🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂
🍁
#داستان
(اختصاصی جهاد تبیین)
#هم_نفس_با_داعش
قسمت ٣۶
من باید دوباره به حلب سفر میکردم اما این بار قرار بود با والی حلب ملاقات کنم تا با استفاده از نفوذ و قدرتی که بین داعش داشتم بتونم به یه روش مناسبی به نیروهای خودی کمک کنم.
قرار بود تو حلب والی رو تحریک به پیشروی در قسمتی از مناطق جنگی کنم تا اونها به کمین نیروهای خودی بیفتن.
میدونستم نباید اون خانم تو خونه بمونه و براش خطرناکه اما خب ابوخلیل موقع خریدش با من بود و بعید بود که در صورت لو رفتنم به اون هم مشکوک بشن.
داعش ابتدا خودشو از اهل سنت معرفی کرده بود اما به تدریج اعلام کرد که همه با هر دین و مذهبی به هر نحوی که داعش رو نپذیرن و تحت حکومت اون در نیان کافر به حساب میان و مرتد هستند.
نیمه شب حرکت کردیم و قبل طلوع آفتاب به حلب رسیده بودیم
به راننده گفتم به سمت استانداری قدیم حلب حرکت کنه که با تسلط داعش محل فرماندهی این گروه شده بود.
با سه تا ماشین رفته بودم که ابهت خودم به عنوان یکی از مهره های اصلی داعش رو نشون بدم.
نزدیک استانداری ایست بازرسی های زیادی بود و منطقه تحت تدابیر شدید امنیتی بود
با بیسیم حضور منو گزارش دادن و ماشین ما رو بازرسی نکردن.
بر عکس سفرهای قبلیم به عنوان ابوهاجر، تصمیم گرفتم مستقیم به دیدار والی برم.
رئیس دفتر والی سریع رفت و حضور منو گزارش کرد و وارد اتاق والی شدم و به همراهام گفتم که بیرون اتاق یه جایی منتظر بمونن.
_ بهم خوش آمد گفت. میخواستم طوری رفتار کنم که جرإت نه گفتن نداشته باشه. بهم تعارف کرد که رو صندلی ریاست بشینم و منم از خدا خواسته رفتم و رو صندلی نشستم
طبق اطلاعاتی که رضا بهم داده بود والی حلب بسیار آدم جاه طلبی بود، برای همین میدونستم چطور باهاش حرف بزنم. با لحن مقتدرانه که کمی صمیمیت رو چاشنیش کرده بودم گفتم:
_ابو یاسر... گزارش کارات به رقه و بو کمال رسیده...
موفقیت های زیادی داشتی و وقتشه که جایگزین والی رقه بشی.
رقه از مهمترین مناطق داعش تو سوریه بود و به پایتخت داعش معروف بود. البته با بررسی اسنادی که پیدا کرده بودیم متوجه شده بودیم که مقر اصلی فرماندهی داعش بو کماله، اما ولایت رقه برا شخصی مثل ابویاسر خیلی وسوسه کننده بود.
اومد و دستمو بوسید...تو چشماش طمع و اشتیاقشو میشد دید.
_ جان نثارم امیر
_ این تازه اول ماجراست تو راه نرفتهی زیادی داری ابو یاسر... اما باید تو این راه سخت کار کنی، هر چقدر داعش با عظمت تر و گسترده تر باشه جایگاه تو هم بالا تر می ره.
_ قسم میخورم.. قسم میخورم که تا جان در بدنم هست به داعش و اهدافش متعهد باشم
دستمو گذاشتم رو دستش.
_ابو یاسر... به من فرمانی رسیده که جزء آخرین مأموریتهای تو، تو حلبه و باید انجامش بدی..
بلند شو و از روی دیوار نقشهی حلبو بیار...
نقشه رو گذاشت روی میز بلند شدم و با دقت منطقهای که بهم سپرده شده بود رو مشخص کردم.
_ ٣ روز مهلت داری که به کمک فرمانده عملیاتی منطقه، این ناحیه رو تصاحب کنی...
برای صادرات امن تر نفت به این منطقه نیاز داریم.... البته عملیات باید کاملا محرمانه صورت بگیره و احدی نباید از محتوای فرمان با خبر بشه.
_ قبل از غروب آفتاب دستورشو صادر میکنم
_ ابو یاسر.... موفقیت یا عدم موفقیت تو تاثیر خیلی زیادی برای موقعیتت تو رقه داره... سعی کن حتما انجامش بدی...
میدونستم که لو رفتن عملیات محرمانهی غرب حمص، شکست آتی تو شمال حلب و چن تا عملیات احتمالی آینده به احتمال زیاد منجر به لو رفتن من بشه اما من تو موقعیتی نبودم که به خودم فکر کنم
#ادامه_دارد
#خبرمهم
@khabar1357