eitaa logo
خادم|روزنوشت های یک طلبه
394 دنبال‌کننده
208 عکس
77 ویدیو
1 فایل
گفت خادمی؛ختم به سلمان میشه برای اهل بیت شدن؛مِنّا شدن📿 روزنوشت های یه طلبهِ جهادی💬 خادم ✍ @hajimirzaii 🔹️سطح دو حوزه علمیه تهران 🔸️عضو کوچک خانواده تواصی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به شونه ام زد و گفت آقا پسر! خاک سرده.غم و شادی پایدار نیست.میگذره. و من در حالی که سرم رو تکون میدم زیر لب "باشه تو راست میگی" میگم و مشغول به گریه سر مزارت میشم. از آخرین دیدارمون ۱ سال و خورده ای می‌گذره همون یک ساعت مانده به آخرین نماز عمرتون. اومدم جلو طبق معمول با آن خنده ی آرام بخش جملات همیشگی رو گفتی که هیچ وقت تکراری نمیشه. بَه.چطوری برادرِ من؟ محمّد جواد.و میم محمد جواد را محکم میگفتی.یادم هست. و من در آغوش گرفتمت. شونه راستت رو بوسیدم. عین این ادا بازها به سمت دستت خم شدم و شما با همان ساعتِ بندِ فلزی که مقداری اش از مچ دستتون آویزون بود پسِ کله منو فشار دادی و با همان آرامش و وقار در اوج صمیمیت گفتی"نکن جانِ مادرت" و به سمت در مدرسه رفتی.برای آخرین بار. ۲ ساعت بعد پشت فرمان به سمت خانه بودم تا خیر سرم کیک تولد ۲۱ سالگی را فوت کنم که پیام خبر عروج ملکوتی ات داخل ایتا آمد. حالا من طعم تلخ نبودنت را میچشم. و از دوری ات عذاب میکشم. آسمان قلب من بدون شما تاریک تر میشه. تاریکهِ،تاریک. البته هنوز هم میگن که خاک سرده ولی قسمت داغش برای ما یادگار شد.و داغ تو بر دلمون نشست. دلم برات تنگه برادرِ من.خیلی نبودت احساس می‌شه آقا جوادم. ✍خادم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به شونه ام زد و گفت آقا پسر! خاک سرده.غم و شادی پایدار نیست.میگذره. و من در حالی که سرم رو تکون میدم زیر لب "باشه تو راست میگی" میگم و مشغول به گریه سر مزارت میشم. از آخرین دیدارمون ۱ سال و خورده ای می‌گذره همون یک ساعت مانده به آخرین نماز عمرتون. اومدم جلو طبق معمول با آن خنده ی آرام بخش جملات همیشگی رو گفتی که هیچ وقت تکراری نمیشه. بَه.چطوری برادرِ من؟ محمّد جواد.و میم محمد جواد را محکم میگفتی.یادم هست. و من در آغوش گرفتمت. شونه راستت رو بوسیدم. عین این ادا بازها به سمت دستت خم شدم و شما با همان ساعتِ بندِ فلزی که مقداری اش از مچ دستتون آویزون بود پسِ کله منو فشار دادی و با همان آرامش و وقار در اوج صمیمیت گفتی"نکن جانِ مادرت" و به سمت در مدرسه رفتی.برای آخرین بار. ۲ ساعت بعد پشت فرمان به سمت خانه بودم تا خیر سرم کیک تولد ۲۱ سالگی را فوت کنم که پیام خبر عروج ملکوتی ات داخل ایتا آمد. حالا من طعم تلخ نبودنت را میچشم. و از دوری ات عذاب میکشم. آسمان قلب من بدون شما تاریک تر میشه. تاریکهِ،تاریک. البته هنوز هم میگن که خاک سرده ولی قسمت داغش برای ما یادگار شد.و داغ تو بر دلمون نشست. دلم برات تنگه برادرِ من.خیلی نبودت احساس می‌شه آقا جوادم. ✍خادم