمد بن اشعث نیز خبر را بازگفت.
.... مسلم با شنیدن شیهه ی اسبان به سرعت دعایی که میخواند را تمام کرده و با تشکر از جتاب طوعه و دعا برای او گفت :دوش عمّ خود(عمو) امیرالمومنین علیه السلام را در خواب دیدم که فرمود : تو فردا با مایی
مسلم به قدری شجاع و قوی بود که مردان را میگرفت و به این طرف و آن طرف پرتاب میکرد ، مردم نی ها را آتش زده و بر سر او میریختند و او همواره شمشیر میزد و این اشعار حماسی را میخواند :
اَقسمتُ لا اُقتل الّا حُرّا
ان رأيت الموت شيئاً نكرا
(قسم خورده ام که جز به آزادگی از زندگی جدانگردم و مرگ را سخت و ناخوشایند نمیبینم)
...
محمد بن اشعث دوبار به ابن زیاد پیام داد و درخواست نیروی بیشتر نمود ، عبیدالله خشمگین شده و نامه ای به این مضمون به او نوشت : مادرت به عزایت! مردی به تنهایی جماعتی از شما را کشته و به خاک و خون کشیده ،اگر تو را به مبارزه کسی مانور میکردم که از مسلم بسی شجاع تر است چه میکردی ؟(اشاره به سیدالشهداء علیه السلام)
اشعث نیز به او گفت : مگر مرا به جنگ بقالی از بقالان کوفه فرستاده ای ؟ او از عشیره پیامبر ختمی مرتبت است ...
مسلم همچنان مشغول مبارزه بود تا با بکیر بن حمران الاحمری روبرو شد. بکیر ضربه بر دهان مسلم زد که لب بالای او ماره شد و مسلم نیز ضربتی بر سر او و بر رگ گردن او وارد ساخت و اگر او را عقب نکشیده بودند به درک واصل میشد. در این هنگام اشعث بلند فریاد امان سر داد و گفت کسی به تو دروغ نمیگوید و حیله ای نیست . این فریاد امان ۲ بار تکرار شد سپس اسبی آوردند و او را سوار کردند مسلم در حالی که چشمانش پر از اشک بود گفت : انّا لله و انّا الیه راجعون
عمرو سلمی گفت تو که امان داری چرا میگریی ؟ گفت به خدا قسم نه برای خود نیگریم و نه از ترس کشته شدن. گریه ی من برای کسان خود میباشد که به سوی من روانه هستند. برای نولایم حسین و آل حسین گریه میکنم.
سپس به محمد بن الاشعث گفت : تواز امان دادن به من عاجز هستی ولی از تو یک درخواست دارم. آیا در توانت هست که نردی را روانه کنی که از زبان من پیامی به حضرت حسین بن علی برساند ؟ و به او بگوید مسلم مرا به سوی شما فرستاده است و خودش در کوفه اسیر شده است و گمان نمیکنم تا شب اورا زنده نگه دارند و پیامش این است که به خانه خود برگردی و فریب کوفیان را نخوری. اینها هنوز همان مردمی هستند که پدرت تمنای مرگ آنان یا دوری از آنان را داشت.کوفیان هم به شما هم به من دروغ گفتتد ...
در قصر محمد بن الاشعث به عبیدالله گفت من به مسلم امان داده ام . ابن زیاد به او گفت من تو را برای امان دادن نفرستاده بودم. ...
اورا به درب قصر رساندن ، تشنه بود و آب خواست ، برایش آب آوردند اما ظرف از خون دهان او پر گشت تا آنکه در دفعه سون دندانهای ثنایای او در ظرف افتاد ، در این هنگام فرمود خدارا شکر! اگر قسمت بود مینوشیدم ...
پس از رد و بدل شدن کلماتی ما بین مسلم و ابن زیاد ، عبید الله به بکیر بن حمران الاحمری دستور داد تا گردن مسلم را بزند ، در این هنگام مسلم به محمد بن الاشعث گفت اگر امان تو نبود هرگز تسلیم نمیشدم که محمد در این هنگام روی برگرداند.
مسلم شروع به تسبیح و تقدیس خداوند سبحان نمود ، استغفار میکرد و درود بر خداوند و پیامبر میفرستاد و گفت : خدایا بین ما و این قوم حکم فرما.
پس او را به لب بام آوردند و سر از گردنش جدا کرده و بدنش را به پایین انداختند.
سپس ابن زیاد ملعون دستور داد هانی بن عروه و دیگر زندانیان را آورده و کشتند. و بدن مسلم و هانی را با ریسمان بسته و در بازار گرداندند.
این روز روز هشتم ذی الحجه بود ...
سلام بر روح ملکوتی جناب مسلم و هانی و یاران شهیدشان در کوفه ...
یالیتنا کنّا معکم ...
#شب_اول_محرم_الحرام
سرمستان صهبای عشق به قلم آیت الله شیخ محمد رضا ربانی تربتی(ره)
✅✅✅✅
https://eitaa.com/kh_rozeh
هیأت فقه و شهادت مدرسه علمیّة معصومیّة قم
گروه فرهنگی جنَّةُ الکوثر (طرح روضه های خانگی)♦️