🔰 پوستر | آقای ترامپ قمارباز!
مرد این میدان ما هستیم برای تو.
📅 سالگرد پاسخ موشکی به پایگاه اسد
@khaanevaadeyesabz
⭕️ سرلشکر باقری: انتقام خون شهید فخریزاده قطعی است
🔸رئیس کل ستاد نیروهای مسلح:
🔹در شهادت سردار سلیمانی و شهادت فخری زاده مشابهتهای فراوانی وجود دارد که یکی از آنها قاتلین و عامران آنها هستند.
🔹بدترین آدمهای دوران ما یکی رئیس جمهوری آمریکا و یکی دیگر نخست وزیر رژیم صهیونیستی بودند که دستور شهادت این دو شهید را صادر کردند.
🔹آمریکای جنایتکار و رژیم صهیونیست کودک کش به شدت از فعالیتهای شهید فخری زاده عصبانی و غضبناک بودند و بر همین اساس دنبال او بودند.
🔹در گزارشها دیدید که نام او در چه فهرستهایی بود و چه جانیهایی نام او را به زبان آوردند که ارزش ندارد نام آنها را حتی به زبان آورد.
🔹در مسئله کیت تشخیص آزمایشگاهی و در زمینه واکسن که امروز وارد مرحله آزمایش انسانی و بالینی شده است، کار فوق العاده ارزشمند شهید فخری زاده است.
🔹انتقام خون شیهد فخریزاده قطعی است، اما زمان و مکان را جبهه انقلاب تعیین خواهد کرد.
#معرفی_کتاب 📚
نام کتاب: کوچه نقاش ها
نویسنده:راحله صبوری
موضوع خاطرات سیدابوالفضل کاظمی
کتاب کوچه نقاشها حاصل سه ماه مصاحبه راحله صبوری با سیدابوالفضل کاظمی است. کاظمی فرمانده گردان بسیجی لشگر 27 محمد رسول الله (ص) بوده وی در طول جنگ در چندین عملیات به صورت نیروی آزاد شرکت داشته و در عملیات کربلای 5 و 8 فرمانده گردان عملیاتی میثم بوده است. ایشان بارها در عملیات مختلف آماج تیر و ترکش دشمن قرار گرفته و دچار محرومیتهای سخت و جان فرسا شده است.
ابوالفضل کاظمی متولد کوچه نقاشها در محله گارد ماشین دودی بین خیابان صفاری و خیابان خراسان است به دلیل علاقهاش به این محله و کوچه نام کتاب را کوچه نقاشها گذاشته است.
خاطرات ایشان از آن جهت سزاوار تأمل و توجه است که فرمانده گردان هم با فضای قرارگاهی و ردههای بالای فرماندهی جنگ و هم با فضای درون گروهی نیروهای رزمنده و خط شکن ارتباطی تنگاتنگ دارد و بازنمایی حضور وی در این دو فضای پیچیده جذابیت خاصی به کتاب بخشیده است.در بخشی از کتاب کوچه نقاشها میخوانیم:
دوازدهساله بودم که به دبیرستان جهان رفتم. صبحها درس میخواندم و بعدازظهرها در قهوهخانهٔ دایی سیدعلی کار میکردم. تازه الفبای لاتی را یاد گرفته بودم و برای زندگیام تصمیم میگرفتم. قهوهخانهٔ دایی سیدعلی، سرِ خیابان گارد ماشین دودی بود و صفای لبِ خط را داشت. یک باغچهٔ نسبتاً کوچک بود که چند تخت در اندرون و بیرونش در فضای باز گذاشته بودند.
روزی یک تومن مزد میگرفتم. سوگلی بودم و کارهای سخت انجام نمیدادم. دایی دو تا قهوهچی داشت که بیشتر کارها، روی دوش آنها بود. دایی هم فقط پشت دخل مینشست و مایه میگرفت.
دم ظهر، چند طایفه، مشتری قهوهخانه بودند. لاتها و جاهلها و دستمالبهدستها، کلاهمخملیها و مشتیها و عبابهدوشها میآمدند برای گپ و صحبت و چای قندپهلو؛ فقیر و پولدار؛ هر کس از هر جا خصوصاً آنها که از غرغر زن و بچه کلافه و خسته بودند، به قهوهخانهٔ دایی پناه میآوردند تا نفسی بگیرند.آن زمان، چای کلکته و لاهیجان مرسوم بود. قهوهچی، بیست تا استکام کمرباریک چای را با خبرگی و مهارت از سر آرنج تا روی مچ و کف دست قطاری میچید و بعد بین مشتریها پخش میکرد؛ استکامی ده شاهی.
#رمان #کتاب_خوب #سوره_مهر #کتابخوانی #نویسنده #کتاب
منبع کتاب خوب
@khaanevaadeyesabz